(Minghui.org)

(ادامه قسمت اول)

هیچ فرصتی را برای نگاه به‌درون از دست ندهید

پنکه

در اواخر ماه اوت، روزی، به خانه تمرین‌کننده‌ای رفتم. دوتمرین‌کننده دیگر نیز آنجا بودند، بنابراین، تصمیم گرفتیم باهم مدیتیشن را انجام دهیم. صاحبخانه پنکه را روشن کرد.

به او گفتم آن را خاموش کند، اما نمی‌خواست این کار را انجام دهد. گفتم دلیل اینکه احساس گرما می‌کند این است که ذهنش آشفته است. او با من شروع به بحث کرد.

گفتم: «استاد درباره افرادی که هنگام گوش کردن به فا از پنکه استفاده می‌کنند صحبت کرده‌اند. وقتی تمرین‌ها را انجام می‌دهی، چگونه می‌توانی پنکه را روشن بگذاری؟ تقریباً زمستان است. چرا هنوز می‌خواهی از پنکه استفاده کنی؟ من مدت‌ها قبل مال خودم را جمع کرده‌ام.»

او برخلاف میلش آن را خاموش کرد. درست در آن لحظه، احساس کردم که اشتباه کردم. به او گفتم: «اگر فکر می‌کنی هوا گرم است، می‌توانی پنکه را روشن کنی.» او دوباره آن را روشن کرد، اما این بار آن را روی پایین‌ترین درجه گذاشت.

با نگاه به‌درون، دریافتم گرچه آنچه را که گفته بودم ظاهراً درست به‌نظر می‌رسید، اما در واقع اشتباه می‌کردم: من درکم را به دیگران تحمیل می‌کردم و تن صدایم پرخاشگرانه بود. او احساس می‌کرد هوا گرم است، اما من هیچ مهربانی و ملاحظه‌ای درمورد وضعیت سلامتی‌اش نشان ندادم.

همچنین سعی می‌کردم خودنمایی کنم. طرز فکرم این بود: «از همه این‌ها گذشته من پنکه‌ام را جمع کرده‌ام. وقتی تمرین‌ها را انجام می‌دهم از پنکه استفاده نمی‌کنم، بنابراین من بهتر از تو هستم و می‌توانم سختی بیشتری را تحمل کنم. از سلامتی بهتری برخوردارم، بنابراین بهتر از تو تزکیه می‌کنم...» وابستگی‌های بسیار و ذهنیت اغراق‌آمیز از فرهنگ حزب کمونیست چین در خودم دیدم. وقتی بچه‌ها هنوز تعطیلات تابستان‌شان را می‌گذراندند، احتمالاً چگونه می‌توانستم بگویم که تقریباً زمستان شده است؟ حتی بدتر از آن، از تعلیم استاد برای سرزنش فردی دیگر استفاده کردم.

تمرین‌کنندگان دیگر از بسیاری جهات بهتر از من تزکیه کرده‌اند و اغلب نمی‌توانستم با خودم سختگیر باشم. این اشتباه نیست که درک‌مان را با سایر تمرین‌کنندگان به‌اشتراک بگذاریم، اما این کار باید با ملاحظه و مهربانی انجام شود. استاد بیان کردند:

«اغلب می‌گویم اگر همه آن‌چه که شخص بخواهد، خیر و سعادت دیگران باشد و اگر این بدون کوچک‌ترین انگیزه شخصی یا درک و فهم شخصی باشد، هرچه که او بگوید شنونده را به گریه خواهد انداخت.»
«درحالی‌که کار می‌کنید، لحن صدای شما، خوش‌قلبی‌تان و استدلال شما می‌تواند قلب یک شخص را تغییر دهد، درصورتی که دستور دادن‌ها هرگز نمی‌توانند!» («خوش ‌فکری» نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

این حادثه کوچک بسیاری از وابستگی‌هایم را آشکار کرد. واقعاً فکر می‌کنم که هنوز به الزامات حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری نرسیده‌ام. از این تجربه درس می‌گیرم و خودم را به‌طور استواری تزکیه خواهم کرد.

یک نظافتچی

اغلب در مسیرم به محل کار با یک نظافتچی روبه‌رو می‌شوم و به‌نظر می‌رسد که فردی تیزبین است. روزی او را دیدم در کنار جاده نشسته بود، بنابراین ایستادم و با او شروع به صحبت کردم. مطالب بسیاری درباره فالون دافا به او گفتم. او بسیار پذیرا بود و گاه گاهی با من تعامل می‌کرد.

آنگاه، به‌طور ناگهانی از من پرسید: «شما کجا کار می‌کنید؟» برای یک لحظه به گذشته بازگشتم، چون، هنگام روشنگری حقایق برای مردم، همیشه از دادن اطلاعات شخصی خودداری می‌کردم.

پاسخ دادم: «نمی‌خواهم درباره این موضوع صحبت کنم.»

فوراً متوجه شدم که پاسخم بسیار نامناسب است، اما خیلی دیر شده بود. او با عصبانیت گفت: «تو نمی‌توانی جای دوری بروی... نگران نباش.» بلند شد و آن مکان را ترک کرد.

تعمق کرده و به‌درون نگاه کردم، می‌توانستم از پاسخ نسنجیده‌ام، هنوز وابستگی‌های بسیارم را ببینم. من خیلی اشتباه کرده بودم، زیرا خودآگاه اصلی‌ام تحت کنترلم نبود. با موفقیت‌هایی که در ابتدا از روشنگری حقایق برای مردم در فروشگاهی به‌دست آوردم نیز وابستگی‌هایی را به شوق و اشتیاق و خودنمایی رشد دادم.

این واقعه نیز وابستگی‌ام را به ترس آشکار کرد. می‌ترسیدم هویتم را آشکار کنم و تحت آزار و شکنجه قرار گیرم؛ من بی‌احترامی کردم و میان مردم فرق گذاشتم، اگر درحال صحبت با فردی در موقعیت اجتماعی بالایی بودم، امکان نداشت به آن صورت پاسخ دهم. واقعاً از رفتارم احساس شرمندگی می‌کردم و مصمم شدم اشتباهم را اصلاح کنم.

وقتی دوباره او را دیدم، به‌طرفش رفتم و صمیمانه عذرخواهی کردم: «آخرین بار به شما نگفتم که در کجا کار می‌کنم، اما این کار را نکردم چون به شما اطمینان نداشتم. می‌دانم که شما فرد خوبی هستید.»

او آویز فالون دافا را از جیبش بیرون آورد و به من نشان داد، گویی به من می‌گوید که به فالون دافا باور دارد و مرا درک می‌کند. کمی بیشتر با هم صحبت کردیم. او خوشحال و آرام به‌نظر می‌رسید، گویی که با عضوی از خانواده صحبت می‌کند. در انتها، همان‌طور که خداحافظی می‌کردیم آرزوی موفقیت برایم کرد.

دندان درد

همیشه از مطالعه فا با تمرین‌کننده «می» لذت برد‌ه‌ام. احساس می‌کردم تمرکز دارم و درک‌مان را در سطحی مشابه به‌اشتراک می‌گذاشتیم. یک بار به او گفتم: «من واقعاً نیمه گمشده‌ام را یافته‌ام.» به‌محض اینکه این مطلب را گفتم، احساس کردم دندانم درد می‌کند ــ درد بسیار شدید نبود، فقط کمی درد می‌کرد. به‌درون نگاه کردم و متوجه شدم، جمله‌ای را که گفتم اشتباه بود.

روابط میان تمرین‌کنندگان دافا پاک و مقدس است؛ آن کاملاً متفاوت از روح رفتار درمیان مردم عادی است. باید به تزکیه گفتارم توجه کنم. با صحبتی که کردم سطح‌مان را تا سطح مردم عادی پایین آوردم و تمام آنچه را که استاد محترمان برای ما انجام داده‌اند خدشه‌دار کردم.

در آنچه که گفتم چیزی نادرست وجود داشت، چیزی شبیه به تلاش برای مورد لطف قرار دادن کسی یا ایجاد ارتباط با فردی خوب. چنین اظهاراتی نیز می‌تواند باعث سوء‌تفاهم و اختلاف میان تمرین‌کنندگان شود. احساس می‌کردم فا را باید بیشتر مطالعه کنم، به تزکیه گفتارم توجه کرده و هر فکرم را با فا بسنجم.

در طول سال‌ها، لحظات با‌ارزش بی‌شماری برای تزکیه خودم وجود داشته است: لحظاتی که من و تمرین‌کنندگان محلی برای توزیع مطالب روشنگری حقیقت به مناطق دورافتاده می‌رفتیم و هنگامی که در نزدیکی زندان‌ها افکار درست می‌فرستادیم و وقتی پوسترها را آویزان می‌کردیم.

تمام این لحظات با ارزش سفرمان، برای اعتباربخشی به فا است. احساس می‌کنم همیشه استاد در کنارمان هستند، ما را راهنمایی و حمایت می‌کنند. ما بدون استاد و دافا نمی‌توانیم هیچ کاری انجام دهیم.

متشکرم، استاد!

مطالب بالا برخی از درک‌های شخصی است. لطفاً به هر مطلب نامناسبی اشاره کنید.