(Minghui.org) ادامه قسمت پنجم

با ظهور تکنولوژی، پزشکی و فیزیوتراپی مدرن، وضعیتِ سلامتیِ عمومی مردم فوق‌العاده بهبود یافته است، اما ما هنوز در برابر بسیاری از بیماری‌های جدید و پیچیده درمانده هستیم.

فالون دافا (یا همان فالون گونگ) یک تمرین ذهن و جسم است که استاد لی هنگجی آن را در سال 1992 در چین معرفی کردند. این تمرین به مردم می‌آموزد که براساس اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری زندگی کنند و در هر کاری که انجام می‌دهند، نخست سایرین را درنظر بگیرند.

فالون دافا جان افراد بی‌شماری که به بیماری‌های غیرقابل درمانی مبتلا بودند را نجات داده و به میلیون‌ها نفر کمک کرده تا سلامت جسمی و روانی خود را بهبود بخشند. حتی اعضای خانواده آن افراد نیز با حمایت از دافا مورد برکت قرار گرفته‌اند.

این مجموعه همچنان ماجرای افراد سالخورده‌ای را بازگو می‌کند که زمانی از بیماری‌های مزمن رنج می‌بردند و در حال حاضر به‌دلیل اعتقاد به اصول فالون دافا، از زندگی خوب و سلامتی برخوردارند.

بانویی سالخورده شش بار از آستانه مرگ نجات می‌یابد

بانویی سالمند در سال 1997 در 79 سالگی دچار سرماخوردگی شدیدی شد، به‌طور مداوم سرفه کرده و خلط خونی تف می‌کرد. صورت و پاهایش نیز متورم شده بودند.

وقتی دخترش داروی سرفه‌اش را خرید، او گفت: «به آن نیاز ندارم. شما تمرین‌کنندگان (فالون گونگ) همیشه بیماری‌های‌تان درمان می‌شوند. استاد شما (بنیانگذار فالون گونگ) گفت که وقتی یک فرد تمرین می‌کند، کل خانواده از مزایای آن بهره‌مند می‌شوند. ایشان از من محافظت خواهند کرد.»

دخترش گفت: «مادر، پس شما هم باید آن را تمرین کنید.»

مادرش پرسید: «من بی‌سواد هستم. آیا هنوز می‌توانم تمرین کنم؟»

دخترش گفت: «بله، می‌توانید. گوش دادن به سخنرانی‌های فای استاد نیز راهی برای تمرین کردن است.»

پس از شام، این بانو به نوارِ سخنرانی فالون دافای استاد لی گوش داد. در پایانِ سخنرانی اول چرخ‌های قانون را دید که می‌چرخیدند. صبح روز بعد سرما و سرفه‌اش ناپدید شدند.

او گفت: «فالون گونگ واقعاً خوب است. تمرین آن را شروع می‌کنم.»

بنابراین تمرین دافا را آغاز کرد. تمرین‌کنندگان حالا برای مطالعه تعالیم فالون گونگ در منزل او جمع می‌شوند و او همیشه بیدار و آماده است تا آنها هر روز زود به منزلش بیایند. او به‌طور جدی به استاد و دافا اعتقاد دارد. وقتی بیمار یا در معرض خطر است، همیشه عبارات «فالون دافا خوب است» و «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار می‌کند و هر بار دوباره حالش خوب می‌شود.

یک روز در تابستان 1998، در منزل تنها بود که تلفن زنگ زد. وقتی به سمت تلفن می‌رفت، پایش لغزید، به زمین افتاد، یک سنجاق سر وارد جمجمه‌اش شد و سرش به‌شدت خونریزی کرد.

او فریاد زد: «استاد، لطفاً نجاتم دهید!» بلافاصله احساس کرد که دست بزرگی از پشت او را نگه داشته است.

وقتی دامادش از سر کار به خانه برگشت و او را روی زمین و همه جا را خونی دید، وحشت‌زده شد. او می‌خواست مادرخانمش را به بیمارستان ببرد، اما او قبول نکرد و گفت که استاد از او محافظت می‌کنند و حالش خوب خواهد شد. زخمش در عرض هفت روز بهبود یافت.

در همان زمستان او برای پنج روز تب بالایی داشت. پزشکان نمی‌توانستند متوجه شوند چه مشکلی دارد، اما گفتند که حتی یک جوان هم نمی‌تواند برای روزهای زیادی چنین تب بالایی داشته باشد و در نهایت زنده بماند، ولی او نجات پیدا کرد.

این بانوی سالخورده گفت که چرخ‌های قانون زیادی را دید که در اتاق می‌چرخیدند و استاد او را با پارچه سفیدی پوشاندند. او شنید که استاد گفتند: «نترس. هیچ کسی نمی‌تواند به تو دست بزند.» تبش در روز هفتم ناپدید شد.

در یک تابستان که 88 ساله بود، ناگهان بیش از نیمی از بدنش فلج شد و نمی‌توانست به‌طور واضح صحبت کند.

در روز هفتم، خطوط چین و چروک روی پیشانی‌اش بلندتر شدند و فکش پایین افتاد. اینها در فرهنگ چینی از نشانه‌های مرگ هستند. فرزندانش شنیدند که او می‌گفت: «استاد، کمکم کن! فالون دافا خوب است!»

خانواده‌‌اش صبح روز بعد، او را به بیمارستان منتقل کردند. پزشک گفت که او حداکثر دو روز زنده خواهد ماند. وقتی او را به خانه برگرداندند، او گفت: «فقط آنچه استاد می‌گویند به حساب می‌آید. ایشان از من محافظت خواهند کرد. نخواهم مرد.»

پس از گذشت یک ماه و نیم توانست از جایش بلند شود و تمام نشانه‌های بیماری‌اش به‌طور کامل از بین رفتند.

در 91 سالگی، ناگهان ازهوش رفت و سرش به طاقچه سیمانی پنجره برخورد کرد. وقتی دخترش او را پیدا کرد، نمی‌توانست حرف بزند، اما دستش را به حالتی تکان داد تا اشاره کند که شاید زنده نماند.

دخترش گفت: «زود باش! عبارات "فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری خوب است" را تکرار کن. استاد و دافا اینجا هستند. حالت خوب خواهد شد.»

حدود 20 دقیقه بعد، او چشمانش را باز و شروع به صحبت کرد، اما هنوز نمی‌توانست حرکت کند. او گفت: «به بیمارستان نمی‌روم. استاد مراقب من هستند. حالم خوب خواهد شد.»

او دو هفته بعد مجدداً به‌طرز معجزه‌آسایی بهبود یافت.

در 92 سالگی مچ دست راستش شکست و به‌دلیل سنش هیچ بیمارستانی مایل به پذیرش او نبود. او هیچ قرص مسکن دردی مصرف نکرد و در عرض دو هفته دوباره توانست از چاپ‌استیک استفاده کند.

در سال 2012 که 94 ساله بود، ناگهان احساس ضعف کرد و شروع به عرق کردن و نفس‌نفس زدن کرد. به‌شدت مضطرب و صورتش کبود شده بود. از استاد کمک خواست و دو عبارات دافا را بدون وقفه تکرار می‌کرد. پس از حدود چهار یا پنج دقیقه به حالت طبیعی بازگشت. این جریان در آن سال سه بار رخ داد.

پزشکان شگفت‌زده بودند که او جان سالم به در برده است و می‌گفتند که فالون گونگ بسیار شگفت‌انگیز است!

جراحت‌های مادربزرگم پس از دو بار زمین خوردن بهبود یافت

مادربزرگم در سال 1998 که 81 ساله بود، تمرین فالون گونگ را آغاز کرد. او بی‌سواد بود و بنابراین فقط به نوار سخنرانی‌های فای استاد گوش می‌داد. گاهی من، مادر و خواهرم فا را با او مطالعه کرده و تمرینات را با او انجام می‌دادیم.

در ژوئیه 2007، مادر و خواهرم به دیدار پدرم رفتند که درحال بهبودیِ پس از عمل جراحی در شنیانگ بود. پدربزرگ و مادربزرگم در خانه‌شان تنها بودند. مادربزرگم در حمام به زمین افتاد و از هوش رفت و بریدگی عمیقی در پایین فکش ایجاد شد. پدربزرگم گیج شده بود و فوراً برای کمک با خویشاوندان تماس گرفت.

در بیمارستان، پزشکان می‌خواستند زخمش را بخیه بزنند، اما او به آنها اجازه این کار را نداد. از درد قفسه سینه و پشتش نیز شکایت می‌کرد، اما از گرفتن عکس برای آگاهی از اینکه آیا دچار شکستگی شده یا خیر، اجتناب کرد. بیمارستان او را مرخص کرد.

وقتی از سر کار به خانه برگشتم، او هنوز درد داشت، بنابراین نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 2 را برایش خواندم و صداهای ترک خوردنی را از ناحیه سینه‌اش شنیدم. وقتی درحال به پایان رساندن کتاب بودم، حدود نیمه‌شب بود و مادربزرگم خیلی بهتر به‌نظر می‌رسید. او گفت: «ما تمرین‌کننده هستیم. باید خوب باشیم.»

پس از مدت کوتاهی، مانندِ قبل از زمین خوردنش سالم به‌نظر می‌آمد. پس از آن، هر روز وقتی فا را مطالعه می‌کردیم، صدای ترک خوردن‌هایی را می‌شنیدیم. به این درک رسیدیم که استاد درحال درمان او هستند.

مادربزرگ حدود سه هفته بعد، به‌طور کامل بهبود یافت و دوباره توانست تمرینات را انجام دهد.

او در نوامبر 2003 دوباره به زمین افتاد. درست قبل از آن، مادربزرگم ظاهراً احساس کرد که چیز بدی قرار است رخ دهد و از مادرم خواست لباس‌هایی که می‌خواست با آنها دفن شود را آماده کند.

این زمین خوردنش جدی بود. استخوان رانش در رفت و چند مهره گردنش شکست. به‌خاطر سنش پزشکان نمی‌توانستند هیچ کاری برایش انجام دهند. دو هفته بعد دچار تب و درد پایش بدتر شد. پزشک گفت که در ریه‌هایش حباب‌هایی وجود دارد و باید از او عکس بگیرند و باید دارو مصرف کند، اما دارو اثر نکرد.

مادربزرگم نمی‌خواست داروی بیشتری مصرف کند، اما برادر و خواهر کوچکم که به دافا اعتقاد نداشتند، اصرار می‌کردند که دارو مصرف کند. به آنها گفتم که مادربزرگ‌مان یک تمرین‌کننده است و تمرین‌کنندگان بیمار نمی‌شوند.

من و خواهر بزرگم فا را با او مطالعه کردیم و او شروع به استفراغ ماده لزج سفیدی كرد. به او گفتم استاد کاری می‌کنند او داروهایش را بالا بیاورد تا بدنش را پاکسازی کنند و مادربزرگم حرفم را باور کرد.

درست بعد از آن مجبور شدم به‌خاطر مراقبت از شوهرم که در بیمارستان بود، از پیش مادربزرگم بروم و نمی‌توانستم به خانه بیایم. خواهر بزرگم باید برای مراقبت از فرزندش به جنوب می‌رفت. فقط مادر و خواهر کوچکم در خانه بودند. ما نگران بودیم، زیرا مادرم نیز باید از بزرگ‌ترین خواهرم که ناتوان بود و پدربزرگم که در تخت بستری بود، مراقبت می‌کرد، اما مادرم افکار درستی قوی داشت و گفت: «فقط بروید و نگران نباشید. من استاد و دافا را با خودم دارم. حال‌مان خوب خواهد بود.»

پس از رفتن ما، خواهر و برادر کوچکم از پزشک خواستند تا دوباره مادربزرگم را در پایان سال معاینه کند. پزشک گفت که او تا ماه ژانویه زنده نخواهد ماند.

پس از اینکه برادرم این خبر را به من داد، با مادربزرگم تلفنی صحبت کردم و گفتم: «باید قاطعانه به استاد و دافا اعتقاد داشته باشی. هر روز عبارات "فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری خوب است" را تکرار کن.»

او گفت: «باورم راسخ و محکم است.»

پس از آن زمین خوردن، مادربزرگم فقط می‌توانست به سمت راست بخوابد. به‌خاطر درد مدتی راست می‌نشست و سپس مدتی دراز می‌کشید. پس از بازگشت به خانه، فا را با او مطالعه کردیم و از او خواستیم به سخنرانی‌های استاد گوش دهد.

به‌آرامی و تحت حفاظت استاد، مادربزرگم توانست از خودش مراقبت کند. این جریان مقداری از بارِ روی دوش مادرم را کاهش داد. مادربزرگم از آن زمان سالم و تندرست بوده است.

بستگان برادر کوچکم شاهد بهبودی شگفت‌انگیز او بودند. پسر برادرم می‌گفت: «دافا باورکردنی نیست. مادرِ مادربزرگ معجزه‌ای را تجربه کرد. ما دافا را تحسین می‌کنیم. کل خانواده قدردان استاد هستند.»

بستگان برادرم نیز تمرین فالون دافا را آغاز کردند.

بانوی سالخورده به مردم می‌گوید دافا خوب است و بنابراین مورد برکت قرار می‌گیرد

بانوی سالخورده‌ای از شهر جینان، استان شاندونگ، قبل از اینکه نوه‌اش در سال 2003 درباره فالون دافا به او بگوید، برای بیش از 50 سال به‌خاطر مشکلات پایش در رنج و عذاب بود. او 94 ساله بود.

او هر روز عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری خوب است» را تکرار می‌کرد. مشکل سلامتی‌اش در عرض یک هفته ناپدید و سالم و پرانرژی شد.

او تمرین دوم، تمرین ایستاده فالون، را از نوه‌اش آموخت و توانست آن را به‌مدت 30 دقیقه انجام دهد. یک روز گرم تابستانی بدون هیچ گونه استراحتی، مقدار زیادی خاک زغال سنگ را به بالای پله‌ها حمل کرد و احساس خستگی نکرد.

او به استاد و دافا احترام می‌گذاشت و هر روز صبح و غروب 9 کلمه پربرکت دافا را تکرار می‌کرد. او به همه در محله‌شان می‌گفت که دافا چقدر خوب است و از آنها می‌خواست که آن را امتحان کنند.

وقتی مردم به وضعیت خوب سلامتی او اشاره می‌کردند، او درباره خوبی دافا به آنها می‌گفت. او کارت‌هایی که روی‌شان عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری خوب است» نوشته شده بود را نیز توزیع می‌کرد.

یکی از همسایگانش که حدوداً 80 ساله بود، چنین کارتی را دریافت کرد و وقتی زمین خورد و سرش به زمین سیمانی اصابت کرد، آسیبی ندید. مردی حدوداً 70 ساله که ورم کلیه شدید داشت، پس از خواندن نه کلمه روی این کارت که به او داده شده بود، توانست از پله‌ها پایین و به طبقه پایین برود.

آنهایی که از مزایای دافا بهره‌مند شده‌اند، درباره تجربیات معجزه‌آسای خود به تعداد بیشتری از مردم گفته‌اند.

راز شادی و طول عمر مادرم

 مادرم در سال 2010، 106 ساله بود. او با‌سواد، سالم و هشیار بود. قادر بود از خودش مراقبت کند و هنوز می‌توانست بدون عصا راه برود.

مادرم را در 62 سالگی به اردوگاه کار اجباری فرستادند، زیرا طی انقلاب فرهنگی به مائو زدونگ بی‌احترامی کرد. «جرم» او این بود که روزنامه‌ای با تصویر مائو زدونگ را بریده و با آن برای کفشش کفی درست کرده بود. او در 80 سالگی آزاد شد.

تا 93 سالگی وضعیت سلامتی‌اش بسیار خوب بود تا اینکه دچار معده‌درد و سنگ کیسه صفراء شد. به‌خاطر سنش، جراحی برای برداشتن سنگ‌ها جای سؤال داشت. پزشکان فقط داروی مسکن درد به او دادند.

در آن زمان حدود یک سال بود که فالون گونگ را تمرین می‌کردم و فوق‌العاده از مزایای آن بهره‌مند شده بودم، بنابراین مادرم را نیز تشویق کردم که آن را تمرین کند.

او گفت: «روزهای زیادی زنده نخواهم بود. اجازه بده فقط کتاب دافا را بخوانم.»

او در کل هفته جوآن فالون، کتاب اصلی فالون گونگ را می‌‌خواند. گرچه برخی از مطالبش را درک نمی‌کرد و برخی از چیزهایی که قبلا ًخوانده بود را فراموش می‌کرد، می‌دانست که فالون گونگ به مردم می‌آموزد خوب باشند.

ناگهان درد معده‌اش ناپدید شد. به او گفتم که استاد نیک‌خواه‌مان بدن او را پاکسازی کرده‌اند.

او بعداً چند بار زمین خورد، اما هرگز آسیب ندید.

بسیاری از مردم از وضعیت خوب سلامتی او شگفت‌زده می‌شدند و راز سلامتی‌اش را از او می‌پرسیدند. او به آنها می‌گفت که جوآن فالون را به‌طور مکرر می‌خواند و حتی اگرچه تمرین‌کننده دافا نیست، مورد برکت دافا قرار گرفته است.

امیدوارم ماجرای او امیدبخش و الهام‌بخش آنهایی باشد که مشتاق شادی و طول عمر هستند.

بانوی سالخورده شنوایی‌اش را به‌دست می‌آورد

استاد به ما آموختند که اگر یک شخص دافا را تمرین کند، کل خانواده از مزایای آن بهره‌مند می‌شوند.

مادربزرگِ چونیو در 95 سالگی کاملاً ناشنوا شد. چونیو درست کنار مادربزرگش نشست و در گوش او گفت: «مادربزرگ، لطفاً گوش بده. لطفاً به‌یاد داشته باش که "فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری خوب است."»

مادرش فکر نمی‌کرد که مادربزرگ بتواند حرف‌های چونیو را بشنود، اما چونیو جداً معتقد بود او می‌تواند صحبت‌هایش را بشنود، چراکه مادربزرگش به او لبخند می‌زد. او گفت: «مادربزرگ، اگر آنچه گفتم را شنیدید، لطفاً آنها را با من تکرار کنید.» و مادربزرگش 9 کلمه را گفت.

همه حیرت‌زده بودند و نمی‌توانستند آنچه می‌بینند را باور کنند. آنها گفتند: «آیا او واقعاً می‌تواند بشنود؟ چگونه توانست اینقدر سریع شنوایی‌اش را به‌دست آورد؟ دافا شگفت‌انگیز است!» آنها شاهد قدرت شفابخشی دافا بودند.

مادربزرگ چونیو این نه کلمه را چند بار در روز تکرار می‌کرد. هر وقت چونیو به دیدارش می‌رفت از او می‌پرسید که چه کلماتی را تکرار می‌کند. مادربزرگش لبخند می‌زد و می‌گفت: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.»

مادربزرگ چونیو در 99 سالگی به‌خاطر تب بالا در بیمارستان بستری شد. پزشک شگفت‌زده شد که قلب و فشار خونش به‌خوبی فردی 20 ساله است.

وقتی مادربزرگش در 104 سالگی با آرامش از دنیا رفت، شنوایی‌اش هنوز خوب و ذهن و فکرش عادی بود. مادر چونیو گفت که مادر‌بزرگ به خوابش آمد و به او گفت که در آسمان خوشحال است.

مقالات مرتبط:

افراد سالمند با اعتقاد به دافا وقایع فوق‌العاده‌‌ای را تجربه می‌کنند (قسمت اول)

افراد سالمند با اعتقاد به دافا وقایع فوق‌العاده‌‌ای را تجربه می‌کنند (قسمت دوم)

افراد سالمند با اعتقاد به دافا وقایع فوق‌العاده‌‌ای را تجربه می‌کنند (قسمت سوم)

افراد سالمند با اعتقاد به دافا وقایع فوق‌العاده‌‌ای را تجربه می‌کنند (قسمت چهارم)

افراد سالمند با اعتقاد به دافا وقایع فوق‌العاده‌‌ای را تجربه می‌کنند (قسمت پنجم)