(Minghui.org)

(ادامه قسمت اول)

استاد در را برایم می‌گشایند

سپس به بازداشتگاهی با دوره حبس طولانی‌مدت منتقل شدم.

مأموری به من گفت: «حداقل زمان ماندن در اینجا 37 روز است.»

با خودم فکر کردم: «فقط به مدت هفت روز اینجا باقی خواهم ماند و زمانی که کارم برای نجات افرادی که مقرر شده تمام شود، آنجا را ترک خواهم کرد.

اکثر شب‌ها نمی‌توانستم بخوابم و افکارم خیلی روشن و شفاف نبود. سعی کردم فا را ازبر بخوانم و افکار درست بفرستم. بلافاصله از بابت اینکه قبلاً فا را خیلی زیاد ازبرنکردم، پشیمان شدم. همچنین برای یافتن نقاط ضعفم در تزکیه که توسط نیروهای کهن مورد بهره‌برداری قرار گرفته بود، به درون نگاه کردم.

متوجه شدم که در سال گذشته در تزکیه‌ام سست شده بودم و زمانی که نوبت به وابستگی‌های خاصی می‌رسید، حفاظم را پایین می‌آوردم. متوجه شدم که مسائل اصلی‌ام وابستگی به موفقیت و کسب نتیجه، خودنمایی، راحت‌طلبی و رقابت‌جویی بود. از همه مهم‌تر توجه لازم به امنیت نداشتم. تصمیم گرفتم که از همان لحظه به این مسائل توجه کنم.

به‌طور محکم و استوار باور داشتم که استاد درست در کنارم هستند.

به خودم گفتم: «خودم را کاملاً تحت حفاظت استاد قرار خواهم داد. استاد هر چیزی را برایم نظم و ترتیب خواهند داد.»

شبی میله‌های درِ سلول را گرفته بودم و به پنجره‌های راهرو نگاه می‌کردم و در قلبم به استاد گفتم: «استاد من با همه افراد اینجا درباره فالون دافا صحبت کرده‌ام. افراد بیشتری خارج از اینجا منتظرم هستند که آنها را نجات دهم. لطفاً به من کمک کنید از اینجا بیرون بیایم. در هفتمین روز، آیا می‌توانم اینجا را ترک کنم، خواهش می‌کنم این در را بازکنید؟»

درست بعد از آن، نوری آبی از پنجره‌ام درخشید و یک درِ دولایه را باز کرد. از طریق آن پنجره باز، راه عریضی را دیدم که به دور دست ختم می‌شد. آن نور آبی بقدری درخشان بود که تمام آسمان شب را روشن کرد. می‌توانستم میدان قدرتمندی را در اطرافم احساس کنم، انگار در بُعدی دیگر قرارداشتم، در فضایی آرامش‌بخش و ساکت گرمای ملایمی را احساس کردم. کف دو دستم را به علامت «هه‌شی» به یکدیگر فشردم و از استاد تشکر کردم، اشک‌هایم روی گونه‌هایم سرازیر شد.

در هفتمین روز، آزاد شدم. قبل از ترک آنجا، فراموش نکردم که به همه زندانیان تأکید کنم که دائماً عبارات: «فالون دافا خوب است» «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کنند.

نفی مداخله و تشکیل یک بدن واحد

روز بعد از آزادی‌ام، رؤیای واضحی داشتم. خانم میانسالی مرا به اتاقی برد که چند خانم دیگر آنجا بودند. به‌نظر می‌رسید که هیچ‌کسی اجازه نداشت اتاق را ترک کند. تشخیص چهره‌های‌شان سخت بود.

به خودم گفتم: «وحشتناک است که بعد از اینکه از بازداشتگاه فرار کردم اینجا گیرافتادم.»

وقتی کسی تماشا نمی‌کرد، توانستم از پنجره به داخل دره‌ای عمیق در بیرون بپرم. سپس تلاش کردم تا از تپه‌ای صعود کنم و به بالای آن برسم. پس از بیدار شدن، دائماً به خودم گفتم که باید همیشه با افکار درست رفتار کنم که توسط نیروهای کهن مورد سؤاستفاده قرارنگیرم.

در طی روزهای اولیه بعد از آزادی‌ام، بسیاری از تمرین‌کنندگان آمدند که تجربیات و درک‌های خود را با من به اشتراک بگذارند. این کار نه تنها مقدار زیادی از زمان مطالعه فایم را تلف کرد بلکه باعث سردرگمی من نیز شد. بعضی معتقد بودند که تمام تمرین‌کنندگان زندانی دارای نقص عمده‌ای هستند و باید از ابتدا تزکیه خود را شروع کنند. برخی حتی مظنون بودند که دستگیری تمرین‌کنندگان نتیجه کارهایی بوده است که بخاطر آسیب رساندن به فا انجام داده‌اند. این مانند موافقت با نیروهای کهن است و به همین دلیل مستحق و سزاوار این آزار و شکنجه شدند.

در گذشته زمانی که در بازداشت بودم، بخاطر کمک‌ها و دلگرمی‌ هم‌تمرین‌کنندگان قدردان و مدیون‌شان بودم. در آن زمان رنجش بسیار زیادی نسبت به آنها در من شکل گرفته بود و کم‌ کم شکاف بزرگی بین ما تمرین‌کنندگان بوجود آمد. این واقعاً مانند چیزی است که در رؤیایم تجربه کردم. احساس کردم که انگار یک شبکه بزرگ بی‌شکل است و بازوهای نیروهای کهن در حال کنترل ما بودند.

استاد به ما آموزش دادند:

«زمانی که در طول تزکیه‌تان با آزمون‌های سخت مواجه می‌شوید، مجبورید خودتان را تزکیه کنید و به خودتان نگاه کنید - آن به معنی تصدیق آزمون‌های سختِ نظم و ترتیب داده شده توسط نیروهای کهن و سعی در خوب عمل کردن در بین آزمون‌های سختی که آن‌ها نظم و ترتیب داده‌اند نیست؛ ما حتی وجودشان را تصدیق نمی‌کنیم. ما به‌طور بنیادی درحال نفی کردن تمام چیزهای‌شان هستیم، و تمام کارهایی که درحالی‌که آن‌ها را نفی می‌کنید و از دست آن‌ها رها می‌شوید انجام می‌دهید، و فقط آن کارها، تقوای عظیم است. این‌طور نیست که شما درحال تزکیه کردن در میان آزمون‌های سختی که آن‌ها خلق کردند هستید. بلکه شما قرار است که درحالی‌که آن‌ها را تصدیق نمی‌کنید، حتی ازبین بردن تجلیات آزمون‌های سخت‌شان را تصدیق نمی‌کنید، در مسیر خود به‌خوبی گام بردارید. (تشویق) بنابراین با نگاه به آن از این زاویه، آن‌چه که نیاز داریم انجام دهیم این است که به‌طور کامل نیروهای کهن را نفی کنیم. مریدان دافا و من حتی تجلیات آخرین تلاش‌هایشان را تصدیق نمی‌کنیم.» («آموزش فا در کنفرانس فای شیکاگو 2004»)

سخنان استاد مرا بیدار کرد. به این حقیقت آگاه شدم که نباید به نیروهای کهن اجازه دهم که از هم‌تمرین‌کنندگان استفاده کنند که برایم سختی‌های جدیدی ایجاد کنند. همچنین می‌بایست کاملاً آزمون‌های نظم و ترتیب داده شده توسط نیروهای کهن میان تمرین‌کنندگان را نفی کنم. من صحبت و ملاقات با آنها را کنار گذاشتم. در عوض روزانه به انجام سه کار ادامه ‌دادم. با مطالعه فا و نگاه به درون برای رشد، توانستم از بسیاری از وابستگی‌ها رها شوم و رنجشم به قدردانی نسبت به هم‌تمرین‌کنندگان تبدیل شد. اکنون هر زمان به کمکم نیاز هست می‌توانم تا بیشترین حد توانم با آنها همکاری کنم.

در نهایت ما همگی به یک درک رسیدیم: ما باید یک بدن واحد را تشکیل دهیم از این روزها نهایت استفاده را ببریم و موجودات ذی‌شعور بیشتری را نجات دهیم بجای اینکه درباره وضعیت تزکیه خوب یا بد هم‌تمرین‌کنندگان جر و بحث کنیم. ما باید درباره به‌خوبی انجام دادن سه کار تمرکز کنیم. اگرچه شکاف‌هایی در تزکیه‌مان وجود دارد، آنها را باید با انجام سه کار اصلاح کنیم، بدون اینکه نظم و ترتیب‌های نیروهای کهن را بپذیریم یا تصدیق کنیم.

هم‌تمرین‌کنندگان، لطفاً به هر موردی در درکم که از فا فاصله دارد، اشاره کنید.