(Minghui.org) دوستان و بستگانم پس از اینکه شاهد بودند که چگونه قدرت دافا مرا تغییر داد، از مخالفت با آن، به تمرین در دافا تغییر کردند.

کسب فا مرا تغییر داد

طی یک ماه بعد از آغاز تزکیه فالون دافا، تمام بیماری‌هایم ناپدید شدند. نه تنها بدنی سالم به‌دست آورده‌ام، بلکه به‌درک معنای واقعی زندگی نیز رسیده‌ام.

استاد بیان کردند:

«یک شخص باید به خودِ واقعیِ اولیه‌اش برگردد واقعاً هدف واقعی انسان بودن این است. بنابراین، هرگاه کسی بخواهد تزکیه کند، می‌گویند سرشت بودایی‌اش نمایان شده است.» (سخنرانی اول، جوآن فالون)

احساس می‌کنم بسیار خوشبختم، زیرا چیزی را کسب کرده‌ام که شخص واقعاً در زندگی به آن نیاز دارد. در لحظه‌ای که تزکیه را شروع کردم مصمم شدم که دافا را تا آخر کار تمرین کنم. در 28آوریل1998 از اولین روزی که دافا را کسب کردم تا امروز، هرگز مطالعه فا، انجام تمرین‌ها، یا گسترش فا را قطع نکرده‌ام. همچنین به روشنگری حقیقت به‌منظور نجات موجودات ذی‌شعور ادامه داده‌ام.

با کمک تمرین‌کنندگان، یاد گرفتم که چگونه از رایانه استفاده کرده، در وب گشت و گذار کنم و مطالب را دانلود و چاپ کنم. بعداً یک چاپگر لیزری را برای چاپ مقالات جدید استاد و کتاب‌های مختلف دافا خریداری کردم. از روز اول مرکز چاپ که براساس همکاری خانواده‌ام اداره شده، به‌طور روان کار می‌کند.

از تحت کنترل بودن تا سازگاری

قبلاً خانواده‌ام را در تمام امور کنترل می‌کردم. دیگران به‌سختی می‌توانستند مرا مورد سوء استفاده قرار دهند و وابستگی بسیار قوی به نفع شخصی داشتم.

استاد بیان کردند:

«مدرسۀ ما مستقیماً روی ذهن شما تمرکز می‌کند. وقتی چیزی در مخاطره است، یا وقتی با کسی مشکلی دارید، این‌که بتوانید به آن چیزها کمتر اهمیت بدهید، موضوعی کلیدی است.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

در ابتدا آنچه را که لازم بود رها کنم وابستگی به نفع شخصی و همچنین ذهنیت رقابت‌جویی‌ام بود. به‌تدریج خودم را درطول تزکیه دافا اصلاح کردم. در ابتدا لحنم را تغییر داده و بهتر کردم. بنابراین وقتی همسرم عصبانیتش را بیرون می‌ریخت، می‌توانستم تحمل کنم.

رابطه با نزدیکانم نیز هماهنگ شده است. آنها دریافتند که من کاملاً تغییر کرده‌ام. دیگر نگرشی رقابتی ندارم و در هر کاری که انجام می‌دهم دیگران را درنظر می‌گیرم.

بعد از اینکه وابستگی‌ام را به نفع شخصی رها کردم، کنترل مسائل مالی را به شوهرم واگذار کردم که در گذشته دور از ذهنم بود.

درخصوص وراثت از پدرشوهرم، به همسرم گفتم که آن مسئله را رها کند. علاوه بر این، مبلغ هزینه جابجایی را که 100هزار یوآن بود به‌عنوان هدیه به مادر دامادم دادم.

وقتی به برادرم کمک کردم تا کالاها را سفارش دهد، تاجر به‌طور تصادفی کمتر از حسابم برداشت کرده بود. پس از فهمیدن این موضوع، سهمی را که به آنها بدهکار بودم پرداختم. آنها شگفت‌زده شدند و به آنها گفتم به این دلیل است که دافا را تمرین می‌کنم.

شاهد قدرت دافا: بستگان دافا را کسب کردند

تغییراتی که در من ایجاد شد، باعث شد که بستگان و دوستانم از مخالفت با دافا به تمرین آن تغییر کنند. برای نمونه والدین عروسم نیز شروع به تزکیه در دافا کرد.

پدر عروسم در کسب و کار بازسازی خانه فعالیت داشت. یکبار، هنگامی‌که او از میخکوب استفاده می‌کرد، یک میخ به چشم او شلیک شد. او را به اورژانس بردند و میخ را در بیمارستان بیرون آوردند. با این حال، پس از یکماه درمان، شبکیه‌اش مشکل پیدا کرد. پزشک پیشنهاد کرد که او را به بیمارستان دیگری منتقل کنند، زیرا نگران و دلواپس بود که او چشمی را که مجروح نشده بود نیز از دست بدهد.

به ملاقاتش رفتم و گفتم که فقط استاد می‌توانند او را نجات دهند. پدر و مادر عروسم هر دو پذیرفتند، فا را مطالعه کردند و تمرین‌های دافا را یاد گرفتند. هنگامی‌که پدر عروسم دومین مجموعه از تمرین‌ها را انجام می‌داد، او از میان چشم مجروحش یک فالون کوچک را درحال چرخیدن دید، با رنگی که مرتباً تغییر می‌کرد. او فکر کرد که این شگفت‌انگیز است.

بعد از آنها، برادر شوهرم فا را کسب کرد. قبل از اینکه بازنشسته شود، او شخصی بود که مسئول کارخانه بود و به حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) وفادار بود. هنگامی که جزوه نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست را به او دادم که مطالعه کند، او جرئت نکرد آن را بخواند و آن را به من برگرداند. او همچنین به دافا بددهنی ‌کرده و سعی می‌کرد مرا از انجام تمرین دافا باز دارد.

بعداً، پزشک تشخیص داد که به سرطان مثانه مبتلا شده است و در یک بیمارستان شهری تحت عمل جراحی قرار گرفت. طولی نکشید که پس از آن، در ادرارش خون دیده شد و دو تومور تازه رشد یافته نیز در مثانه‌اش تشخیص داده شد. او تحت عمل جراحی دیگری قرار گرفت و پزشک به مثانه‌اش آسیب زد.

پزشک می‌ترسید که در بیمارستان بمیرد و بیمارستان مسئول معالجه غلط او شود. بنابراین، بیمارستان چندبار سعی کرد او را ترخیص کند، درحالی که می‌گفتند او نمی‌تواند بهبود یابد مگر اینکه معجزه‌ای رخ دهد. او را به بیمارستان محلی منتقل و در آنجا بستری شد.

به ملاقاتش رفتم و به من گفت که می‌خواهد دافا را تمرین کند. او به ضبط شنیداری سخنرانی‌های استاد گوش داد. پس از 11 روز فقط با سوند برای ترشح ادرار از مثانه‌اش از بیمارستان ترخیص شد.

پس از تماشای یک ویدیوی شن‌یون، ناگهان برادر شوهرم متوجه شد که سوندش ناپدید شده است. پزشک دریافته بود که مثانه‌اش خود بخود شفا یافته است و او دیگر به سوند نیاز ندارد.

با شنیدن این مطلب، او دستش را بلند کرد و در بیمارستان فریاد کشید: «فالون دافا شگفت‌انگیز است! از استاد لی سپاسگزارم!»

همسر جدید خواهرزاده‌ام از همسر اولش به‌دلیل ناباروری طلاق گرفته بود. از او و خواهرم خواستم که این عبارات را تکرار کنند: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری شگفت‌انگیز است.» طی 15 روز، دریافتم که همسر خواهرزاده‌ام باردار است. اکنون کودک آنها دو ساله است.

هنگامی‌که در جشن سال نوی چینی خواهر شوهرم را دیدم، بیمار به‌نظر می‌رسید. او هنگام راه رفتن پشتش خمیده بود و در مچ دستش یک تاول بزرگ دیده می‌شد که اطرافش ورم کرده و بی‌حس بود. پزشک نگران بودکه ریشه آن بسیار عمیق است، بنابراین قصد نداشت آن را تحت عمل جراحی قرار دهد.

از او خواستم که تمرین‌ها را با من انجام دهد. در سه روز اول دستش به‌طور غیرقابل کنترلی می‌لرزید. اما، در روز چهارم او دیگر احساس درد نمی‌کرد و رنگ تاول‌اش روشن‌تر شد. یک هفته بعد، تمام بیماری‌هایش بهبود یافت. او نیز تصمیم گرفت که دافا را تمرین کند.

در ماه مارس گذشته، برادرم برای برخی کارهای ساختمانی به خارج از شهر رفت. در آن زمان، حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) «دو کنگره حزب» را برگزار می‌کرد. او بدون هیچ دلیلی دستگیر شد و به بازداشتگاه برده شد. در طول معاینه جسمی، آنها دریافتند که بخش تیره‌ای در کبدش دیده می‌شود. آنها مشکوک شدند که او به سرطان کبد مبتلا شده است.

برادرم مات و مبهوت شده بود، اما آنگاه به‌یاد آورد که این عبارات را تکرار کند: «فالون دافا شگفت‌انگیز است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری شگفت‌انگیز است.» بعد از 10 روز که پلیس پذیرفت آن دستگیری اشتباه بوده است او آزاد شد. برادرم معاینه جسمی دیگری را انجام داد که نشان می‌داد کبدش به حالت عادی بازگشته است.