(Minghui.org) در سال 2004، یک دی‌وی‌دی درباره فالون دافا در صندوق پستی‌ام دریافت کردم. پس از تماشای آن گریه کردم. احساس می‌کردم قبل از آمدن به دنیای بشری پیمانی با استاد امضاء کرده‌ بودم، بلافاصله تصمیم گرفتم سخنرانی‌های شنیداری استاد را گوش کنم.

اما شوهرم با تبلیغات حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) مسموم شده بود. او بسیاری از بستگان‌مان را پیشم آورد و آنها تلاش کردند که مرا از تمرین فالون دافا منصرف کنند. دوباره گریه کردم. پدرم به مادرم می‌گفت هرگز ندیده است که این‌طوری گریه کنم.

باوجودی‌که جوآن فالون را می‌خواندم و به احترام استاد عود می‌سوزاندم، کوشا نبودم. تا سال 2009 بود که به‌طور استوار فا را مطالعه کردم و تمرینات را با سایر تمرین‌کنندگان انجام می‌دادم. متوجه شدم که هرگز نمی‌توانم این تمرین را رها کنم.

ما فا را ازبر می‌کردیم و تجربیات‌مان را به‌اشتراک می‌گذاشتیم. احساس می‌کردم به‌طور قابل توجهی رشد کرده‌ام. در رؤیا می‌دیدم که استاد دستم را نگه می‌داشتند و به مکان‌های بسیار بلندی می‌بردند و از بسیاری از سطوح تزکیه عبور می‌کردم.

در کمتر از یک هفته، استاد بدنم را پاک کردند. احساس می‌کردم ایشان بدنم را جدا می‌کنند و دوباره کنار هم قرار می‌دهند. در رؤیایی سه فرشته را دیدم که به پاک کردن بدنم کمک می‌کنند و مقدار زیادی خونریزی کردم. آنها به من اطمینان دادند که آن یک بیماری نیست. وقتی بیدار شدم، می‌دانستم که استاد بدنم را پاک می‌کردند.

افکار مهربان نگرش مردم نسبت به دافا را تغییر می‌دهد

یک روز بعدازظهر همسایه‌ام با من تماس گرفت و گفت که یک پلیس در منزلم منتظرم است و بهتر است به منزل نروم. کمی ترسیدم و به هم‌تمرین‌کننده‌ای گفتم، او به من گفت که نظم و ترتیبات نیروهای کهن را نفی کنم و اعتقاد و ایمان محکمی به استاد و دافا داشته باشم.

ما به خانه خواهرشوهرم رفتیم و افکار درست فرستادیم. بر پاک کردن آزار و شکنجه توسط موجودات اهریمنی در بعد دیگر تمرکز کردیم. در طول این روند، احساس می‌کردم که استاد از من مراقبت و محافظت می‌کنند.

هفته دیگری گذشت. صبح برای روشنگری حقیقت در مسیر بازار بودم. همسایه‌ام دوباره تماس گرفت و گفت که شوهرم از من خواسته به منزل والدینم بروم و مخفی شوم. دو کارمند کمیته محله به منزلم آمده بودند. تصمیم گرفتم با آنها روبرو شوم.

در راه منزلم، با یکی از زنان پلیس برخورد کردم. از ژهره‌اش پیدا بود که مرتکب کار نادرستی شده است. آرام از او پرسیدم که آیا به منزلم رفته بود. به او گفتم که دیگر مرا تحت آزار و اذیت قرار ندهد، یکی از اعضای حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) نباشد که میلیون‌ها نفر و فالون دافا را تحت آزار و شکنجه قرار داده است، بلکه خودش را کنار بکشد. او قبل از اینکه جمله‌ام را تمام کنم با دستپاچگی از آنجا رفت.

وقتی به کمیته محله رفتم، رئیس به من نزدیک شد و گفت: «نباید همیشه مطالب اطلاع‌رسانی دافا را توزیع کنی. اگر هر اتفاقی برای تو بیفتد، نمی‌توانیم از تو محافظت کنیم. آیا دیگران را به انجام این کار هدایت می‌کنی؟»

حالت دفاعی گرفتم و با صدایی چالش‌برانگیز صحبت کردم: «چرا نمی‌توانم بیرون بروم؟ نمی‌توانم برای خرید مواد غذایی بیرون بروم؟ باید تمرینات را در منزل انجام دهم، درست است؟ آیا با پلیس نمی‌آیی که مرا دستگیر کنی؟ با توزیع فلایرهای روشنگری حقیقت دافا، وجدان مردم را بیدار می‌کنم. هیچ چیز اشتباهی در فالون دافا وجود ندارد! امیدوارم بتوانید حقیقتِ این تمرین تزکیه را بپذیرید.»

یک بار با دو نفر از کمیته محله برخورد و آنها را به صرف چای به منزلم دعوت کردم. حقیقتِ فالون دافا و تغییرات فوق‌العاده‌ای که از تمرین دافا تجربه کرده‌ام را به آنها گفتم. به آنها گفتم به آنچه ح.ک.چ می‌گوید باور نکنند، که جیانگ زمین از کل رسانه‌های کشور برای بدنام کردن فالون دافا و تمرین‌کنندگان این روش استفاده کرد و اینکه جیانگ و تمام ح.ک.چ با مجازات مواجه می‌شوند. هم‌چنین به آنها توصیه کردم از ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند.

یکی از آنها گفت: «قصد داشتم از تو بخواهم که این تمرین را کنار بگذاری، معلوم شد که راهت را می‌شناسی.»

درنهایت آشکارا تمرین و مطالعه کردن

شوهرم شخص مهربان و درستکاری است. برای ح.ک.چ کار می‌کرد و می‌دانست که آنها چقدر شرور هستند. اززمانی‌که این تمرین را شروع کردم، بارها سعی کرد مانع تمرینم شود. مطالب روشنگری حقیقت را پاره می‌کرد و کتاب‌های دافا، عکس‌های استاد و هرچیز دیگر در رابطه با دافا را ازبین می‌برد. حرف‌های نامربوط بسیاری درباره این تمرین می‌گفت. او حتی مرا داخل مرکز شستشوی مغزی فرستاد.

اغلب گریه می‌کردم. خیلی ناراحت بودم طوری‌که دیگر نمی‌خواستم با او باشم. اما استاد بیان کردند:

« ...که یک مرید دافا، یا یک تزکیه‌کننده، هیچ دشمنی ندارد. تنها نقشی که شما دارید نجات مردم است و استفاده از ابزارها و اصول بشری برای مجازات مردم یا صدور حکم علیه آنان هیچ ارتباطی به شما ندارد.» (آموزش فا در شهر شیکاگو)

وقتی فای استاد را خواندم، قلبم بیدار شد. من و شوهرم یک ارتباط کارمایی قوی داریم. او ماهیت مهربانی دارد. از ترس ح.ک.چ این‌طور رفتار می‌کند. او نزدیک‌ترین فرد به من است، دشمنم نیست. تمرین‌کنندگان دشمن ندارند.

او را نادیده می‌گرفتم و با او خشن و پرخاشگر بودم که رفتاری بشری است. با استفاده از ابزار بشری او را تنبیه می‌کردم. این کاری نیست که یک تمرین‌کننده باید انجام دهد. اگر او را ترک کنم، سوء‌تفاهمش نسبت به دافا عمیق‌تر می‌شود. این کار او و بستگان و دوستانش را نابود می‌کند و موجب تأثیرات منفی زیادی در جامعه می‌شود. نمی‌گذارم چنین اتفاقی بیفتد.

بنابراین، مراقبت از او را از سر گرفتم. غذاهای خوشمزه درست می‌کردم، لباس‌هایش را می‌شستم و خیلی مراقبش بودم.

استاد بیان کردند:

«این فا نسبت به همه موجودات مهربان و بخشنده است، اما هم‌زمان با شکوه و باوقار است.» ("آموزش فا در فستیوال فانوس 2003)

نه تنها در زندگی روزمره‌اش از او مراقبت می‌کردم، بلکه درست و نادرست را نیز به او آموزش می‌دادم.

می‌گفتم: «از زمان‌های قدیم، مردها برای خانم‌ها مهم بودند. من فرزندانت را به‌دنیا آورده‌ام و از خانه‌ات نگه‌داری کرده‌ام، بنابراین شایستگی این را دارم که به من احترام بگذاری. شوهرهای سایر تمرین‌کنندگان وقتی پلیس سعی می‌کند همسران‌شان را دستگیر کند، از زندگی همسران خود دفاع می‌کنند.»

ادامه می‌دادم: «پس از شروع این تمرین، متوجه بهبود وضعیت سلامتی‌ام شدی. سلامت کاملم تو را از پرداخت هزینه‌های پزشکی معاف کرده است. نباید نگرانم باشی. ما صرفاً از افراد می‌خواهیم دروغ‌های ح.ک.چ را باور نکنند.»

وقتی خلق و خوی خوبی داشت، بیشتر می‌گفتم. اگر حوصله نداشت، کمتر صحبت می‌کردم. ماهوارهِ تلویزیون ان‌تی‌دی را نیز در منزل‌مان نصب کردم. کم‌کم نگرشش نسبت به دافا تغییر کرد.

اکنون وقتی در منزل تمرین می‌کنم دیگر مزاحمم نمی‌شود. اجازه می‌دهد مطالب روشنگری حقیقت را در منزل داشته باشم. وقتی پلیس آمد، جلوی آنها را مسدود و مرا مخفی کرد. درنهایت از کتاب‌ها و تمرین‌کنندگان دافا محافظت کرد.