(Minghui.org) در سال 1994 به آپارتمان نسبتاً نوسازی نقل‌مکان کردم. این ساختمان 7 طبقه داشت و در هر طبقه دو واحد بود. آپارتمان من در بالاترین طبقه قرار داشت. برای سال‌ها هر کسی ناحیه جلوی آپارتمانش، قسمت مشاع و راه‌پله را تمیز نگه می‌داشت.

با گذشت زمان، برخی از ساکنین از این ساختمان رفتند و واحد خود را فروختند یا اجاره دادند. ظاهراً مستأجرین جدید اهمیتی به تمیز کردن منطقه مشاع نمی‌دادند. وقتی از پله‌ها بالا و پایین می‌رفتم، اغلب ته‌سیگار، کاغذ باطله و سایر زباله‌ها را می‌دیدم. به یاد می‌آورم به این فکر کردم که باید دلیلی برای دیدن همه این زباله‌ها وجود داشته باشد. به‌عنوان یک تمرین‌کننده فالون دافا استاد [لی هنگجی] به ما می‌آموزند که بدون توجه به اینکه کجا هستیم، شخص خوبی باشیم. بنابراین سعی می‌کردم قسمت‌های مشاع و راه‌پله‌های ساختمان را تمیز کنم. حتی به‌خاطر ندارم که چه زمانی این کار را شروع کردم.

وقتی برای سرایداری داوطلب شدم، متوجه بسیاری از وابستگی‌ها و عقاید و تصوراتم شدم. استاد بیان کردند:

«اگر قادر باشيد به اين طريق در رشد خودتان موفق شويد، هر چيز كه بعد از آن انجام مي‌دهيد، با قلبي خالص، بهترين و مقدس‌ترين خواهد بود.» («فهم بیشتر»، از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 1)

این کار را به‌عنوان بخشی از تزکیه‌ام می‌بینم و سعی می‌کنم به‌دست آوردن‌ها و ازدست دادن‌ها ناراحتم نکنند.

رها کردن عقاید و تصورات بشری

تمرین فالون دافا را در سال 1997 آغاز کردم. پس از شروع آزار و شکنجه از شغل دولتی‌ام اخراج شدم، چراکه از رها کردن این تمرین اجتناب ورزیدم. در نتیجه، از آن زمان اداره مسائل مالی برایم دشوار بوده است. گاهی فقط توانایی پرداخت هزینه یک نان بخارپز و مقداری سبزیجات کنسروی را برای یک وعده غذایی دارم. وقتی برخی از غذاهای مخصوص سگ را می‌دیدم که در مناطق عمومی گذاشته شده بودند و قیمت یک کیسه کوچک آن 40 یوآن بود، خیلی برای خودم احساس تأسف می‌کردم- غذای من ارزان‌تر از غذای سگ بود! احساس رنجش و حسادت و... می‌کردم. سپس درباره آنچه استاد گفته‌اند، فکر کردم:

«اما معمولاً وقتی‌ تضادی‌ پیش‌ می‌آید، اگر شما را برانگیخته نکند، به حساب نمی‌آید، اثری ندارد و شما قادر نیستید به‌واسطه آن رشد کنید.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

می‌دانستم که باید این افکار را رها کنم. یک روز سه جارو را مقابل واحدهای آپارتمان‌مان دیدم. آنها برای مدتی طولانی آنجا بودند. آنها به من یادآوری می‌کردند که جهان درونم، افکارم و بدنم را پاک نگه‌دارم. تصمیم گرفتم تمام سعی خود را برای تمیز کردن قسمت‌های مشاع ساختمان و راه‌پله‌ها به‌کار گیرم، حتی اگرچه آن کاری بی‌اهمیت و پست به‌نظر می‌رسید.

نخست جارو می‌کردم و سپس کف را از طبقه هفتم تا طبقه اول تی می‌کشیدم. همه نرده‌ها را نیز تمیز می‌کردم. هر بار بیش از یک ساعت طول می‌کشید. بعد از مدتی، مردم متوجه می‌شدند که کف ساختمان تمیز شده است و آنها نیز سعی می‌کردند آن را تمیز نگه‌دارند. حالا می‌توانم بدون جارو کشیدن، صرفاً تی بکشم و آن فقط حدود 40 دقیقه طول می‌کشد.

تعمیر آیفون درِ ورودی

ساختمان آپارتمان ما در جلوی درِ اصلی ورودی یک سیستم آیفون دارد. مراجعه‌کنندگان زنگ آپارتمانی را که می‌خواهند، می‌زنند و ساکنین آن آپارتمان در ورودی را باآیفون باز می‌کنند. یک روز آیفون خراب شد و این موضوع برای ساکنین خیلی دردسرساز شده بود. وقتی فرزندان‌شان از مدرسه به خانه می‌آمدند، بعضی از آنها سر پدر و مادرشان فریاد می‌زدند که کلید را به پایین، جلوی درِ ورودی بیندازند. بعضی دیگر با تلفن همراه با والدین خود تماس می‌گرفتند و کسی مجبور می‌شد به پایین برود و در را باز کند. یک بار، یکی از بستگان به دیدارم آمد و مجبور شد زمان زیادی منتظر بماند تا پایین بروم و در را برایش باز کنم.

در اطراف پرس‌وجو و یک فروشگاه تعمیرات پیدا کردم که با 1400 یوآن سیستم را تعمیر می‌کرد. حتی اگرچه آن برایم پول زیادی بود، تصمیم گرفتم برای این تعمیرات پول پس‌انداز کنم. بیشتر هزینه‌های غیرضروری را حذف و پول کمتری برای غذا صرف می‌کردم. در عرض شش ماه به‌اندازه کافی پول جمع و آیفون را تعمیر کردم. همسایگان از کار کردن دوباره آیفون خوشحال بودند. همسایه‌ای از من پرسید که هزینه تعمیر چقدر شد. وقتی هزینه را گفتم، او اظهار کرد: «نباید خودت همه آن را بپردازی.» همۀ همسایگانم می‌دانستند که من به‌خاطر تمرین فالون دافا از کارم اخراج شده‌ام.

یک روز اعلامیه‌ای در ورودی آپارتمان دیدم که از هر خانواده می‌خواست 100 یوآن برای تعمیر به من بپردازد. با خودم گفتم: «مادامی که وابستگی‌هایم را رها کنم، استاد همه چیز را برایم نظم‌وترتیب می‌دهند.» همچنین متوجه شدم که راهروها و راه‌پله‌های آپارتمان هم تمیزتر نگه داشته می‌شوند. حالا ساکنین خودشان ته‌سیگارها و کاغذهای باطله را جمع می‌کنند.

از استاد سپاسگزارم که به من آموختند چگونه شخص خوبی باشم!