(Minghui.org) نامم دایونگ است و 54 ساله هستم. همه افراد خانواده‌ام فالون گونگ را تمرین ‌می‌کنند، اما تا سال 2017 تمرین را شروع نکرده بودم. گرچه، ذهنم منحرف شده بود و بیش از 20 سال وقت تلف کردم، اما استاد همیشه از من حمایت کرده و بارها زندگی‌ام را نجات داده‌اند.

سابقاً در استان شاندونگ رهبر باندی بودم. همچنین روابط خوبی با مسئولین فاسد دولت محلی داشتم، که شامل شهردار و رئیس پلیس بود. اغلب تمام شب را قمار می‌کردیم و هزاران یوآن می‌باختم. انواع کارهای بد را انجام می‌دادم و به مواد مخدر معتاد بودم.

قلباً می‌دانستم که فالون دافا خوب است. معمولاً یک یادبود کوچک فالون دافا را که این عبارات رویش نوشته شده بود همراهم داشتم: «فالون دافا خوب است؛ حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» هرموقع که با مسئولین رسمی دولت از فالون دافا می‌گفتم، آنها می‌خندیدند و می‌گفتند که احمق هستم. می‌دانستم که استاد مرا حمایت می‌کنند، اما زیاده‌روی می‌کردم و نتوانستم اعتیادم را ترک و تمرین را شروع کنم.

به‌عنوان راننده کار می‌کردم و از شهر جینینگ به یانتایی می‌راندم. قبل از سفر، به‌مدت یک ماه کل شب را قمار می‌کردم، بنابراین واقعاً از خواب محروم بودم. هر روز برای بیدار ماندن مواد مخدر مصرف می‌کردم. آن روز بسیار خواب‌آلود بودم و چرت می‌زدم. حتی هنگام رانندگی صدای خروپف خودم را می‌شنیدم. به دنبال مکانی برای استراحت می‌گشتم تا بتوانم بخوابم، اما جایی نبود. شروع به تکرار این عبارات کردم: «فالون دافا خوب است؛ حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» با کمال تعجب، خواب‌آلودگی‌ام ناپدید شد. به سلامت به یانتایی رسیدم و به‌مدت سه روز خوابیدم.

تجربه خطرناک‌تر دیگری داشتم. سه تن از اعضای باند را از یانتایی به چینگدائو (شهری در استان شاندونگ) می‌بردم. پیج تندی در بزرگراه بود. به‌دلیل قمار چند شب متوالی نخوابیده بودم، بنابراین پیچ را ندیدم. اگر ترمز می‌کردم، خودرو واژگون می‌شد. اما ناگهان درست در آن لحظه هشیار شدم. درحالی‌که فرمان را می‌چرخاندم، به‌آرامی شروع به ترمز گرفتن و رها کردن پدال کردم.

به‌طورغریزی، به‌آرامی شروع به گفتن این عبارات کردم: «فالون دافا خوب است؛ حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» خودرو از بزرگراه رد شد و در یک خندق عمیق فرود آمد.

خودرو آسیب ندید و هیچ کسی مجروح نشد. اعضای باند همه مواد مخدر مصرف کرده بودند بنابراین خمار بودند و متوجه نشدند که ما تا چه حد به مرگ نزدیک بودیم. خودرو به درون خندق رفته بود اما آنها می‌خندیدند. با سایر اعضای باند تماس گرفتم. سی تن آمدند، اما نتوانستند خودرو را بیرون بیاورند. مجبور شدیم با گروه نجات شاهراه تماس بگیریم که خودرو را بیرون کشیدند. بعداً، روستاییان محلی به ما گفتند که به‌دلیل آن پیچ تند، هر سال حوادث بسیاری در آنجا اتفاق می‌افتد.

بار دیگر در زمستان در بزرگراهی یخ‌بسته و بادگیر رانندگی می‌کردم. کنترل خودرو را از دست دادم و خودرو از جاده خارج شد. حالم خوب بود، اما خودرو در یک خندق گیر کرده بود. به تیم نجات بزرگراه زنگ زدم تا خودرو را بیرون بیاورند.

اعتیادم به مواد مخدر و قمار باعث نابود کردن کل پس‌اندازم شده بود. به‌عنوان یک راننده تاکسی کسب درآمد می‌کردم. می‌دانستم که استاد مرا بارها نجات دادند و عمیقاً سپاسگزار بودم. می‌خواستم فالون دافا را تمرین و تزکیه کنم، اما به‌نظر نمی‌رسید که بتوانم تمام عادت‌های بدم را ترک کنم. سعی می‌کردم کتاب جوآن فالون را بخوانم، اما به‌محض برداشتن آن، همیشه احساس خواب‌آلودگی می‌کردم. روزی با صدای بلند گفتم: «فالون دافا خوب است.» احساس کردم چیزی میان ابروهایم می‌چرخد. وقتی دست‌هایم را روی ابروهایم گذاشتم، احساس کردم چیزی بسیار سریع در کف دست‌هایم می‌چرخد. بعداً تشخیص دادم که این یک فالون است.

نتوانستم آنرا درک کنم، به‌نظر می‌رسید که رابطه تقدیری قوی با دافا دارم. چه چیزی مانع تمرین‌کردنم می‌شد؟ چرا نمی‌توانستم اعتیادم را ترک کنم؟

دندان درد ناراحت‌کننده‌ای داشتم و دندانم لق شده بود. به استاد گفتم: «استاد،خواهش می‌کنم دندانم را شفا دهید و دردم را متوقف کنید. اگر دندانم خوب شود، تمرین را شروع خواهم کرد.» دندان‌دردم متوقف شد و دندان کاملاً در لثه ثابت شد، اما من هنوز نمی‌توانستم تمام عادت‌های بدم را ترک کنم.

نهایتاً تمرین را شروع کردم

در مه2017 سکته مغزی کردم و نهایتاً با ویلچر حرکت می‌کردم. نمی‌توانستم دست‌ها و یکی از پاهایم را حرکت دهم. چشم و دهانم کج شده بود، و مرتباً از آن آب می‌آمد. چیزی که این مسئله را بدتر کرد این بود که پزشکان تشخیص دادند به دیابت و بیماری قلبی و بیش از 10 عارضه دیگر نیز مبتلا شده‌ام. پزشکان گفتند که سکته‌ام از همه موارد سکته مغزی بدتر بوده است.

بعد از اینکه دو هفته در بیمارستان بستری شدم، در مرکز بهبودی بیماران سکته مغزی پذیرفته شدم. هزینه دو ماه بستری شدن در این مرکز بیست هزار یوآن (تقریباً 3000 دلار آمریکا) بود. قبلاً بسیار ثروتمند بودم اما اکنون نمی‌توانستم صورتحساب را بپردازم. پسرم مرا به خانه آورد و یک پرستار 24 ساعته را استخدام کرد تا از من مراقبت کند. ( در چین معمولاً یک پرستار 24 ساعته 300 تا 400 دلار در روز هزینه دارد.)

خواهرم برای کمک آمد و دو هفته ماند و از من مراقبت کرد. او توصیه کرد که سعی کنم فالون دافا را تمرین کنم.

پزشکان بیش از 40 نوع دارو را تجویز کردند که بیش از 150 دلار آمریکا قیمت داشت. آنها به من گفتند که باید تا آخر عمر داروی دیابت مصرف کنم. درد بی پایان خواهد بود. بنابراین، توصیه خواهرم را دنبال کردم و شروع به تمرین کردم. برای این 20 سال گذشته همیشه می‌دانستم که استاد با من هستند. با اعتماد به استاد مصرف دارو را متوقف کردم. تمرین‌ها را با خواهرم انجام دادم. او برخی از تمرین‌کنندگان محلی را پیدا کرد تا با من فا را مطالعه کنند. ما در خانه‌ام یک گروه مطالعه فا تشکیل دادیم و هر روز صبح آموزه‌های استاد را مطالعه می‌کردیم. شین‌شینگم‌ به سرعت بهبود یافت. هنگام انجام تمرین دوم فقط می‌توانستم یکی از دستانم را حرکت دهم، اما مصمم بودم که تزکیه کنم و استاد را تا خانه واقعی‌ام دنبال کنم.

تمام عادت‌های بدم را ترک کردم، از جمله مواد مخدر. فشارخون بالا و دیابت به‌تدریج ناپدید شد. معاینه پزشکی بعدی نشان داد که لخته خون که قطر آن تقریباً یک اینچ بود، ناپدید شده است. قادر بودم از خودم مراقبت کنم! می‌توانستم دوش بگیرم، آشپزی و گردگیری کنم، خرید بروم و لباس‌ها را بشویم.

به‌تدریج، هر روز بیرون می‌رفتم و حقیقت را برای افرادی که می‌دیدم روشن می‌کردم. روزی، مردی 50 ساله را ملاقات کردم که او نیز سکته کرده بود. به او گفتم که فالون دافا دیابت و فشار بالایم را درمان کرد. وقتی او پرسید: «پس چرا نمی‌توانی بازویت را حرکت دهی؟» به او گفتم که آن به‌‌دلیل کارمایی است که هنوز ازبین نبردم. او گفت: «حرفت را باور نمی‌کنم» و دور شد.

برایش احساس غم و اندوه کردم، او از وضعیت سلامتی خوبی برخوردار نبود، اما گوش هم نمی‌کرد. در آن لحظه، احساس کردم تمام بدنم نورانی شد، احساسی که هرگز قبلاً نداشتم. همیشه پس از پیاده‌روی حتی در یک مسیر کوتاه احساس خستگی می‌کردم. اما آن روز پس از دو ساعت پیاده‌روی خسته نبودم. دریافتم که استاد بیشتر اوقات مرا تشویق به روشنگری حقیقت می‌کنند.

آزمون تزکیه

در آپارتمانی در طبقه پنجم زندگی می‌کنم. بعد از اینکه همسایه‌ام در طبقه چهارم دستشویی‌اش را بازسازی کرد، با لوله‌ها مشکل داشت. هر وقت شیر آب حمام را باز  می‌کردم، آب به حمام او نشت می‌کرد. حتی نمی‌توانستم دوش بگیرم. او سعی کرد آن را تعمیر کند، اما هنوز آب نشت می‌کرد. بعداً، به‌تدریج آب از دستشویی‌اش به دستشویی طبقه سوم نشت کرد. به آنها گفتم می‌خواهم هزینه لوله کش را پرداخت کنم تا مشکل را پیدا کند. این مشکل در اثر انسداد در لوله ایجاد شده است. همسایگان نمی‌خواستند لوله کش کارش را در آپارتمان‌های آنها انجام دهد، زیرا این باعث خرابکاری می‌شد. بنابراین گفتم این کار را می‌تواند در حمام من انجام داد. به‌عنوان یک مرید دافا، می‌دانستم که همیشه باید ابتدا دیگران را درنظر بگیرم.

تابستان گذشته، همسایه طبقه چهارم دوباره حمامش را بازسازی کرد و همان مشکل اتفاق افتاد. آنها یک زوج مسن حدوداً 70 ساله هستند. به جای اینکه مشکل را در لوله‌های ساختمان خودشان تعمیر کنند، آنها از من خواستند که در حمامم از آب استفاده نکنم. گفتم: «اگر کسی را برای تعمیر آن بیاورید، هزینه آنرا پرداخت می‌کنم. تا زمانی که آنرا تعمیر نکردید از آب استفاده نخواهم کرد.»

آنها موافقت کردند. اما دو هفته بعد به من گفتند که نمی‌خواهند آن مشکل را برطرف کنند، زیرا رفع مشکل باعث ایجاد سوراخی در دیوار تازه بازسازی شده آنها می‌شود. در همین حال، آنها از من خواستند که از حمام استفاده نکنم. سایر همسایگان در ساختمان احساس کردند که آنها ناعادلانه رفتار می‌کنند و به من گفتند که آنها را لوس نکنم. برخی حتی گفتند: «فقط استفاده از آب را ادامه بده، بگذار در حمام آنها سیل راه بیفتد. چه کاری می‌توانند درباره آن انجام دهند؟» به همسایگان گفتم: «آنها پیر هستند و شوهر به سرطان مبتلا است. من فالون دافا را تمرین می‌کنم، بنابراین باید ملاحظه دیگران را کنم.»

گرچه اصول را درک می‌کردم، اما انجام آن سخت بود. در تابستان هوا بسیار گرم بود، با این حال نمی‌توانستم دوش بگیرم یا حتی صورتم را بشویم. وقتی نهایتاً مجبور شدم صورتم را بشویم، زوج مسن درخانه‌ام را زدند. واقعاً سخت بود که این آزمون را بگذرانم. نگاه به‌درون را ادامه دادم و دریافتم که هنوز وابستگی‌هایی به رقابت‌جویی و شکایت کردن دارم. فا را با جدیت بیشتر مطالعه کردم و افکار درست فرستادم تا مداخله را ازبین ببرم. آپارتمانم یک مکان مطالعه فا است، بنابراین اگر قادر نبودم از دستشویی استفاده کنم، یک مداخله بود. از استاد کمک خواستم.

نهایتاً، برادر جوان این زوج درباره این وضعیت مطلع شد. او لوله را تعمیر کرد و از من به دلیل رفتار غیرمنطقی خواهر و شوهر خواهرش عذرخواهی کرد.

از طریق این واقعه، استاد به من کمک کردند تا سطحم را بهبود بخشم و این مشکل را برطرف کنم. فقط با پیروی از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری توانستم از درگیری با همسایه‌ها خودداری کنم. از استاد تشکر کردم.

تقریباً سه سال است که تزکیه می‌کنم. هر روز احساس رضایت می‌کنم. گرچه، اکنون پول کمی دارم، اما احساس می‌کنم ثروتمند، خوشحال و آرام هستم. استاد مرا نجات دادند و روحم را پاک کردند. قدردانی‌ام را نمی‌توانم با کلمات بیان کنم. تنها کاری که می‌توانم برای جبران شفقت و نیک‌خواهی استاد انجام دهم این است که به‌طور کوشایی تزکیه کنم.