(Minghui.org) آقای لیو هونگوی 54 ساله از شهر جیلین، استان جیلین، چند بار به‌خاطر باورش به فالون گونگ بازداشت شد. فالون گونگ تمرین تزکیۀ ذهن و جسم است که از سال1999 توسط رژیم کمونیستی چین مورد آزار و شکنجه قرار گرفته است. او پس از بازداشت در سال2006، آنقدر شکنجه شد که قادر نبود راه برود و نهایتاً به 13سال حبس محکوم شد. به‌خاطر آزار و اذیتی که در زندان متحمل شد، بیشتر دندان‌های آقای لیو افتادند و بینایی‌اش به‌شدت آسیب دید؛ ستون فقراتش به‌دلیل اینکه 13سال بستری بود به‌شدت تغییرشکل داد؛ او به کرات دچار سرگیجه، تپش قلب و سرفه همراه با استفراغ می‌شود و اغلب  دچار قلب‌درد و سردرد می‌شود.

آقای لیو در 24اکتبر2019 آزاد و به آسایشگاه برده شد. او با کمک دوستش که او نیز تمرین‌کنندۀ فالون گونگ است، توانست از آسایشگاه بیرون بیاید و یک آپارتمان اجاره کند.

تصویر فعلی آقای لیو هونگوی روی صندلی چرخدارتصویر قبلی  از آقای لیو هونگوی

در ادامه گزارش شخصی آزار و شکنجۀ متحمل شده را بازگو می‌کنیم:

بازداشت و انتقال به اردوگاه کار اجباری

پس از شروع آزار و شکنجۀ فالون گونگ در ژوئیه1999، در 6سپتامبر1999 من و همسرم، خانم یو لیشین (که بعداً براثر آزار و شکنجه در 13مه2002 کشته شد)، دختر 5ساله‌مان برای دادخواهی به پکن رفتیم. در 11نوامبر پلیس ما را بازداشت و پیش از اینکه ما را به زادگاه‌مان بفرستد، تمام پول‌مان را توقیف کرد. پس از اینکه سه روز در بازداشتگاه ماندیم، من و همسرم را به بازداشتگاه شمارۀ 4 شهر جیلین انتقال دادند که 42 روز در آنجا بودیم.

در ژوئن2000 مجدداً هنگام گفتگو با تمرین‌کنندۀ دیگری در مِی‌هکو، استان جیلین، بازداشت شدم. هنگامی که در حبس بودم، پلیس به کمرم آسیب رساند، درنتیجه قادر به راه رفتن نبودم. 28 روز بعد از بازداشتگاه آزاد شدم.

در 6سپتامبر2000 برای بار سوم به‌منظور دادخواهی فالون گونگ به پکن رفتم و بازداشت شدم. پس از اینکه 20 روز در ادارۀ پلیس شهرستان داشینگ بودم، در ماه اکتبر مرا به ادارۀ پلیس ژیهه در منطقۀ چوان‌یینگ در شهر جیلین فرستادند. بعداً رئیس پلیس مرا به تیم پلیس جنایی شمارۀ 4 در فرماندهی پلیس چوان‌یینگ منتقل کرد. مأموران پلیس برای مدت 17 ساعت مرا به یک صندلی آهنی دستبند زدند. لباس‌هایم نازک بودند و هوا سرد بود. با خشونت از من بازجویی کردند.

بعداً برای مدت یک ماه در بازداشتگاه شمارۀ 3 جیلین حبس شدم و متعاقباً دو سال کار اجباری در اردوگاه کار اجباری در شهر جیلین برایم تعیین شد.

هنگامی که در بخش شمارۀ 4 اردوگاه کار هوان‌شیلینگ بودم، یک روز به‌خاطر اینکه همراه با سایر تمرین‌کنندگان تمرین‌های فالون گونگ را انجام دادیم، نگهبانان به‌طرز وحشیانه‌ای ما را مورد ضرب و شتم قرار دادند. به‌رغم چنین رفتار خشنی، من و سایر تمرین‌کنندگان درخواست آزادی بدون قیدوشرط کردیم. پلیس برای مجازات کردن نافرمانی‌مان، به مدت هفت روز ما را در سلول‌های کوچک حبس کرد.

در 27مارس2001، مرا به اردوگاه کار اجباری تونگهوا منتقل کردند. در اردوگاه کار اجباری از انجام کار برده‌وار خودداری کردم و همچنین سایر تمرین‌کنندگانی را که تحت فشار باورشان را نفی کرده بودند، تشویق به ادامۀ تمرین فالون گونگ کردم.

در 24دسامبر2001 مرا به بخش شمارۀ 3 اردوگاه کار اجباری چائویانگگو در شهر چانگچون منتقل کردند. در این مدت تحت انواع و اقسام روش‌های شکنجه قرار گرفتم. پلیس با باطوم الکتریکی به مقعدم شوک وارد کرد و با یک باطوم چوبی سنگین مرا مورد ضرب و شتم قرار داد. همچنین آزار و اذیت‌های طولانی‌مدت و شکنجه‌های روانی دیگری نیز بر من اعمال کردند. پس از اینکه دورۀ حبسم به‌پایان رسید، پلیس 50 روز بیشتر از دورۀ محکومیتم مرا نگه داشت و نهایتاً در 11دسامبر2003 آزادم کرد.

بازآفرینی صحنۀ شکنجه: شوک با باطوم الکتریکی

فرار از اورژانس درحال مرگ برای اجتناب از آزار و شکنجۀ بیشتر

در 16سپتامبر2004، پلیس ادارۀ 610، بخش امنیت داخلی و ادارۀ پلیس یونهلی مرا دستگیر کردند. در ادارۀ پلیس از من بازجویی کردند. به‌خاطر اینکه از همکاری با آنها خودداری کردم، به پشتم ضربه زدند. دچار حملۀ قلبی شدید شدم و جانم درخطر بود. مرا برای احیاء به بیمارستان جیلین فرستادند.

سه روز بعد، درحالی‌که پلیس به‌دقت مراقبم بود، توانستم از اورژانس فرار کنم. پس از اینکه فرار کردم، پلیس نامم را در فهرست افراد فراری قرار داد، درحالی‌که من به‌‌خاطر اجتناب از آزار و شکنجه بیشتر بی‌خانمان شدم.

نمایش شکنجه: ضرب و شتم

بازداشت و شکنجه تا حدی که فلج شدم

در 23اکتبر2006، بیش از 10 مأمور پلیس من و خانم مو پینگ (همسر دومم که پس از فوت همسر اولم با او ازدواج کردم) را تا خانۀ اجاره‌ای‌مان تعقیب کردند و ما را تحت نظر قرار دادند. مرا در ادارۀ مالیاتی منطقۀ چائویانگ در شهر چانگچون بازداشت کردند. پلیس به من دستبند زد و کمربندم را درآورد و پیراهنم را روی سرم کشید و مرا داخل اتوموبیلی انداخت. همسرم که او نیز تمرین‌کنندۀ فالون گونگ است بازداشت شد.

پلیس خانه‌مان را غارت و کامپیوتر، پول نقد و دفترچه حساب بانکی‌ام و کتاب‌ها و مطالب فالون گونگ را توقیف کرد. پس از آن مرا به هتلی در نزدیکی خانه‌ام بردند.

در اتاق هتل، مرا به صندلی دستبند زدند و یکی از مأموران پلیس روی دستانم ایستاد. او شروع به فحاشی کرد و کیسه‌ای روی سرم کشید و بعد مرا به داخل خودرو بازگرداند و به ادارۀ پلیس جیلین برد. بعدازظهر آن روز مرا به سازمان تعلیم سگ پلیس بردند و از من بازجویی کردند.

مرا به اتاق شکنجه بردند که انواع و اقسام ابزار شکنجه از دیوارهایش آویزان بود. مرا به صندلی دستبند زدند و مأمور پلیسی به نام دی شیگانگ تهدیدم کرد و گفت که دو انتخاب داری: به همه چیز اقرار کنی یا بمیری.

از همکاری با آنها خودداری کردم و تحت شکنجه قرار گرفتم. پلیس ابتدا با روغن خردل مرا تحت خوراندن اجباری قرار داد. آنها روغن خردل را در آب ریختند و درحالی‌که چند مأمور مرا پایین نگاه داشته بودند، با استفاده از انبردست دهانم را باز کردند و تحت خوراندن اجباری قرار دادند. قادر به نفس کشیدن نبودم. آب خردل وارد نای و مری‌ام شد. پلیس حتی با استفاده از طنابی سرم را به عقب کشاند؛ نمی‌توانستم تکان بخورم و دندان‌هایم لق شدند. چند بار بی‌هوش شدم.

شکنجه چند ساعت ادامه داشت. با این‌که شکنجه فوق‌العاده دردناک بود، به هیچ تمرین‌کننده‌ای خیانت نکردم.

بعد پلیس دستانم را پشت بدنم دستبند زد و پاهایم را صاف کرد. آنها پارچه‌ای روی پاهایم گذاشتند و بعد یک میلۀ آهنی رویش قرار دادند. سپس دو نفر روی پاهایم ایستادند و شروع به چرخاندن [میله] کردند. به‌خود می‌لرزیدم و نزدیک بود بی‌هوش شوم. پس از مدتی پاهایم تقریباً فلج شدند.

سپس پلیس یک کلاه ایمنی روی سرم قرار داد و با استفاده از یک باطوم کلفت به آن ضربه زد. صدایش بسیار گوش‌خراش بود و گوش‌هایم خون‌ریزی کردند. سپس لباس‌های کلفتی تنم کردند و با لگد مرا روی زمین انداختند و بعد با چماق به پایین کمرم ضربه زدند. در حد بی‌هوش شدن بودم و پس از این شکنجه‌ها ذهنم به‌هم‌ریخته بود.

بازآفرینی صحنۀ شکنجه: ضرب و شتم به سر

تا 25اکتبر دیگر قادر نبودم تکان بخورم و پس از اینکه سه روز و دو شب شکنجه شدم، بدنم تقریباً فلج شد. هنگام بازجویی هیچ غذا یا آبی به من نمی‌دادند.

متخصصین کامپیوتر می‌خواستند کامپیوترم را روشن کنند، اما از دادن کلمۀ عبور به آنها خودداری کردم. وقتی بازهم با آنها همکاری نکردم، به‌زور اثر انگشتم را روی اظهاریۀ نوشته‌شده‌ای قرار دادند. با اینکه در 23اکتبر بازداشت و تا 25اکتبر بازجویی شدم، پلیس روز بازداشت را 25اکتبر ثبت کرد.

در 25اکتبر مرا به بازداشتگاه جیلین بردند. وقتی بازداشتگاه به‌خاطر وضعیتم از پذیرش من خودداری کرد، پلیس به بازداشتگاه دستور داد که مرا بپذیرند و حتی به‌دروغ مرا به عنوان «سردستۀ» فالون گونگ در شهر جیلین معرفی کرد. روز بعد بازداشتگاه از من عکس گرفت.

به‌خاطر اینکه فقط ‌توانستم کمی غذا بخورم و هنگام نوشیدن آب استفراغ ‌کردم، دکتر بازداشتگاه نمونۀ خون من و همسرم را گرفت و همچنین هر روز صبح معاینه‌ام می‌کرد. همچنین بازداشتگاه کسی را مأمور کرد که رژیم غذایی‌ام را ثبت کند، مشتمل بر اینکه چقدر برنج خورده‌ام، چقدر آب نوشیده‌ام و چند بار به توالت رفته‌ام. آنها می‌ترسیدند که در بازداشتگاه بمیرم و می‌خواستند رژیمم را ثبت کنند و از آن برای رفع مسئولیت استفاده کنند. در آن زمان فشار خونم بین 20 تا 30 و بین 50 تا 60 بود و چند بار جانم به خطر افتاد.

همسرم نیز شکنجه شد. پلیس میلۀ جارو را روی پاهایش گذاشت و شروع به غلتاندن آن کرد. آنها او را نیز با آب خردل تحت خوراندن اجباری قرار دادند. پس از اینکه همسرم به بازداشتگاه وارد شد، دست به اعتصاب غذا زد و هر روز تحت خوراندن اجباری قرار گرفت.

محکومیت به 13 سال حبس

برای افشای شکنجه‌ای که مأموران پلیس در زندان به من وارد کرده بودند که منجر به فلج شدنم شده بود، شکوائیه‌ای به دادستان مستقر در بازداشتگاه نوشتم. به‌خاطر اینکه در آن زمان قادر به نگه داشتن قلم نبودم، از یکی از زندانیان خواستم که کمکم کند. چند روز بعد، یک دادستان مرا پیدا کرد و اطلاعات بیشتری خواست. پس از آن آنها آمدند و تهدیدم کردند که اگر به شکایت کردن پافشاری کنم، برای آزار و شکنجۀ بیشتر مرا به بیرون بازداشتگاه خواهند برد.

به‌خاطر وضعیتم، فقط می‌توانستم 24 ساعت روی تخت دراز بکشم. اما پلیس به‌خاطر فلج شدنم درنتیجۀ آزار و شکنجه‌، از فشار افکار عمومی می‌ترسیدند و به زندانیان دستور دادند که مرا برای انجام تمرین‌ها حمل کنند.

همچنین پلیس به من دستبند زد و پاهایم را با زنجیر به‌هم بست و صورتم را با ماسک تیره‌ای پوشاند و بعد برای معاینۀ پزشکی به بیمارستان شمارۀ 3 جیلین فرستاد. پس از بازگشت از بیمارستان، پلیس دیگر مرا وادار به ایستادن و تمرین نکرد. احتمالاً مطلع شدند که در وضعیت خطرناکی هستم.

هنگام بازجویی پلیس، از امضای فرم تأیید بازداشت خودداری کردم؛ همچنین وقتی دادستان از من خواست که کیفرخواست را امضاء کنم، امتناع کردم.

هنگامی که در حبس بودم از تمام فرصت‌ها استفاده می‌کردم تا به پلیس و نگهبانان بگویم که چگونه مورد آزار و شکنجه قرار گرفتم و به آنها گفتم که دست از ارتکاب جنایات علیه تمرین‌کنندگان فالون گونگ بردارند. حتی یک مأمور جوان از من خواست که به تمرین‌کنندگان بگویم تا نامش را از لیست عاملان آزار و شکنجه بردارند.

از پوشیدن یونیفورم خودداری و شب‌ها از پاسخ به حضور و غیاب امتناع کردم.

یک روز از فرصت استفاده کردم و وقتی بیرون از سلول بودم، شروع کردم به بلند فریاد زدن تا همه بشنوند که به‌خاطر تمرین کردن فالون گونگ تحت آزار و شکنجه قرار گرفته‌ام و اسامی افرادی که مرا آزار و شکنجه کردند را با صدای بلند فریاد زدم. همه در بازداشتگاه می‌توانستند صدایم را بشنوند، حتی نگهبانان گشت نیز ایستادند تا گوش کنند. هیچ‌کسی مانعم نشد. اما دفعۀ بعد بازداشتگاه اجازه نداد بیرون بروم.

در سال2006، کمیتۀ سیاست و قانون منطقه «گروه تبدیل» ایجاد کرد و چند نفر از آنها را برای بازجویی از من به بازداشتگاه فرستاد. آنها سعی کردند مرا وادار به رها کردن تمرین کنند و گفتند که اگر با آنها همکاری کنم، مرا تحت آزار و شکنجه قرار نخواهند داد. اما به حرفشان گوش نکردم.

فقط زمانی که بدن نحیفم دیگر قادر به تحمل نبود، مرا به اتاقم فرستادند. وقتی به نگهبانان دربارۀ تیمی که سعی کردند مرا وادار به انکار باورم کنند گفتم، نگهبانان گفتند که آنها نمی‌توانند به آن تیم توهین کنند، درنتیجه قادر به مداخله نیستند.

در ژوئن2007 محاکمه شدم. چهار مأمور پلیس من و صندلی چرخدارم را حمل کردند و مرا به دادگاه منطقۀ چوان‌یینگ بردند.

پس از اینکه قاضی رئیس جلسه شروع محاکمه را اعلام کرد، در سالن دو وکیل، دادستان و چند مأمور را دیدم. وقتی قاضی از من پرسید که آیا درخواستی دارم، درخواست کردم که دادستان اخراج شود چراکه قبلاً به من فحاشی کرده بود و برای دادستان بودن مناسب نبود.

قاضی جلسۀ محاکمه را متوقف کرد. پس از مدتی یک قاضی زن آمد و به من گفت که درخواستم رد شده است. او از من خواست که با آنها همکاری کنم و اینکه آنها دربارۀ پرونده‌ام کنترلی ندارند زیرا باید به حرف مقامات بالاتر گوش کنند.

وقتی جلسه محاکمه ادامه یافت، دو وکیلم سعی کردند از من دفاع کنند، اما قاضی حرف‌شان را قطع کرد. پس از اینکه وکلایم اصرار کردند که بی‌گناه اعلام کردن متهم ازطرف موکل‌ حق وکلا است، قاضی مجدداً جلسه را متوقف کرد. وقتی جلسۀ دادگاه متوقف شد، مقامات محلی با یکی از وکلایم صحبت کردند. باور دارم که مقامات وکیلم را تهدید کردند زیرا بعد از ادامه یافتن جلسۀ دادگاه، وکیلم دیگر در حمایت از من صحبت نکرد.

در جریان محاکمه به دادستان گفتم که باید یاد بگیرد که به سایرین احترام بگذارد که این باعث شد از خجالت سرخ شود. درنتیجه وقتی کیفرخواست را می‌خواند لکنت زبان پیدا کرده بود.

وقتی متوجه شدم که مأمور پلیسی که قبلاً مرا تحت آزار و شکنجه قرار داده است، نیز حضور دارد، به قاضی گفتم که این مأمور پلیس باید محاکمه شود. اما قاضی فوراً به جلسۀ محاکمه خاتمه داد.

پس از بازگشت به بازداشتگاه، متوجه شدم که به 13سال حبس محکوم شده‌ام. نسبت به حکم پژوهش‌خواهی کردم، اما رأی اولیه تأیید شد.

شکنجۀ غیرانسانی در زندان گونگژولینگ

در 18ژوئیه2007 پس از پایان یافتن بیش از 8 ماه حبس در بازداشتگاه جیلین، مرا به زندان گونگژولینگ فرستادند. در مسیر به سمت زندان، مأمور پلیسی که در دادگاه به او اشاره کرده بودم آمد و از من پرسید که چرا در بین افراد او را متهم کردم درحالی‌که او مرا کتک نزده است. در پاسخ گفتم که او نیز نقشی در آزار و شکنجۀ من داشته است زیرا اظهارات اشتباه را می‌نوشته است.

وقتی به زندان رسیدم، نگهبانان با دیدن اینکه فلج هستم، از پذیرشم خودداری کردند. اما پلیس بازداشتگاه با فرد مسئول در زندان تماس گرفت و بعد از کمی صحبت مرا برای معاینۀ پزشکی به بیمارستان زندان بردند. به پزشکان گفتم که اگر مرا بپذیرند و اگر هر اتفاقی برایم بیفتد، آنها مسئول خواهند بود. اما آنها به حرفم گوش نکردند و وادارم کردند که یونیفورم زندان را بپوشم، اما من از این کار امتناع کردم. پس از اینکه دیدند من مصر هستم، کوتاه آمدند.

چند روز بعد مادرم به دیدنم آمد. به‌خاطر اینکه از پوشیدن یونیفورم زندان خودداری کرده بودم، اجازۀ ملاقات به من ندادند. وقتی مادر سالمندم دوباره آمد، با اکراه یونیفورم زندان را پوشیدم، چراکه فکر کردم ملاقات با من برایش آسان نخواهد بود و اگر نتواند مرا ببیند، ناراحت خواهد شد. مادرم همراه با خواهر و برادرم با دیدن اینکه فلج شده‌ام، به گریه افتادند. خواهرم پرسید که آیا می‌توانم کاری کنم که میزان محکومیتم کاهش یابد، درحالی‌که برادرم بسیار غمگین به‌نظر می‌رسید و چیزی نگفت. از آن زمان خواهرم هرگونه ارتباطی را با من قطع کرده است، چراکه اغلب مورد تهدید و ارعاب و بازجویی مسئولین قرار می‌گرفت.

در ژانویه2008، پس از اینکه بخش درمانی زندان منحل شد، مرا به بخش توان‌بخشی منتقل کردند. زندان برای کسب سود، زندانیان را وادار به کار بی‌مزد می‌کرد که منجر به جنگ و نزاع زندانیان برای دریافت کار بیشتر به‌منظور کاهش دورۀ محکومیت‌شان شد.

نگهبان ژانگ یاچوان، که مسئول تبدیل تمرین‌کنندگان فالون گونگ بود اغلب به دیدنم می‌آمد و به زندانیان می‌گفت که به‌دقت مرا تحت نظر داشته باشند و اجازه ندهند با دیگران صحبت کنم.

در ژانویه2008 مادرم مجدداً به دیدنم آمد. وقتی می‌خواست ازطریق تلفن با من صحبت کند، ژانگ کنارش ایستاد و سعی کرد به حرف‌هایش گوش کند که باعث اضطرابش شد. سپس به ژانگ گفتم: «اگر سالمند می‌بودی و هنگامی که می‌خواستی با پسرت صحبت کنی مأموری کنارت می‌ایستاد، چه احساسی به تو دست می‌داد؟»

ژانگ پاسخی نداد و به انتهای اتاق عقب‌نشینی کرد.

پس از اینکه ملاقات تمام شد، ژانگ مرا دنبال کرد. از او خواستم که اجازه دهد دیداری رودررو با مادرم داشته باشم، چراکه او گوشش سنگین است. اما او گفت که باید اول تبدیل را بپذیرم.

وقتی درابتدا به زندان وارد شدم، به تمام مأموران زندان و زندانیان گفتم که چگونه تحت آزار و شکنجه قرار گرفته‌ام و همچنین یک نامۀ شکایت 13 صفحه‌ای به دادگاه عالی استانی جیلین نوشتم و در آن شرح دادم که چگونه به‌خاطر پابرجا بودن به باورم مورد آزار و شکنجه قرار گرفته‌ام. همچنین از دادگاه درخواست کردم که آن عاملان آزار و شکنجه را محاکمه کند و ما را بدون قیدوشرط آزاد کند. پس از خواندن این نامه، برخی از افراد شروع کردند که رفتارشان را نسبت به تمرین‌کنندگان تغییر دهند.

پیش از سال نوی چینی 2009، تمرین‌کننده‌ای به نام آقای وانگ ان‌هویی پس از اینکه دست به اعتصاب غذا زد، چند بار در زندان تحت خوراندن اجباری قرار گرفت. وقتی به توالت می‌رفتم، دیدم که زندانیان به آقای وانگ لگد می‌زنند و مانع آنها شدم. اما از وقتی فلج شدم، دیگر قادر نیستم هنگامی که او را کتک می‌زنند، چاویشان را بگیرم. بنابراین نزد مربی زندان رفتم و درخواست کردم که آن زندانیان تنبیه شوند. آن شب یکی از آن زندانیان نزدم آمد و عذرخواهی کرد و گفت که پلیس آنها را تحریک به ضرب و شتم آقای وانگ کرده است. پس از مدتی آقای وانگ براثر آزار و شکنجه کشته شد.

فروشگاه زندان، بازار سیاه نیز نامیده می‌شد. نه‌تنها قیمت‌ها بالا بودند، بلکه زندانیان باید به نگهبانان رشوه می‌دادند تا بتوانند ملزومات روزانۀ خود را خریداری کنند. اگر زندان می‌خواست تلویزیون جدید یا اقلام گران‌قیمت دیگری را بخرد، از روش‌های غیرمستقیمی استفاده می‌کرد تا زندانیان هزینۀ آن را بپردازند و هرکسی که کمک می‌کرد، امتیاز دریافت می‌کرد که منجر به کاهش محکومیتش می‌شد.

ژانگ همچنین به هر زندانی دفترچه‌ای داد تا وضعیت روزانۀ مرا در آن ثبت کنند، شامل زمان بیدار شدن، غذا خوردن و اینکه با چه کسانی صحبت می‌کنم. وقتی نزدم آمد، دربارۀ فالون گونگ با او صحبت کردم، اما نگذاشت صحبت کنم.

یک روز دیگر با صدای بلند فریاد زدم که رژیم چین فالون گونگ را آزار و شکنجه می‌کند و اینکه مأموران پلیس همگی شریک جرمش هستند. ژانگ بدون اینکه کلمه‌ای بر زبان آورد رفت. بعد یکی از زندانیان اظهارنظر کرد که چون ژانگ چیزی نگفت، حتماً فالون گونگ باید درست باشد.

یک روز بخش بهداشت به زندان آمد تا وضعیت رعایت بهداشت در اتاق را بررسی کند. همه به‌جز من به صف ایستادند. وقتی رئیس به تختم آمد، پرسید که چرا نمی‌توانم بلند شوم. سپس به او گفتم که پلیس به کمرم آسیب رسانده است.

دو ماه بعد مقامات کمیتۀ امور سیاسی و حقوقی برای بررسی وضعیتم آمدند، درنتیجه مرا به بخش آموزش بردند. آنها به زندانی‌ای که مرا حمل می‌کرد گفتند که مرا روی یک صندلی بگذارد، اما من امتناع کردم و گفتم که کار اشتباهی نکرده‌ام و آنها حق ندارند از من بازجویی کنند. سپس به زندانی گفتم که به‌جای صندلی مرا روی مبل بگذارد.

وقتی شروع کردم نام و عنوان مأموران را بپرسم، آنها مضطرب شدند. همچنین از آنها خواستم که آن مأموران پلیسی را که منجر به فلج شدنم شده بودند، محاکمه شوند. آنها گفتند که مسئلۀ من خارج از کنترل آنهاست.

مادرم که به سرطان پیشرفته مبتلا بود، در سال2010 به دیدنم آمد، چون می‌دانست که ممکن است آخرین باری باشد که مرا ملاقات می‌کند. او به من گفت که می‌خواهد یک بار دیگر دستم را در دستش بگیرد. از پلیس خواستم که اجازه دهند مادرم آخرین آرزویش را برآورده کند، اما آنها ممانعت کردند.

چند ماه بعد فهمیدم که مادرم فوت کرده است.

در 11سپتامبر2012 خون استفراغ کردم. در آن زمان دندان‌هایم به‌خاطر خوراندن اجباری روغن خردل لق شده بود و شروع به افتادن کرد. ازآنجا که اجازه نداشتم به بیمارستان بروم، فقط توانستم از دیگران بخواهم کمکم کنند که با استفاه از یک نخ نازک دندان‌هایم را بکشند. پنج تا شش سال بود که لثه‌هایم متورم بودند. اغلب به‌خاطر دندان‌درد، سرم درد می‌کرد و صورتم متورم بود. حدود یک ماه بود که به‌خاطر درد روانی و جسمی تقریباً کور شده بودم.

پس از اینکه مادرم درگذشت، مادر همسرم نیز فوت کرد و دختر و برادرم نیز به‌خاطر محکومیت طولانی‌مدت، فلج‌شدن و همچنین تهدید و ارعاب مداوم از سوی پلیس، ارتباطشان را با من قطع کردند. از آن زمان تبدیل به فردی شدم که نیاز به کمک دیگران در زندان داشتم و هیچ خانواده‌ای نداشتم.

آقای لیو هونگ‌وی باقیماندۀ چند دندانش را نشان می‌دهد.دندان‌های آسیب دیده که آقای لیو هونگ‌وی خودش کشیده بود.

در سال2014، مأمور پلیس وانگ رنجیان از بخش آموزش به یک زندانی گفت که مرا به اتاقی در طبقۀ دوم ببرد. به‌خاطر اینکه بسیار ضعیف بودم، درخواست کردم که من و صندلی چرخدارم را حمل کنند. پلیس قبول نکرد.

وانگ به من گفت که چون از وضعیت سلامتی‌ام اطلاع دارند، مبلی برایم آماده کرده‌اند. آنها سعی کردند مرا تبدیل کنند. به او گفتم که آنها موفق نخواهند شد.

بعدازظهر آن زندانی مرا تا پایین حمل کرد. به‌خاطر اینکه بسیار ضعیف بودم و دستان لرزانم دیگر نمی‌توانست زندانی را نگاه دارد، از پشت افتادم و سر و کمرم با زمین برخورد کرد. بی‌هوش شدم.

وقتی به‌هوش آمدم، متوجه شدم که در تخت هستم. پلیس می‌خواست مرا به بیمارستان بفرستد، اما امتناع کردم. در روزهای بعد، نمی‌توانستم سرم را تکان بدهم؛ پاها و دستانم متورم بودند و نیاز داشتم کسی به من غذا بدهد.

وقتی کمی حالم بهتر شد، وانگ دوباره آمد، این بار همراه با دو نفر دیگر آمد. آنها مرا با صندلی چرخ‌دار به اتاقی هل دادند و دربارۀ تبدیل کردنم بین خودشان شروع به بحث کردند. به‌آرامی آنها را نظاره کردم. دو تا سه ساعت بعد، وانگ از من پرسید که آیا با آنها موافقم. گفتم که آنها خیلی خوب صحبت کرده‌اند، اما آنچه گفتند ارتباطی با من ندارد. از آن زمان به‌بعد، وانگ دیگر هرگز مرا اذیت نکرد.

در سال2017 زندان سعی کرد در تلاش برای تبدیل کردنم، هر روز به من امتیاز بدهد. به او گفتم که نیازی به آنها ندارم و از امضای فرم‌های جوایز پاداشی امتناع کردم. پس از اینکه دیدند نمی‌توانند مرا تحت تأثیر قرار دهند، آن را متوقف کردند.

پس از نزدیک به 13سال آزار و اذیت و شکنجه، تقریباً تمام دندان‌هایم افتادند و موهایم خاکستری شد. بینایی‌ام به‌شدت آسیب دید و به‌خاطر کمر به‌شدت معیوب‌شده‌ام شب‌ها نمی‌توانستم بخوابم. پاهایم سرد و بی‌حس بودند و اغلب احساس سرگیجه داشتم؛ همچنین تپش قلب، سرفه همراه با استفراغ داشتم و اغلب درد قفسۀ سینه و سردرد داشتم.

ازآنجاکه فقط چند دندان برایم باقی مانده بود، در غذا خوردن مشکل داشتم و مجبور بودم غذا را ببلعم که گاهی باعث می‌شد غذا در نایم گیر کند. بلعیدن غذا باعث سوءهاضمه و درد و تورم در معده‌ام شده است؛ و اغلب اختلالات روده برایم اتفاق می‌افتد.

در 24اکتبر2019 پس از تحمل 13سال حبس آزاد شدم. با صندلی چرخ‌دار از زندان بیرون آمدم.

آزار و شکنجه در آسایشگاه

در روز آزادی‌ام، مرا از زندان به داخل ماشین پلیس انداختند که بیرون منتظرم ایستاده بود. مسئولین از چند تمرین‌کننده از شهر جیلین که برای بردنم آمده بودند عکس گرفتند.

پلیس مرا به شهر سیپینگ برد تا دخترم را پیدا کند، اما دخترم از پذیرشم خودداری کرد زیرا نمی‌خواست مجدداً درگیر شود. سپس پلیس مرا به آسایشگاهی برد و امضایم را جعل کرد تا پذیرش شوم.

پس از ورود مرا به اتاقی با سه تخت حمل کردند که یک زوج سالمند در آن اقامت داشتند. خسته بودم و می‌خواستم استراحت کنم. اما وقتی پتو روی خودم کشیدم، متوجه شدم که پتو پر از اثرات کثیفی با مدفوع و ادرار است و بوی بدی می‌داد. نه‌تنها باید با آن زوج می‌ماندم، بلکه یک اتاق دربسته در آنجا بود که در آن مردی 24ساله‌ با مشکلات روانی قرار داشت. آن مرد دائماً فریاد می‌زد و درنتیجه نمی‌توانستم بخوابم.

روز بعد تمرین‌کننده داپینگ که از دوستان خوبم است، از چانگچون به دیدنم آمد. نائب رئیس آسایشگاه سعی کرد مانع ورودش شود، چراکه پلیس دستور داده بود هرکسی که می‌خواهد مرا ملاقات کند باید همراه با سه مأمور پلیس باشد.

پلیس خواست کارت شناسایی داپینگ را ببیند و او گفت که به‌عنوان یک دوست برای مراقبت از من آمده است. روز بعد پلیس به او اجازۀ ملاقات داد.

وقتی داپینگ دوباره آمد، مقدار زیادی غذا با خودش آورد. وقتی وضعیت اتاق را دید، به آسایشگاه گفت که مرا به اتاق بهتری منتقل کنند و درخواستش پذیرفته شد.

افرادی که در آن آسایشگاه بودند یا دیوانه بودند یا فلج. شرایط زندگی و غذا تقریباً مشابه زندان بود. هر روز فقط می‌توانستم بیشتر روز را در تخت دراز بکشم و قادر نبودم هیچ جای دیگری بروم. آن یک آسایشگاه خصوصی بود، بنابراین برای صرفه‌‌جویی وسایل گرمایش را کم روشن می‌کردند. درنتیجه اتاق برای بیش از 20 ساعت در روز همیشه سرد بود.

هنگام اقامتم در آسایشگاه، مسئولین منطقه برای اینکه از من عکس بگیرند آمدند تا کارت شناسایی و کارت ثبت خانوار برایم درست کنند.

با کمک داپینگ و سایر تمرین‌کنندگان، بخشی از نیازهایم برآورده شد.

از 12دسامبر شروع به نامه‌نگاری به مسئولین منطقه کردم تا به آنها دربارۀ فلج بودن و شرایطم در آسایشگاه بگویم. همچنین درخواست کردم به زندگی عادی بازگردم. داپینگ نیز تلاش کرد با مسئولین ارتباط برقرار کند تا مرا از آسایشگاه بیرون ببرد.

مسئولان درابتدا پس از سال نو با درخواست داپینگ موافقت کردند. اما وقتی مسئولین کارت شناسایی‌اش را چک کردند و متوجه شدند که قبلاً به‌خاطر تمرین کردن فالون گونگ در اردوگاه کار اجباری بوده است، این کار را به تعویق انداختند.

دست به اعتصاب غذا زدم و سه روز و سه شب چیزی نخوردم و نیاشامیدم. با مسئولان تماس گرفتم و به آنها گفتم که با جانم از حق آزادی‌ام دفاع خواهم کرد. رئیس آسایشگاه به مسئولان دربارۀ اعتصاب غذایم اطلاع داد.

روز بعد، به داپینگ گفتند که اگر بتواند کسی را پیدا کند که تمرین‌کننده نباشد و قیم من شود، می‌تواند مرا از آسایشگاه بیرون ببرد. داپینگ توانست یک قیم برایم پیدا کند و همچنین یک آپارتمان دو خوابه برایم اجاره کرد.

در 22فوریه2020 از آسایشگاه به آپارتمان اجاره‌ای برده شدم. اما مسئولان منطقه به خانه‌ام آمدند و از داخل آن عکس گرفتند.

مقالات مرتبط: مرگ تمرین‌کنندۀ دافا خانم یو لیشین بعد از تحمل شکنجۀ جان‌فرساتلاش ادارۀ پلیس یونهلی از پلیس ناحیۀ چانگیی در شهر جیلین برای اقرارگیری ازطریق شکنجه (تصاویر)وضعیت لیو جیاهوئی، دختر ده سالۀ یو لیشین، تمرین‌کنندۀ فالون گونگ از استان جیلین، که براثر شکنجه در زندان هیزوئیزی کشته شد (تصاویر)آقای لیو هونگوی به‌خاطر شکنجه‌ای که در بازداشتگاه جیلین در شهر جیلین متحمل شد، در راه رفتن مشکل دارد (تصاویر)شکنجۀ آقای لیو هونگوی در ادارۀ پلیس منطقۀ چوانیینگ از شهر جیلین در استان جیلیناعتصاب غذای تمرین‌کنندۀ فالون دافا آقای لیو هونگوی در بازداشتگاه شهر جیلینحبس مخفیانۀ تمرین‌کنندگان فالون گونگ لیو هونگوی و مو پینگ از شهر جیلینشکنجۀ آقای لیو هونگوی توسط تیم امنیت ملی جیلین و محکومیت به سیزده سال حبسپس از 13سال حبس غیرقانونی آقای لیو هونگوی را به آسایشگاه منتقل کردند