(Minghui.orgدر سراسر تاریخ، هیمالیا منطقه‌ای بوده که تزکیه‌کنندگان بسیاری داشته است. مردم آنجا زندگی ساده و فروتنانه‌ای دارند، همه آواز می‌خوانند و می‌رقصند. برای فای بودا نیز احترام بسیار زیادی قائل هستند. تقریباً هزار سال پیش، تزکیه‌کننده‌ای به نام میلارپا در این منطقه زندگی می‌کرد. در حالی که بسیاری از بوداها و بودی‌سات‌واها قبل از تزکیه تا کمال، دوره‌های زندگی زیادی را پشت سر گذاشته و از میان رنج و محنت‌های فراوانی گذشته بودند، میلارپا در یک دوره زندگی توانست به همان مقدار تقوای عظیم دست یابد و بعداً به‌عنوان بنیانگذار شاخه سفید بودیسم تبتی شناخته شد.

(ادامه قسمت نهم)

«تا آن زمان عمو در زادگاهم درگذشته بود. بعد از مرگ او، عمه خالصانه نادم و غمگین بود و با هدایای زیادی به درین آمد تا مرا ببیند. او وسایل سنگین‌تر را در روستا گذاشت و آنچه می‌توانست تا بالای کوه حمل کند را با خود آورد. پتا دید که او درحال آمدن به سوی غار است و گفت: "برادر، عمه اینجاست. او سبب بدبختی‌های بسیار زیادی برای ما شد. ترجیح می‌دهم بمیرم بجای اینکه بخواهم او را ببینم!" او از غار بیرون دوید و پل متحرکِ کنار صخره را بالا کشید.»

«عمه کنار پل توقف کرد و گفت: "برادرزاده، لطفاً پل را بالا نکش. عمه‌ات هستم."»

«پتا پاسخ داد: "می‌دانم تو هستی. به همین دلیل پل را بالا کشیدم."»

«عمه گفت: "خواهرزاده من. درکت می‌کنم. از نحوه بدرفتاری‌ام با هر دوی شما واقعاً پشیمانم، بنابراین مخصوصاً برای عذرخواهی به اینجا آمدم و به این امید که هم تو و هم برادرت را ببینم. اگر واقعاً نمی‌خواهی مرا ببینی، می‌توانم خواهش کنم که دست‌کم به برادرت بگویی من اینجا هستم؟"»

«من به لبه صخره رفتم و نشستم. عمه مرا دید و تعظیم کرد، درحالی که التماس می‌کرد او را ببینم. با خودم فکر کردم: "اگر از دیدن او اجتناب کنم، این رفتار یک تمرین‌کننده دارما نیست، اما بهترین چیز است که او ابتدا توبه کند." بنابراین گفتم: "من روابطم را با تمام بستگانم، مخصوصاً با عمو و عمه‌ام قطع کرده‌ام. تو در گذشته سبب همه آن درد و رنج‌ها برای ما شدی. بعداً که به‌عنوان یک تمرین‌کننده دارما برای خیرات گدایی می‌کردم، هنوز رهایم نکردی و دوباره سبب غم و اندوه برایم شدی. به همین دلیل تصمیم گرفته‌ام روابطم را با تو قطع کنم."»

«وقتی عمه حرف‌هایم را شنید، هق‌هق‌کنان گریه کرد. او بارها به من تعظیم کرد و گریان گفت: "برادرزاده، کاملاً حق با تو است. لطفاً مرا ببخش. امروز به اینجا آمدم تا خالصانه توبه کنم. در قلبم خیلی ناراحت هستم. نمی‌توانم عواطفم نسبت به خویشاوندانم را رها کنم، بنابراین به اینجا آمدم تا تو و خواهرت را ببینم. لطفاً مرا بپذیر؛ در غیر این صورت، خودم را در مقابل هر دوی شما می‌کشم."»

«"متأثر شدم و می‌خواستم پل را پایین بیاورم. اما پتا زمزمه‌کنان از من خواست که حرف‌هایش را نشنیده بگیرم و دلایل زیادی را فهرست کرد که چرا باید این کار را انجام دهیم. پاسخ دادم: "حتی اگر شخص با فردی که احکام را نقض کرده، آب بنوشد، معمولاً عواقبی به‌د‌نبال خواهد داشت، اما اکنون وضعیت متفاوت است و هیچ ارتباطی با شکستن احکام ندارد. من یک تمرین‌کننده هستم و صرف‌نظر از هر چیزی، باید با او دیدار کنم." پل را پایین آوردم و منتظر ماندم تا بیاید. سپس دارمای علت و معلول را به‌تفصیل برایش شرح دادم.»

«قلب عمه کاملاً تغییر و شروع به دنبال کردن دارمای بودیستی کرد. از آن به بعد، تعالیم را دنبال کرد و یوگی بسیار خوبی شد و به آزادی دست یافت.»

همانطور که استاد محترم صحبتش را تمام می‌کرد، ژیوا گفت: «استاد وقتی در جستجوی دارما بودید، در حین تحمل سختی‌ها بسیار خالص، مطمئن و مطیع بودید. پس از کسب تعالیم، به‌طور کوشایی مدیتیشن را در کوه‌ها تمرین کردید. با وجود این، وقتی به آن نگاه می‌کنیم، چیزی نیست که ما بتوانیم به آن دست یابیم و جرأت نمی‌کنیم این دارما را تزکیه کنیم، اما این بدان معنی است که نمی‌توانیم از رنج بازپیدایی رهایی یابیم. پس باید چه کار کنیم؟» او با این حرف‌ها شروع به گریه کرد.

استاد محترم پاسخ داد: «امید را از دست ندهید. بگذارید به شما بگویم، اگر اغلب درباره رنجِ دردناك بازپیدایی و درباره سه قلمروی پایین‌تر [حیوانات، ارواح گرسنه و موجودات در جهنم؛ آنها فاقد خرد و قضاوت بوده و بدون امید به آزادی، در محنت و اندوه مداوم هستند، بنابراین سه قلمروی پایین‌تر نامیده می‌شوند] فکر کنید، قلبی برای تلاش سخت‌کوشانه به سمت جلو و جستجوی دارما در شما پدیدار می‌شود. هر كسی كه به دارمای علت و معلول باور دارد و هر كسى كه مصمم است، قادر خواهد بود به‌طور کوشا تمرین کند و مانند من استقامت داشته باشد. چراکه به این صورت تمرین کردن موجب می‌شود تحت تأثیر هشت باد دنیوی قرار گرفتن برای او دشوارتر شود. اگر فرد به دارما اعتقاد نداشته باشد و فقط برخی تئوری‌ها را بداند، بی‌فایده است، زیرا تحت تأثیر هشت باد دنیوی قرار می‌گیرد. بنابراین، برای یادگیری دارما، ابتدا باید به رابطه بین علت و معلول باور داشته باشد. برای آنهایی که به مجازات علت و معلول اعتقاد ندارند، حتی اگر از آموزه‌های مقدس سخن بگویند و استنتاج‌هایی براساس آن کنند، فقط درباره آن صحبت می‌کنند و هیچ ارزش واقعی ندارد، چراکه موضوع تهی بودن بسیار ظریف و توضیح و درکش سخت است. اگر شخص درک روشنی درباره تهی بودن داشته باشد، متوجه خواهد شد که تهی بودن از علت و معلوم جدا نیست. به این معنا که تهی بودن از رابطه علت و معلول می‌آید. بنابراین باید توجه خاصی به اداره علت و معلول و همچنین رها کردن شرارت و انجام دادن کارهای خوب داشته باشیم. باید نسبت به مردم عادی در این خصوص بااحتیاط‌تر باشیم. بنابراین، همه دارماها به‌طور اساسی درباره اعتقاد به علت و معلول و تلاش برای انجام کارهای خوب و رها کردن بدی هستند. این مهم‌ترین چیز در یادگیری دارمای بودیستی است.»

«در ابتدا تهی بودن را درک نمی‌کردم، اما به علت و معلول باوری قوی داشتم. با آگاهی به اینکه مرتکب گناهان بسیار بزرگی شده‌ام که منجر به سرنوشتی تیره‌روزانه خواهد شد، وحشت‌زده بودم. بنابراین باور خالصم به استاد و تمرین سخت‌کوشانه و مداوم، به‌طور طبیعی به‌دنبالش آمد. شما باید با تنهایی مدیتیشن کردن مانترایانا در کوه‌ها، همانند من عمل کنید. اگر قادر باشید این طور عمل کنید، تضمین می‌کنم که مطمئناً در دستیابی به آزادی موفق می‌شوید.»

یکی دیگر از مریدان پرسید: «استاد، شما باید یک بدن تبدیل‌شدۀ واجرادارا باشید. برای ارائه نجات به موجودات ذی‌شعور، در این جهان بشری ظهور کردید و چنین میراث قابل‌توجهی را بنیان گذاشتید. یا دست‌کم موجودی والا هستید که از قرون ازلی بی‌شماری از تمرین دارما گذر کرده‌اید و در رتبۀ بدون پس‌رفت به مقام یک بودی‌سات‌وای بزرگ رسیده‌اید. بدون تردید، شما زندگی و بدن خود را برای دارما به‌خطر انداخته‌اید و براساس آن تمرین کرده‌اید. هرآنچه انجام داده‌اید، نشان داده که شما یک بودی‌سات‌وای فوق‌العاده هستید. تمرین ریاضت‌کشی و تحملی که استاد محترم به‌نمایش گذاشته‌اند چیزی نیست که ما مریدان عادی بتوانیم انجام دهیم یا حتی جرأت فکر کردن به آن را داشته باشیم. حتی اگر بخواهیم آن را یاد بگیریم، بدن فیزیکی‌مان قادر به مقاومت در برابر آن نیست. بنابراین استاد، شما باید یک بدن تبدیل‌شده بودا یا بودی‌سات‌وا باشید. اگرچه ما قادر نیستیم مانند شما تمرین کنیم، می‌دانیم که هر موجود ذی‌شعوری که با شما ملاقات می‌کند یا دارما را می‌شنود، قطعاً از بازپیدایی رهایی می‌یابد و به آزادی می‌رسد. بدون هیچ شکی، یقیناً اینطور است. ممکن است لطف کنید و به ما بگویید که شما دقیقاً بدن تبدیل‌شده چه بودا یا بودی‌سات‌وایی هستید؟"»

استاد محترم پاسخ داد: «نمی‌دانم که آیا بدن تبدیل‌شده هستم یا خیر. به احتمال زیاد می‌توانم بدن تبدیل‌شده‌ای از سه قلمروی پایین‌تر باشم! البته شما با درنظر گرفتن من به‌عنوان واجرادارا، مورد حمایت قرار خواهید گرفت. اگر مرا به‌عنوان یک بدن تبدیل‌شده درنظر بگیرید، آن باور خالص شما به من را نشان می‌دهد، اما این دیدگاهی‌ به‌شدت اشتباه از دارما است! چراکه عمق دارمای بودا را درک نکرده‌اید.»

«برای نمونه، من فقط فردی ساده و معمولی هستم و در نیمه اول زندگی‌ام مرتکب گناهان بسیار بزرگی شدم. با اعتقاد به مجازات کارمایی علت و معلول، تصمیم گرفتم همه چیز در این زندگی دنیوی را رها و خودم را وقف تزکیه کنم. درحال حاضر، از رسیدن به مقام بودا دور نیستم. فرض کنید شخص می‌توانست استاد بسیار شایسته‌ای را ملاقات کرده، آموزه‌ها را دریافت کند و نکات اصلی مانترا و کلمات را بدون آلودگی ناشی از توصیف و تشریح به‌دست آورد. اگر او غسل اصیل و حقیقی را دریافت کرده و براساس دارما تمرین کند، رسیدن به مقام بودا در یک دوره زندگی قطعاً قابل‌دستیابی است. اگر شخص در طول دوره زندگی خود، فقط مرتکب اعمال اشتباه و پنج گناه بزرگ شود، وقتی زندگی‌اش به پایان می‌رسد، بلافاصله به جهنم بی‌پایان سقوط خواهد کرد. این نتیجۀ باور نداشتن به علت و معلول و به‌طور کوشا تمرین نکردن است. اگر او در عمق ذهنش باوری قوی به رابطه بین علت و معلول داشته باشد، از اینکه دچار سرنوشت‌های تیره‌روزانه شود، می‌ترسد و در جستجوی رسیدن به مقام اعلای بودا خواهد بود، آنگاه هر کسی می‌تواند مانند من نسبت به استادش خالص باشد. یعنی هر کسی می‌تواند نهایت تلاشش را به‌کار گیرد و به بهترین درک‌ها برسد.»

«وقتی پرسیدی کدام بدن تبدیل‌شده از کدام بودا یا بودی‌سات‌وا، بدان معنی است که مانترایانای سری را به‌طور کامل درک نکردی. باید زندگی‌نامه‌ تعداد بیشتری از آن افراد باتقوا در دوران باستان را بخوانی، درباره بازپیدایی فکر کنی، ارزشمند بودن بدن بشری را به‌خاطر بسپاری و به‌خاطر بی‌دوام بودن زندگی، ‌سخت تمرین کنی. من شهرت، اعتبار، غذا و لباس را رها کردم تا سخت کار کنم، درد را تحمل کنم و در کوه‌های دورافتاده‌ای که هیچ کسی در آنجا ساکن نیست، به‌تنهایی تمرین کنم. در نتیجه به مزیت و تقوای احساسات و ادراکات دست یافتم. امیدوارم شما نیز همگی مانند من در تمرین خوب عمل کنید.»

رچونگپا پرسید: «استاد، آنچه شما انجام داده‌اید، واقعاً نادر و تحسین‌برانگیز است، اما آنچه شرح داده‌اید، همگی ماجراهای غم‌انگیز هستند. ممکن است چیزهایی را برای‌مان تعریف کنید که مردم را خوشحال می‌سازند؟»

استاد محترم گفت: «چیزهایی که خوشحال می‌کنند؟ آنها می‌توانند فضائل و دستاوردهای کار سخت، ارائه نجات به انسان‌ها و غیرانسان‌ها [غیرانسان‌ها در زبان تبتی میس ما یین به معنی همه ارواح غیرانسانیِ جهان خاکی هستند. آسورا و سایر ارواح به‌طور کلی غیرانسان‌ها خوانده می‌شوند]، همچنین دستاوردهای کسب‌شده در گسترش دارمای بودیستی باشند.»

رچونگپا پرسید: «آیا ابتدا انسان‌ها را نجات دادید یا غیرانسان‌ها را؟»

استاد محترم پاسخ داد: «در آغاز، بسیاری از غیرانسان‌ها آمدند تا مرا به چالش بکشند. آنها را مقهور ساختم و بعداً نجات‌شان دادم. پس از آن، بسیاری از مریدانِ انسان را نجات دادم. در نهایت، سرینگما [یکی از «خواهران» «زندگی طولانی»] آمد تا با توانایی‌های فوق‌طبیعی خود مرا به چالش بکشد و من او را نجات دادم. در میان غیرانسان‌ها، سرینگما آموزه‌های مرا گسترش خواهد داد. در میان انسان‌ها، یوپا تونپا (یا همان گامپوپا) آموزه‌های مرا گسترش خواهد داد.»

سبان رپا پرسید: «استاد، شما عمدتاً در کوه برفی لاپچی و چوبر مدیتیشن کردید. آیا در سایر مکان‌ها نیز مدیتیشن کردید؟»

استاد محترم گفت: «مکان‌هایی که در آنجا مدیتیشن کردم، شامل یولمو گانگرا در نپال بود، جایی که شش دزونگ بزرگِ معروف [بناهای دژ‌مانند]، شش دزونگ کوچک نامعروف و شش دزونگ سری وجود داشتند. همراه دو دزونگ دیگر، درمجموع بیست دزونگ وجود دارد. علاوه بر این، چهار غار معروف، چهار غار غیرمعروف و غارهای کوچک دیگری در کوه‌ها با رابطه تقدیری وجود دارند. پس از تمرین در این مکان‌ها، به قلمروی "هیچ دارمای دیگری برای آموختن، هیچ توانایی دیگری برای مدیتیشن بیشتر" رسیدم.»

رچونگپا پرسید: «نیک‌خواهی بی‌کران سرشت دارمای کامل استاد به ما مریدان روشن‌بینی درست و ایمانی قوی داد. ما بسیار خوشحال و از شما سپاسگزار هستیم. آیا ممکن است برای سود رساندن به تعداد بیشتری از موجودات ذی‌شعور، نام تمام این مکان‌های مشهور، غیرمشهور و سری را به ما گویید؟»

استاد محترم پس از گفتن نام آن مکان‌ها اظهار کرد: «تمرین در این مکان‌ها سبب خواهد شد رابطه تقدیری و برکات اجدادمان به شما قدرت ببخشند. باید در این مکان‌ها مدیتیشن کنید.»

وقتی استاد محترم شرح حال خود را به پایان رساند، آنهایی که در این جلسه دارما حضور داشتند، همگی به دارما باور آورده بودند، مایل بودند این جهان خاکی را ترک کنند و به قلبی مملو از نیک‌خواهی دست یافته بودند. آنها از هشت نگرانی دنیوی بیزار شده بودند و خالصانه دارمای درست را تحسین می‌کردند.

مریدان استادِ محترم همگی به آن بزرگوار قول دادند که امیال دنیوی را رها کنند، در کل دوره زندگی خود دارما را به‌طور کوشا تمرین کنند و به موجودات ذی‌شعور سود برسانند. مریدان غیربشر نیز قول دادند از دارمای بودیستی محافظت کنند. در میان شرکت‌کنندگان دنیوی، بسیاری با بنیان‌های عالی‌تر مرید استاد محترم شدند، برطبق دارما تمرین کردند و در نهایت یوگی‌هایی شدند که قلمروهای واقعیت را درک کردند. آنهایی که بنیان متوسطی داشتند، همگی قول دادند که برای چند ماه یا چند سال دارما را تمرین کنند. آنهایی که ظرفیت پایین‌تری داشتند، تصمیم گرفتند در طول دوره زندگی خود مرتکب گناه نشوند و اغلب کارهای خوب انجام دهند. درنهایت همه آنهایی که به دارما گوش دادند، از آن بهره بردند.

* * *

مطالب بالا، زندگینامه استاد محترم است که او به زبان خودش بازگو کرد و سپس مریدانش آن را ثبت کردند. دستاوردهای استاد محترم در طول دوره زندگی خود را می‌توان به سه دسته اصلی تقسیم کرد: اول، چالش‌هایی از سوی غیرانسان‌ها که در آنها استاد محترم ابتدا آنها را مقهور ساخت و سپس نجات‌شان داد؛ دوم، تبدیل و نجات مریدان اصلی‌اش با کیفیت مادرزادی خوب و موفقیت‌های‌شان؛ و سوم، مریدان متوسط و افراد عادی دنیوی که به دارما گوش دادند و تغییر یافتند.

اولین طبقه‌بندی درباره تبدیل و نجات غیرانسان‌ها را می‌توان به شرح زیر خلاصه کرد:

استاد محترم، پادشاه اهریمنی را در دراکمار چونگلونگ مقهور ساخت و به دارمای در رابطه با شش روش برای به‌خاطر آوردن استاد فرد را آموزش داد. بعداً استاد محترم با دنبال کردن دستورالعمل استاد مارپا، در کوه برفی لاپچی مدیتیشن کرد که در آنجا بسیاری از ارواحِ کوه را مقهور ساخت و دارما را آموخت. سال بعد، به دزونگ در لاپچی رفت و تعدادی آواز عالی خواند. بعداً استاد محترم با پیروی از دستورالعمل استادش به ریوو رلبار بین منگیول و نپال رفت. سپس به گونگ‌تانگ بازگشت و در آنجا به اهریمن‌های زن آموزش داد. سپس الهه‌ای را در راگما چانگچوپ دزونگ در ریوو رلبار مقهور ساخت. استاد محترم در کیانگپن نامکا دزونگ و تاکپوک سنگ دزونگ (غار شیر و ببر) در جنگل، تعداد زیادی از انسان‌ها و غیرانسان‌ها را نجات داد. سپس استاد ارجمند به تبت بازگشت و در کوهستان‌های دورافتاده ساکن شد، درحالی که با مدیتیشن و تجلی، موجودات را نجات می‌داد. او در یک دزونگ در گونگ‌تانگ آواز کبوتران را خواند.

درخصوص دومین طبقه‌بندی در نجات مریدان اصلی، در اینجا چند نمونه ارائه می‌دهیم. استاد محترم در دراکر تاسو ماند و تعداد زیادی از موجودات را نجات داد. واجرایوگینی (یک الهه) پیدایشِ وابستۀ مریدانِ استاد محترم را تجزیه و تحلیل کرد و رچونگپا پیش‌بینی خاصی از آموزه‌های شفاهی داکینی‌ها را دریافت کرد. استاد محترم پسر معنوی خود رچونگپا را در مسیر گونگ‌تانگ ملاقات کرده بود. بعداً رچونگپا برای درمان بیماری خود به هند رفت رفت و با بازگشت استاد محترم نزد او ماند. استاد ارجمند رپا سانگیی کیاپ را نیز در چانگچوپ دزونگ ملاقات کرد. بعداً استاد محترم در همه جا مشهور شد. همانطور که داکینی‌ها پیشگویی کرده بودند، استاد محترم نجات را به پادشاه کوکوم ارائه داد که پس از آن اغلب هدایایی را به استاد ارائه می‌داد. در حالی‌که استاد محترم در نیانام ماند، دارمابودی از هند به دیدارش آمد و به او تعظیم کرد. به‌دلیل رابطه تقدیری، ازجمله این رابطه تقدیری، استاد محترم حتی مشهورتر شد. یک لامای باهوش و سخنور استاد محترم را به مباحثه طلبید و استاد او را با توانایی فوق طبیعی‌اش مقهور ساخت. استاد محترم در درین، با داکپو لارخه، بهترین پسر معنوی‌‌اش و یک موجود والامقام براساس سوترای گل نیلوفر آبی سفید نیک‌خواهیِ بودا شاکیامونی، نیز دیدار کرد. داکپو لارخه یا همان پرنس مونلایت، برای سود رساندن به موجودات ذی‌شعور دوباره متولد شد. او به‌عنوان یک پزشک ظاهر و به نام گامپوپا نیز معروف شد. استاد محترم در چوبر، لوتون گندون را نجات داد که در ابتدا دشمن بود.

بر اساس پیشگویی‌های داکینی‌ها، در بین مریدان استاد محترم، بیست و پنج نفر به دستاوردهای بسیار بزرگی می‌رسیدند. این شامل هشت مرید اصلی، سیزده مرید پسر و چهار مرید دختر بود. نجات آنها در میلا گروبوم (یا همان صد هزار آهنگ میلارپا) شرح داده شد.

درخصوص سومین طبقه‌بندی درباره نجات سایرین، آوازها و روایت‌های مختلفی وجود دارند. برای نمونه مریدان از استاد محترم دعوت کردند در نیانام زندگی کنند، همان جایی که رچونگپا از استاد خواست درباره شرح حال خود سخنرانی کنند.

استاد ارجمند با تجلی‌های مختلف، چرخ دارما را چرخاند. او از طرق غیرقابل تصور، به موجودات بی‌شماری با رابطه تقدیری کمک کرد تا به بلوغ و آزادی برسند. آنهایی که دارای ظرفیت بالاتری بودند، دستاوردهای بسیار بزرگی داشتند؛ آنهایی که ظرفیت متوسطی داشتند، مسیر خود را پایه‌گذاری کردند؛ آنهایی که ظرفیت پایین‌تری داشتند، ذهن خود را به سمت روشن‌بینی رشد داده و اعمال خوب انجام دادند. سایرین نیز مهربانی و عادات خوب را گسترش دادند. این، آسمان و جهان بشری را مملو از شادی، تهی بودن و نیک‌خواهی بسیار زیاد ساخت. این دارما مانند نورِ روز به‌روشنی درخشید و به تعداد بی‌‌شماری از موجودات ذی‌شعور کمک کرد از رنج در قلمروهای پایین‌تر و محدودیت بازپیدایی رها شوند. درحالی که موجودات بی‌شماری از درد و رنج غیرقابل اندازه‌گیری در دریای تولد و مرگ رنج می‌کشند، این دارما محافظت و نجاتی عالی را با دستاورد، تقوا و مزیت غیرقابل تصور ارائه داد.

پس از دستاوردهای سود رساندن به تعداد بی‌‌شماری از موجودات، استاد محترم با گش ساکپووا در درین [گش یک درجه تحصیلی بودیستی در تبت است] دیدار کرد. ساکپووا درخصوص پول بسیار حریص بود، اما ساکنانِ درین به او احترام می‌گذاشتند، زیرا یک محقق بود. او همیشه به‌عنوان مهمان افتخاری به جشن‌ها دعوت می‌شد. او پس از ملاقات با استاد محترم ظاهراً مؤدب و محترم و به او وفادار بود، اما در قلبش حسادت می‌ورزید. او به‌دفعات بی‌شمار در ملأعام سؤالات دشواری می‌پرسید و سعی می‌کرد استاد را خجالت‌زده کند، اما هرگز موفق نشد.

یک سال در روز اول پاییز، روستاییان درین جشن بزرگی داشتند و از استاد محترم به‌عنوان مهمان افتخاری و از ساکپووا در مقام دوم دعوت کردند.

ساکپووا هنگام تعظیم کردن به استاد محترم در ملأعام، فکر کرد که استاد محترم هم در پاسخ به او تعظیم می‌کند، اما استاد محترم طبق معمول، هرگز به هیچ کسی جز استاد خودش تعظیم نکرد، بنابراین در پاسخ سر بر خاک ننهاد. ساکپووا بسیار ناراحت شد و فکر کرد: «من، یک محقق باهوش، به او که هیچ چیزی نمی‌داند، تعظیم کردم. او در پاسخ به من تعظیم نکرد و در عوض در بهترین جایگاه، ساکن نشست. مسخره است و باید انتقام بگیرم.» بنابراین کتاب کلاسیک درباره هتو- ویدیا [علم علل] را برداشت، آن را مقابل استاد محترم گذاشت و گفت: «آیا ممکن است این کتاب را کلمه به کلمه شرح، به سؤالات پاسخ و آنچه می‌بینید را توضیح و نظرات بیشتری ارائه دهید؟»

استاد محترم پاسخ داد: «ممکن است قادر باشی علم لغات و معانی مباحثات کلاسیک را جمله به جمله شرح دهی، اما آنچه واقعاً پرمعنا است غلبه بر هشت نگرانی دنیوی و مقهور ساختن حس اهمیت دادن به خود است. همچنین درک کنی که تولد دوباره و نیروانا از یک طعم هستند و بنابراین وابستگی به دارما را رها کنی. به غیر از این، تعالیمِ منطقی و معرفت‌شناختی که به شخص می‌آموزند چگونه بحث کند، هیچ ارزش واقعی ندارند. بنابراین آنها را یاد نگرفتم و نمی‌دانم. یا می‌توانستم آنها را قبلاً یاد گرفته باشم یا آنها را بدانم، اما مدت‌ها پیش آنها را فراموش ‌کرده‌ام.»

 ساکپووا گفت: «تمرین‌کنندگانی مانند تو قطعاً می‌توانند با چنین سخنانی پاسخ دهند، اما ما محققان بر اساس منطق می‌اندیشیم. آنچه تو گفتی، با نکات اصلی دارما سازگار نیست. من به تو تعظیم کردم، چراکه انسان خوبی هستی...» او بدون وقفه به حرف‌هایش ادامه داد.

افراد نیکوکار با شنیدن این حرف‌ها ناراحت شدند و گفتند: «گش! بدون توجه به اینکه چقدر از دارما یا منطق می‌دانی، افرادی مانند تو در همه جا، در سراسر جهان هستند و هنوز نمی‌توانند به اندازه یکی از منافذ پوست استاد محترم باشند. بهتر است به‌عنوان مهمان ما ساکت آنجا بنشینی و فقط درباره این فکر کنی که چگونه ثروت خود را بیشتر کنی. در این جلسه دارما خودت را مضحکه نکن!»

ساکپووا عصبانی شد، اما با دیدن جمعیت خشمگین، می‌دانست که هیچ راهی برای موفقیتش وجود ندارد. او هیچ انتخابی نداشت، جز اینکه خشم طغیان‌کرده‌اش را سرکوب کند. اگرچه ساکت بود، بسیار ناامید شده بود و در سکوت درحال توطئه چیدن بود: «چنین میلارپای نادانی رفتار دیوانه‌واری دارد و سخنان مزخرفی می‌گوید، گویا در خواب صحبت می‌کند. او برای گرفتن هدایا، مردم را فریب می‌دهد و مایه شرم و رسوایی دارما است. من یک گش معتبر و بادانش و ثروتمند هستم، اما به‌نظر می‌رسد که از لحاظ دارما، همه در اینجا فکر می‌کنند من از یک سگ هم بدتر هستم. مسخره است و باید درباره آن کاری انجام دهم.»

ادامه در قسمت یازدهم