(Minghui.org) استاد بیان کردند:

«در ادامه یک چیز دیگر می‌گویم. شدت روشنگری حقیقت ما باید فقط بیش‌تر و بیش‌تر شود، بنابراین نباید کند شوید-- مطلقاً‌ نباید. اگر بشریت واقعاً چیزی شبیه آن‌چه پیش‌گویی‌ها توصیف کرده‌اند را تجربه می‌کرد،‌ آن برای تأسف خوردن خیلی دیر می‌بود. شما نباید موجودات ذی‌شعور را ناامید کنید و نباید‌ نتوانید به عهد و پیمانی که قبل از آغاز تاریخ بستید احترام گذارید.» (آموزش فای ارائه شده در منهتن)

قبل از سال نوی چینی، افراد زیادی برای خرید کالاهای سال نو در بازار کشاورزان به چشم می‌خوردند. فقط توانستم به دو بازار بروم، که آنجا بیش از 600 بروشور دافا را توزیع کردم. استاد قلبم را دیدند که می‌خواهم مردم را نجات دهم، ایشان همه چیز را نظم و ترتیب دادند، از جمله محلی که توانستم دوچرخه برقی خود را پارک کنم، مکانی‌هایی که بروشورها را توزیع کردم، از جمله دومین محل و آخرین مکان برای توزیع مطالب و غیره. هیچ کسی وقت نداشت که به دوچرخه برقی‌ام که مطالب دافا را در آن قرار داده بودم توجه کند. هنگامی که زمان تغییر مکان بود، آن منطقه پرتردد و پرترافیک دوباره به حالت عادی بازگشت و مسیر باز و کم‌ترافیک شد.

اکنون که این پاندمی گسترش یافته است، هر موجودی به این فکر می‌کند که چگونه با آن مقابله کند. این بهترین زمان برای ما است تا حقیقت درباره دافا را روشن کنیم. اما، با روبرو شدن با «قرنطینه و انسداد راه‌ها»، تعداد معدودی از هم‌تمرین‌کنندگان احساس درماندگی کردند. من نیز تأسف می‌خوردم که چرا نتوانسته‌ام قبل از سال نوی چینی، هنگامی که هیچ چیز مسدود نشده بود، به‌موقع مطالبی را درباره اپیدمی توزیع کنم.

همکاری با هم‌تمرین‌کنندگان

یک روز به خانه تمرین‌کننده دیگری رفتم. او درحال خواندن «متن پادکست: درمان جادویی ممکن برای اپیدمی کرونا ویروس» بود. فکر ‌کردیم که اگر بتوانیم مطالب روشنگری حقیقت برای توزیع تهیه کنیم، عالی خواهد بود! در مرحله بعد، ما سه مقاله اخیر را دانلود کردیم. روز بعد، از تمرین‌کننده‌ای خواستیم که آنها را برای ما چاپ کند. اما «مسدود شدن روستا» و «مسدود شدن مناطق مسکونی» بیش از پیش سختگیرانه شد و ورود افراد خارجی را دشوار کرد.

من تمایل ندارم ببینم که موجودات ذی‌شعور منتظر مرگ هستند، بنابراین برای توزیع مطالب به بیرون رفتم. روستاها نسبتاً بزرگ و پراکنده بودند و بیشتر ورودی‌ها مسدود شده بودند. این تمرین‌کننده که مطالب دافا را برایم تولید کرده بود راهی را برای ورود به روستایش به من گفت. با دهکده‌ای که با آن آشنا بودم شروع کردم و به‌دنبال راه ورودی بودم.

قطعاً از تقاطع‌هایی که شدیداً تحت نظر بود، اجتناب می‌کردم، زیرا نگهبانان «قوانین» ورود و خروجی را که توسط حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) مقرر شده بود «به‌شدت» اعمال می‌کردند. ورود افراد بیگانه ممنوع بود و فرد روستایی یا محلی باید نام خود را ثبت می‌کرد، دمای بدنش را اندازه‌گیری می‌کرد و غیره.

فهمیدم که هرچه جاده‌ها را بیشتر مسدود می‌کردند ورود و خروج راحت‌تر می‌شد، زیرا روستائیان برای راحتی، راه دیگری را در کنار تقاطع باز می‌کردند. برای عبور دوچرخه یا دوچرخه برقی مشکلی نبود. این روستا به‌طور کلی ساکت بود، اما گاهی اوقات با چندین روستایی روبرو می‌شدم اما هیچ کسی مرا اذیت یا از من سؤال نمی‌کرد. به‌هر حال، ماسک، کلاه و لباس‌ عادی می‌پوشیدم، بنابراین هیچ کسی نمی‌توانست بگوید که من روستایی هستم یا نه.

در چند روز گذشته وارد چندین دهکده شدم که در سال‌های گذشته مطالب دافا را توزیع کرده بودم. همچنین فای استاد را مطالعه کردم.

استاد بیان کردند:

«سفر یکسان است، هر پروژه‌ای که ممکن است باشد. وقتی امور خوب پیش نمی‌روند، آن از همکاری ضعیف یا اولویت کافی ندادن به آن نشأت می‌گیرد. وابستگی‌های بشری چیزهایی هستند که مسیر شما را مسدود می‌کنند و از این‌رو کل سفر پر از دست‌انداز و مملو از دشواری و سختی پیوسته بوده است. به‌خاطر این‌که وابستگی‌های بشری بسیار زیادی درگیر هستند، افراد سعی می‌کنند وقتی مشکلات پدیدار می‌شوند از خودشان دفاع کنند، به‌جای این‌که از فا دفاع کنند.» (آموزش فای ارائه شده در جلسه‌ی اپک تایمز)

فکر می‌کنم بهترین حالت این است جدیدترین مجله‌ها و بروشورهای روشنگری حقیقت را با نسبت 30 به 100 مخلوط کنیم. اگر میزان مجله‌های روشنگری حقیقت خیلی زیاد می‌بود، به‌خاطر حجم و وزن آنها، نمی‌توانستیم نسخه‌های زیادی را حمل کنیم. و از طرفی دیگر بدون توزیع مجلات، احساس می‌شد که مطالب توزیع شده و هدایا خیلی کم هستند. وقتی که در وضعیت خوبی بودم و با افراد مواجه می‌شدم به آنها می‌گفتم: «هیچ دارو یا واکسنی برای این اپیدمی وجود ندارد. این مطالب می‌تواند واقعاً مردم را نجات دهد.» اکثریت آن را پذیرفتند. چند نفر آن را نپدیرفتند، اما برایم مشکلی ایجاد نکردند.

تجارب اخیر در زمینه توزیع مطالب دافا در چهار روستا

دو بسته از مطالب دافا آوردم و یک بسته بیش از 100 نسخه داشت. یک بسته را روی فرمان دوچرخه برقی قرار‌دادم و دیگری را بین لایه شیشه جلو پنهان کردم. شیشه جلوی‌ام به فرمان وصل بود و برای دیگران قابل مشاهده نبود. این اولین باری بود که دو بسته همراه خود می‌آوردم، زیرا گاهی اوقات یک بسته مطالب روشنگری حقیقت را توزیع می‌کردم و هنوز هم زمان و فرصت بیشتری برای توزیع داشتم.

در یک جاده دور افتاده، حدود هشت کادر بازنشسته درحال گپ و گفت بودند. به‌نظر می‌رسید که آنها به‌شدت کسل و بی‌حوصله هستند، بنابراین با یکدیگر قرار ملاقات‌ گذاشته بودند. با حالت نیمه شوخی گفتم: «آیا شما به میهمانی می‌روید؟» آنها متحیر شدند، شاید اعصاب حساس سیاسی آنها تحریک شد. دو نفر از آنها با شنیدن اینکه می‌خواهم به آنها دفترچه بدهم، با طرزبرخوردی زننده به من گفت «نه». آنچه را که تمرین‌کنندگان در مقالات تبادل تجربه گفتند به‌یادآوردم مبنی براینکه نباید عوامل منفی آنها را تحریک کنیم. همچنین با توجه به مطالبی که حمل می‌کردم، از پیش آنها رفتم. دیگران فقط تماشا و گوش می‌کردند.

قبلاً به این روستا آمده بودم. فکر می‌کردم این دهکده بسیار کوچک است. مردی در بلندگو ترانه‌ای راجع به دوستی را به‌صورت آواز می‌خواند. مردی 40 ساله را دیدم که درحال سرگرم کردن خود بود. نسخه‌ای از مجله «حقیقت» مینگهویی را به او دادم. او آن را گرفت و به آواز خواندن و خندیدن ادامه داد.

بعد از ترک این روستا، به یک روستای عجیب و غریب رفتم. ناگهان نگران شدم که چگونه از آنجا خارج شوم. سپس همچنین فهمیدم: «با داشتن استاد، از چه چیزی باید نگران باشم؟ پس از انجام کار نجات مردم، قطعاً راهی برای خروج پیدا خواهم کرد.»

به یکی از روستاهای مجاور رفتم، كنار همان روستایی بود كه تازه از آنجا خارج شده بودم. حدس زدم که احتمالاً داخل آن روستا یک کمیته روستای ح‌ک‌چ وجود دارد زیرا یک میز به‌چشم می‌خورد. پس از ورود به روستا، شخصی را دیدم که به نظر می‌رسید درحال انجام وظیفه است. به او اجازه دادم عبور کند. آرام شدم و شروع به توزیع مطالب دافا کردم.

مردی از جاده جنوبی وارد روستا شد. شروع به ترسیدن کردم و از خودم پرسیدم: «آیا باید اینجا را ترک کنم؟ جای تأسف دارد که الان بروم چراکه استاد چنین فرصت خوبی را برای من نظم و ترتیب داده‌اند.» قلبم را از تزلزل‌ دور نگه داشتم و همچنان به توزیع بروشورها و مجلات پرداختم. به ورودی روستای غربی رسیدم. در نزدیکی محل ورود و ثبت‌نام، چندین مرد شبیه کارکنان روستا حضور داشتند. برای اجتناب از عبور از محل ثبت‌نام، به سمت کوچه‌ای تغییر مسیر دادم و به ارائه مطالب روشنگری حقیقت ادامه دادم.

در تقاطع دیگری در جنوب غربی روستا، فقط یک تراکتور وجود داشت که ورودی را مسدود کرده بود و بنری با رنگ قرمز روی آن آویزان شده بود و می‌گفت: «افراد خارجی اجازه ورود ندارند!» در قلبم لبخند زدم و از استاد تشکر کردم. درحالی که توسط نگهابانان درِ ورودی روستای دیگر کنار همان جاده تحت نظر بودم، تعداد دیگری مطالب روشنگری حقیقت توزیع کردم و سپس دوچرخه برقی خود را به سمت جاده اصلی هل دادم و آنجا را ترک کردم.

ملاقات با هم‌تمرین‌کننده‌ای به‌طور تصادفی

چند جزوه و مجله باقی مانده بود که من به شخصی در کنار جاده دادم. آماده بودم تا به طرف نفر دوم کنار جاده بروم که متوجه شدم او یک هم‌تمرین‌کننده است. او فکر کرد که با وجود داشتن ماسک بر روی صورتش نتوانم او را شناسایی کنم، بنابراین ماسکش را برداشت و شروع به صحبت با من کرد. او بسیار مشتاق به نظر می‌رسید. سپس مجله را به شخص سومی دادم.

سوپر مارکت خصوصی در کنار جاده نیمه‌باز بود و یک علامت «بسته» روی درب وجود داشت. دو فرد خارجی که در آن منطقه اقامت داشتند درحال خرید بودند. یک قوطی شیر و برخی از مایحتاج روزانه خریداری کردم. جای تأسف است که وقتی خرید را تمام کردم، آن دو فرد خارجی پیش از آن از آنجا رفته بودند. دو مجله روشنگری حقیقت را در دست داشتم و می‌دانستم که آنها توسط استاد آماده شده بودند. امیدوار بودم فرصتی برای دادن این مطالب به این دو نفر به‌دست آورم.

اما من این دو مجله را به صاحب سوپر مارکت ندادم و کمی تأسف خوردم، زیرا او اسکناس ده یوآنی مرا که اطلاعات روشنگری حقیقت روی آن نوشته شده بود بدون تردید، پذیرفت. فکر می‌کنم او قبلاً حقایق مربوط به دافا را از هم‌تمرین‌کننده‌ای شنیده و آنها را درک کرده و نجات یافته بود.

فا را به‌خوبی مطالعه کنید، سرمنشأ همه چیز از فا است

صبح‌ها بیرون می‌رفتم و می‌خواستم بعدازظهر دوباره بیرون بروم. غفلت از مطالعه فا آسان بود. بعدازظهر یک روز، شوهرم با عصبانیت بسته حاوی مطالب روشنگری حقیقت را ازدستم گرفت و دوباره در اتاقم قرار داد. فهمیدم که این مداخله نیست. وقت آن بود که فا را بیشتر مطالعه کنم. نجات مردم ضروری است، اما نمی‌توانیم بی‌تاب باشیم.

چند بار توسط ح‌ک‌چ به‌طور غیرقانونی بازداشت شدم که همگی به یک دلیل بود: به هنگام انجام کارها خیلی مضطرب بودم و نمی‌توانستم در دافا جذب شوم، بنابراین نمی‌توانستم خِرد و قدرت فوق‌العاده‌ای را از فا دریافت کنم و همچنین به تذکرات استاد آگاه نمی‌شدم. چند تن از هم‌تمرین‌کنندگان منطقه‌ام یکی پس از دیگری تحت آزار و شکنجه قرار گرفتند که همگی دارای نقطه ضعف مشابهی در تزکیه بودند. یکی از آنها (شیامی، نام مستعار) هنوز هم به‌طور غیرقانونی در بازداشت به‌سر می‌برد و یک تمرین‌کننده قدیمی دیگر (لی‌لی، نام مستعار) مشغول بیرون رفتن برای نجات مردم بود.

لی‌لی صبح‌ و عصر بیرون می‌رفت تا مطالب را توزیع کند. او در مطالعه فا گروهی آخر هفته، دیر می‌آمد و زودتر جلسه مطالعه را ترک می‌کرد. بعضی از تمرین‌کنندگان گاهی اوقات در طول روز به خانه او می‌رفتند و صدای بلند خروپفش را می‌شنیدند و فکر می‌کردند صدای خروپف همسرش است، اما در واقع صدای لی‌لی بود که هنگام مطالعه فا می‌خوابید. هم‌تمرین‌کننده‌ای به او یادآوری کرد که فا را بیشتر مطالعه کند، لی‌لی با درماندگی و اشتیاق گفت: «من نیز می‌خواهم بیشتر یاد بگیرم!»

لی‌لی در تابستان امسال بیش از یک ماه را به‌طور غیرقانونی در بازداشتگاه به‌سر برد. ازآنجاکه فای کافی در ذهنش نبود، در آن محیط سخت رنج می‌برد. تا به امروز، او گرفتار روابط خانوادگی است و همسر و پسرش مسئولیت او را بر عهده دارند. به نظر می‌رسد که لی‌لی توصیه‌های تمرین‌کنندگان دیگر را درک نکرده است.

به‌دلیل قرنطینه که هر روز تا ساعت 9 شب ادامه داشت، محیط مطالعه فا را از دست دادم. مداخلات بزرگی برایم در حین مطالعه فا‌ پیش آمد و در طی این روند مکرراً خواب‌آلوده می‌شدم. اکنون زمانم برای مطالعه فا کمتر است. با الهام از مقاله تبادل تجربه مینگهویی، عمدتاً روی ازبرکردن جوآن فالون تمرکز می‌کنم. یک پاراگراف را بعد از دیگری، یک بخش را پس از دیگری ازبرمی‌خوانم و سعی دارم سخنرانی سوم را به‌خاطر بسپارم. فواید ازبرکردن فا بسیار زیاد است، مانند به‌دست آوردن یک ذهنیت ساده، داشتن افکار بد کمتر و افکار درست بسیار زیاد.