(Minghui.org) نویسنده این مقاله خانمی 66 ساله در حومه چین است. او 27 سال پیش دچار عارضه شدید قلبی و بیماری‌های دیگری از جمله زخم اثنی‌‌عشر، التهاب کلیه و مشکلات گوارشی شد. بیماری‌های او ناشی از خشم و رنجش‌های بلندمدتی بود که نسبت به مادرشوهرش داشت چراکه نسبت به او رفتار عادلانه‌ای نداشت. به دلیل وخامت وضعیت سلامتی بستری شد و در آستانه مرگ بود.

هیچ‌کسی فکر نمی‌کرد کسی که در چند قدمی مرگ قرار دارد، بتواند سلامتی‌اش را بازیابد و تکیه‌گاه خانواده‌اش شود. این ماجرای او است.

بیماری قلبی ناشی از خشم

39 ساله بودم که ازدواج کردم. شوهرم خانواده فقیری داشت و هنوز زمان زیادی از ازدواجمان نگذشته بود که آنها ما را از خانه بیرون کردند. به ما 130 کیلوگرم گندم و یک خانه 4 خوابه مخروبه دادند تا در آن زندگی کنیم. خانه 3500 یوآن برایمان هزینه داشت و باید 11 هزار یوآن بدهی پرداخت می‌کردیم.

در آن زمان این بار سنگینی برای خانواده روستایی فقیری مثل ما بود. اغلب گریه می‌کردم و از مادر شوهرم خشمگین و رنجیده خاطر بودم.

دچار عارضه شدید قلبی و بارها در خیابان بیهوش شدم. همسایگانم فکر نمی‌کردند که خیلی زنده بمانم.

جیره‌های غذایی ناچیزمان را فروختیم و مجبور شدیم برای درمانم پول قرض بگیریم. پزشکان گفتند که اگر استراحت نکنم، وضعیتم بدتر می‌شود.

مادرشوهرم هیچ ترحمی نشان نداد و حتی گاهی می‌آمد مشکل به وجود می‌آورد. از آن‌جا که دیگر تحملم تمام شده بود به خودکشی فکر کردم اما به‌خاطر 3 فرزند کوچکم که 13، 4 و 3 ساله بودند این کار را نکردم.

وضعیتم به حدی بد شد که دیگر نمی‌توانستم از خودم مراقبت کنم و روز و شب باید در تخت می‌ماندم.

بازیابی سلامتی در عرض 3 روز

هرگز 24 فوریه 1999 را فراموش نمی‌کنم. آن روز یک تمرین‌کننده دافا به خانه‌ام آمد و مرا ترغیب کرد که فالون دافا را تمرین کنم. او به من گفت که این تمرین به مردم می‌آموزد که چطور با پیروی از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خصوصیات اخلاقی و سلامتی‌شان را ارتقاء دهند.

در ابتدا 100 درصد متقاعد نشده بودم اما به‌خاطر خانواده و فرزندانم تصمیم گرفتم آن را امتحان کنم.

آن روز عصر به خانه آن تمرین‌کننده رفتم و تمرینات را یاد گرفتم. شوهرم باید کمکم می‌کرد بلند شوم. درست زمانی که در حال خارج شدن از خانه بودیم، جریان گرمی از تمام بدنم گذشت که احساس بسیار خوبی بود. به شوهرم گفتم که احساس می‌کنم می‌توانم خودم به تنهایی بروم.

زمانی که به آنجا رسیدم افراد دیگر تمرین دوم را انجام می‌دادند بنابراین من نیز با آنها همراه شدم. زمانی که دیگر توان نداشتم می‌نشستم و دیگران را تماشا می‌کردم و سعی می‌کردم حرکات را یاد بگیرم.

آن روز عصر احساس بسیار خوبی داشتم و به محض اینکه به خانه بازگشتم کتاب جوآن فالون را خواندم. شب و روز آن را می‌خواندم اما به دلیل تحصیلات کمی که داشتم 4 یا 5 روز طول کشید که کتاب تمام شد.

روز سوم تمرین‌کننده دیگری به من گفت که در روستای مجاور گردهمایی دیگری برگزار می‌شود که تمرین‌کنندگان تجربیات تزکیه‌شان را به اشتراک می‌گذارند. نزدیک 5 صبح از خواب بیدار شدم. شوهرم مشغول پختن غذا برای بچه‌ها بود و به دخترم گفت که مراقبم باشد.

ناگهان دچار نشانه‌های حمله قلبی شدم. دخترم ترسید و گفت که دارویم را بخورم. نمی‌توانستم حرکت کنم ولی در قلبم می‌دانستم که استاد در حال پاکسازی بدنم بودند.

با حرکتی به دخترم نشان دادم که هیچ دارویی مصرف نمی‌کنم. طولی نکشید که دستانم عرق کرد و بدنم گرم شد و همزمان تمام آن نشانه‌ها از بین رفت. دخترم از سر خوشحالی گریه کرد و گفت: «پدر! مادر دیگر خوب است!»

سرشار از انرژی بودم و از دخترم خواستم برایم آب بیاورد تا صورت و مو و پاهایم را بشویم. مدت زمان زیادی بود که نمی‌توانستم این کارها را انجام دهم. سپس از دخترم خواستم مرا برای مطالعه فا و تبادل تجربه به خانه آن تمرین‌کننده ببرد. با اینکه نسبت به همیشه لباس کمتری پوشیده بودم اما اصلاً سردم نبود.

پس از اینکه به گروه ملحق شدم طولی نکشید که ضربان شدیدی را در تمام بدنم احساس کردم و به جلو و عقب تاب می‌خوردم. برخی از تمرین‌کنندگان نگرانم شدند و ترسیدند که دچار حمله قلبی شوم اما حالت غیرعادی‌ام سریع متوقف شد.

زمانی که به خانه بازگشتم، احساس کردم دوباره متولد شده‌ام و کاملاً سالم هستم.

از بین رفتن تمام بیماری‌ها در عرض 20 روز

روز بیستم از شروع تمرین فالون دافا، همراه سایر تمرین‌کنندگان به شهر دعوت شدم تا تجربه‌ام را به اشتراک بگذارم. من از این فرصت بدست آمده بسیار خوشحال بودم. از آنجا که هنوز فقیر بودیم، 20 یوآن برای بلیط اتوبوس قرض گرفتم و بقیه مسیر را پیاده رفتم. این فوق‌العاده بود که می‌توانستم بدون احساس خستگی مسیر زیادی را پیاده بروم.

ما کتاب‌های دافا را مطالعه کردیم و تمرینات را انجام دادیم و تبادل تجربه کردیم. در حین مطالعه فا دچار دل‌درد شدم. از استاد کمک خواستم تا وقتی نوبت خواندن من برسد دردی نداشته باشم. در واقع زمانی که نوبت من شد درد از بین رفت و بعد دوباره شروع شد. می‌دانستم که استاد بدنم را پاکسازی می‌کنند تا بیماری‌های قبلی‌ام نیز از بین برود.

از آن روز به بعد دیگر بیمار نیستم. با هیچ کلامی نمی توانم عمق قدردانی‌ام را نسبت به استاد ابراز کنم.

استاد در عبور از آزمون‌ها کمکم کردند

در سال 2008 به دلیل صحبت با مردم درباره دافا و بهره‌مندی‌ام از مزایای این تمرین و آزار و شکنجه آن به دست حزب کمونیست چین به‌طور غیرقانونی دستگیر شدم.

پلیس تمام کتاب‌های دافا و مطالب اطلاع‌رسانی‌ام را برد و 10 هزار یوآن جریمه نیز از خانواده‌ام گرفت.

شوهرم به‌خاطر ترس، دیگر به من اجازه نداد بیرون بروم یا با هیچ یک از تمرین‌کنندگان در ارتباط باشم.

از اینکه نمی‌توانستم فا را مطالعه کنم بسیار غمگین بودم و اغلب گریه می‌کردم. از استاد تقاضای کمک کردم.

روزی دچار علائم حمله قلبی شدم. می‌لرزیدم و به سختی می‌توانستم حرف بزنم. چشمانم می‌چرخید. شوهر و پسرم خیلی ترسیدند.

در قلبم می‌دانستم که استاد در حال کمک به من هستند. از پسرم خواستم همسر برادر و برادرزاده‌ام که هر دو تمرین‌کننده بودند را بیاورد. وقتی آنها رسیدند از برادرزاده‌ام خواستم لون‌یو را برایم بخواند. او نتوانست همه را از بر بخواند در نتیجه من کمکش کردم. زمانی که تمام شد من به حالت عادی بازگشتم.

برادرزاده‌ام به سرعت به خانه رفت و یک نسخه جوآن فالون برایم آورد. وقتی کتاب را در دستم گرفتم با صدای بلند گریه کردم. همسر بردارم به شوهرم گفت: «دیدید چه اتفاقی افتاد. نمی‌توانید مانع او از مطالعه فا شوید. او زندگی‌اش را مدیون استاد است!»

من نیز تغییراتم را به شوهرم یادآوری کردم. از شخصی که کاملاً به او وابسته بود تبدیل به کسی شده بودم که بیشتر از او در خانه و مزرعه کار می‌کردم. شوهرم با شنیدن این حرف‌ها به‌تدریج رفتارش را تغییر داد. او کمک کرد دامادم نیز رفتارش را تغییر دهد چراکه او هم از ترس آینده پسرش مانع تمرین من می‌شد.

با قاطعیت به او گفتم که هرگز فالون دافا را رها نمی‌کنم و اگر او خیلی نگران آینده پسرش است، می‌توانم به‌طور مکتوب اعلام کنم که رابطۀ خانوادگی‌ام با او را قطع کرده‌ام. شوهرم به دامادم گفت: «من نمی‌توانم او را متوقف کنم چه رسد به تو. نگران نباش.»

یک آزمون شین‌شینگ دیگر

یک بار در پیچ تندی از دوچرخه برقی زمین خوردم. دوچرخه افتاد و به پایم ضربه زد. در آن زمان افکار درست یک تمرین‌کننده دافا را نداشتم و پایم به شدت ورم کرد. بیش از 2 ماه نتوانستم بیرون بروم و جرأت نداشتم راه بروم. فقط با کمک عصا می‌توانستم چند قدم در خانه راه بروم.

روزی احساس کردم صدای استاد را شنیدم: چطور هنوز نتوانسته‌ای وابستگی‌ات را رها کنی؟ ناگهان از این نشانه همه چیز برایم روشن شد و عصا را کنار گذاشتم و خودم به تنهایی راه رفتم و مدت کوتاهی پس از آن ورم پایم از بین رفت.

من از یک بیمار بستری به تکیه‌گاه خانواده تبدیل شدم. عمیقاً از استاد سپاسگزارم و متأسفم که به‌خاطر انواع مداخلاتی که در اطرافم وجود داشته نتوانستم در تزکیه کوشا و متمرکز باشم و استاد را ناامید کردم.

این خط از شعر استاد است که اغلب در ذهنم پدیدار می‌شود و یادآوری می‌کند که در تزکیه کوشاتر باشم:

«با يك قلب انساني در بند چيزي، گذر از اقيانوس، صعب و دشوار تحقق مي‌يابد(«قلب آگاه» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر2)

استاد به‌خاطر حفاظت و نجات نیک‌خواهانه‌تان سپاسگزارم.