(Minghui.org) تمرین فالون دافا را در سال 1996 آغاز کردم و به‌مدت 22 سال در حال تزکیه بوده‌ام. افتخار می‌کنم که مرید دافا هستم. در گذشته شخصی بودم که فقط به خودم اهمیت می‌دادم، اما استاد مرا تغییر دادند و حالا تبدیل به فردی شده‌ام که اول به سایرین فکر می‌کند.

طی 26 سال از زمان معرفی این تمرین به عموم، دافا گسترش یافته و تغییرات مثبت زیادی را در سراسر جهان به‌ارمغان آورده است. در این مقاله که آن را به‌مناسبت روز جهانی فالون دافا می‌نویسم، مایلم برخی از ماجراهای تزکیه‌ام را به‌اشتراک بگذارم که گواهی بر زیبایی و شکوه دافا هستند.

«حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری» آرامش را برای کودکستان به‌ارمغان می‌آورد

من در یک کودکستان کار می‌کردم. همانند سایر معلمان، همکارانی که بیشتر با من سازگاری داشتند را برای همکاری در آموزش یک کلاس ترجیح می‌دادم. پس از شروع تمرین دافا، متوجه اشتباه بودن این جریان شدم و حالا با هرکسی که مدیر کودکستان برای همکاری در کلاسم می‌گمارد، کار کنم و از این بابت خوشحالم. آرام‌تر نیز شده‌ام و در زندگی روزانه‌ام به‌ندرت عصبانی می‌شوم.

پس از اینکه چند معلم دیگر در کودکستان نیز تمرین فالون دافا را شروع کردند، آنها نیز انتخابی عمل کردن در وظایف و مأموریت‌های کاری را کنار گذاشتند که باعث شد استرس‌ها و فشارهای کاری مدیرمان بسیار کاهش یابد. به همین دلیل، مدیرمان حمایت زیادی از ما نشان و سالنی را در اختیارمان قرار داد تا سخنرانی‌های استاد را در آنجا پخش و فالون دافا را به سایر معلمان معرفی کنیم.

تحت تأثیر ما، بسیاری از همکاران که فالون دافا را تمرین نمی‌کردند نیز از ارزش‌های «حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری» استقبال و این اصول را در کار خود دنبال کردند. روابط بین معلمان، دانش‌آموزان و والدین بسیار هماهنگ‌تر و محیط بسیار آرام شد.

در یکی از کلاس‌های آموزش رقصم، وقتی برای یک اجرا تمرین می‌کردیم، دختری همیشه دستش را بالاتر از سایرین می‌برد. چند بار حرکتش را اصلاح کردم و او سعی کرد کارش را بهتر کند.

این دختر از خانواده خاصی بود. پدر و مادرش طلاق گرفته بودند و او با مادرش که بیمار بود، زندگی می کرد. این اجرا برای هر دوی آنها بسیار مهم بود، زیرا مادرش امید زیادی به او داشت. وقت بیشتری را با او سپری و تشویقش ‌کردم تا به تمرین و پیشرفت ادامه دهد. او در اجرای نهایی عالی عمل کرد و برایش بسیار خوشحال بودم.

اگر دافا را تمرین نمی‌کردم، ممکن بود واقعاً او را رها و دختر دیگری را جایگزینش کنم. واقعاً درباره اینکه دانش‌آموزانم چه احساسی دارند و چه کاری برای کمک به رشد و موفقیت بیشترشان در آینده می‌توانم انجام دهم، اهمیت می‌دهم.

این تجربه خوب در رقص، به اعتمادبه‌نفس آن دختر کمک کرد. در نتیجه پس از رفتن به مدرسه ابتدایی، بسیار اجتماعی شده و جزء برترین‌های کلاسش بود.

چند سال بعد که خود را برای امتحان ورودی به دبیرستان آماده می‌کرد، مادرش بیمار و در بیمارستان بستری شد. او در خانه تنها بود. به‌جای رفتن نزد خویشاوندانش، مرا پیدا کرد و پرسید که آیا می‌تواند در خانه ما بماند تا برای امتحانات آماده شود.

شوهرم نیز فالون دافا را تمرین می‌کند و با خوشحالی از او استقبال و مراقبت کرد.

وقتی یکی از همکارانم برای دیدارمان به منزل‌ ما آمده بود، از دیدن دانش‌آموز سابقم شگفت‌زده شد. درباره ماجرای آن دختر به او گفتیم و او بسیار تحت تأثیر قرار گرفت که فالون دافا اینقدر مرا تغییر داده است.

بعداً که معلم آن دختر از وضعیتش مطلع شد، پیشنهاد داد که او در خوابگاه مدرسه بماند و خودش از او مراقبت کند.

خوشحالم که می‌توانیم با پیروی از اصول «حقیقت، نیکخواهی و بردباری» تغییرات مثبتی را برای جامعه به‌ارمغان آوریم. اگر همگی بتوانیم با خلوص و مهربانی با یکدیگر رفتار کنیم، جهان به مکانی زیبا تبدیل خواهد شد.

افتخار به انتخابم

پس از اینکه رژیم کمونیست در سال 1999 آزار و شکنجه فالون دافا را آغاز کرد، مادر این دختر به‌طور خاصی مدیر این کودکستان را پیدا کرد و از او خواست که در آزار و شکنجه همکاری نکند.

او به مدیر گفت که من چگونه از دخترش مراقبت کردم و اینکه برخلاف سایر معلمان هرگز هدیه‌ای از آنها قبول نکردم. در حقیقت، مدیرمان از قبل درباره حقایق دافا می‌دانست و برای محافظت از ما تمام تلاشش را می‌کرد.

با شدت گرفتن آزار و اذیت، شوهرم که معلم مدرسه ابتدایی است، به اردوگاه کار اجباری محکوم شد. مسئولین نیز مدیر کودکستان را تحت فشار قرار دادند تا مرا مجبور به رها کردن تمرین دافا یا اخراجم کند. به او گفتم که به‌خاطر تمرین دافا است که معلم خوبی شده‌ام. او سعی کرد کمکم کند، اما مسئولین او را مدام تحت فشار و در موقعیت بسیار دشواری قرار می‌دادند.

نمی‌خواستم برایش دردسر ایجاد کنم، بنابراین خودم آن شغل را ترک کردم و گفتم که نگرانم نباشد. در راه بازگشت به خانه، این سخن استاد را به‌یاد آورم:

«مريدان دافا باشكوه هستند، زيرا چيزي را كه شما تزكيه مي‌كنيد فاي بزرگ نهايي كيهان است، زيرا شما با افكار درست به دافا اعتبار بخشيده‌ايد و زيرا در طي رنج عظيم، سقوط نكرده‌ايد.» («شکوه مریدان» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 2)

خیلی احساس آرامش می‌کردم. به شوهرم فکر می‌کردم که به‌خاطر باورش هنوز در بازداشت بود و نیز تعداد بسیار زیاد دیگری از تمرین‌کنندگان که همه چیز را به‌خاطر محافظت از فا رها کرده بودند. به انتخابم افتخار می‌کردم. جهان نیازمند «حقیقت، نیکخواهی و بردباری» است. آنچه من انجام دادم، مسئول بودن نسبت به جامعه و خودم بود.

روز بعد، به کودکستان بازگشتم تا وسایلم را جمع کنم. شنیدم که بسیاری از والدین با مدیر صحبت کرده بودند تا اجازه ندهد آنجا را ترک کنم. به‌دلیل تقاضای بالا از سوی والدین، مدیر خواست که به‌صورت پیمانی با آنها کار کنم و همچنان در برخی از کلاس‌ها آموزش دهم، اما حقوقم کاهش یافت. موافقت کردم. چند ماه بعد، مسئولین مجدداً مدیر را تحت فشار قرار دادند و او دیگر نتوانست مرا در کودکستانش نگه‌دارد؛ مجبور به ترک آنجا شدم.

بعداز آن، به‌صورت دوره‌ای در پنج کودکستان مختلف کار کردم. وقتی از من سؤال می‌شد، هرگز این واقعیت را پنهان نمی‌کردم که به‌خاطر باورم به فالون دافا از کارم اخراج شده‌ام. همواره بسیار افتخار می‌کنم که به مدیر کودکستان جدید بگویم یک تمرین‌کننده فالون دافا هستم.

هر جا کار می‌کردم، زیبایی دافا را به‌نمایش می‌گذاشتم و آرامش را برای دانش‌آموزان و همکارانم به‌ارمغان می‌بردم. احساس می‌کردم این یک رابطه تقدیری است که مرا به محیط‌های مختلف می‌برد. افراد زیادی پس از مدتی کار کردن با من حقایق دافا را درک می‌کردند و مایل بودند از حزب کمونیست و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند. همچنین قدردان تمام کمک‌هایی هستم که از سوی آن افراد خوش‌قلب دریافت کرده‌ام!

در سال 2010، من و شوهرم شرکت خودمان برای ارائه خدمات آموزشی را راه‌اندازی کردیم؛ خدمات آموزشی برای آموزش فرهنگ سنتی به معلمان و اینکه چطور ارزش‌های «حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری» را با تعالیم‌شان تلفیق کنند. بسیاری از مشتریان‌مان برنامه ما را دوست داشتند و ما را به همکاران خود توصیه می‌کردند.

مدیرمان به پلیس گفت: «درخصوص کیفیت آموزش‌های‌شان، دانش‌آموزان و معلمان بهترین‌ هستند.»

روز بعد که یک پلیس به محوطه آموزشگاه آمد تا درباره ما تحقیق کند، همه دانش‌آموزانی که با آنها صحبت کرد، رفتار خوبی را از خود نشان دادند و بسیار مؤدب بودند. پلیس تاحدی تحت تأثیر آموزش‌های ما قرار گرفت که درک کرد درحال انجام چه کاری هستیم. او گفت: «فردا دخترم را به این مدرسه می‌فرستم.» او فکر مجبور کردن ما به ترک آنجا را رها کرد.

فالون دافا علاوه بر آوردن آرامش برای محیط کاری‌ام، آرمش را برای خانواده‌ام نیز به‌ارمغان آورده است. در این رویداد بزرگ بیست و ششمین سالروز معرفی فالون دافا به عموم، مایلیم از جانب خانواده و دوستان‌مان، گرم‌ترین تبریکات‌مان را تقدیم استاد کنیم.

استاد، تولدتان مبارک! فالون دافا عالی است! حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری عالی است!