(Minghui.org)

درود بر استاد محترم!

درود بر هم‌تمرین‌کنندگان!

باعث افتخار است که فرصتی برای ارائه این تبادل تجربه تزکیه دارم. هر کنفرانس تبادل تجربه ارزشمند است، به ویژه در این آخرین لحظه از اصلاح فا. می‌خواهم چند قسمت از تزکیه خود را در ده سال گذشته به اشتراک بگذارم.

از شک تا باور درست، از فردی عادی بودن تا یک تزکیه‌کننده شدن

 نگاهی به تزکیه ده ساله‌ام، راهی برای بنا نهادن باور درستم به استاد [استاد لی هنگجی، بنیانگذار فالون دافا] و دافا است. از بی‌اعتقادی در ابتدا، تا باور نصف و نیمه، تا روشن‌بینی به اصول فا، سپس بصیرت و تشخیص عمیق‌تر ادراکی از اصول فا رسیدم. در این فرایند پیوسته در حال ارتقاء و تقویت گام به گام ایمان پایدارتر به استاد و دافا بوده‌ام.

خوش اقبال بودم که در سال 1995 با کتاب جوآن فالون (متن اصلی فالون دافا) آشنا شدم، اما پس از خواندن تنها چند صفحه آن را کنار گذاشتم زیرا این کتابی بود که به افراد یاد می‌داد چگونه فرد خوبی باشند. ذهنم در آن زمان مشغول پول درآوردن بود. احساس می‌کردم همه سعی می‌کنند به هر طریقی پول دربیاورند و چه کسی می‌خواهد به مردم خوب بودن را بیاموزد.

پس از خروج از چین، فرصتی پیش آمد که دوباره با جوآن فالون روبرو شوم. در حالی که برای اولین بار کل کتاب را می‌خواندم، ذهنم پر از افکار بدی بود که توسط حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) القاء شده بود و باعث مداخله‌های بدی شد. هنگام خواندن، صرف نظر از اینکه در چه وضعیت بدنی مطالعه می‌کردم، نشسته، زانو زده، ایستاده یا در حال راه رفتن، ناخودآگاه دچار خواب آلودگی می‌شدم. اما، همین مداخله باعث شد تا دافا را دوست بدارم: جالب بود که نیرویی مرا از خواندن این کتاب بازمی‌داشت، که باعث شد بخواهم آن را بیشتر بخوانم.

شاید به خاطر همین فکر، وقتی بار دوم جوآن فالون را خواندم ، احساس کردم استاد بدنم را پاکسازی کردند. مشکل معده‌ام که بیش از ده سال مرا آزار می‌داد به سرعت درمان شد. بعداً در طول مدیتیشن نور خیره‌کننده‌ای را از طریق چشم سومم دیدم، و مرا به درک حسی رساند که دافا ممکن است فای حقیقی باشد.

اوایل سال 2004 بود که تمرین دافا را شروع کردم. اکثریت مردم چین به‌دلیل دروغ و تبلیغات حزب کمونیست چین علیه دافا نگرش بدی نسبت به دافا داشتند. بسیاری از دوستان و همکارانم در اطرافم وقتی متوجه شدند من در حال تمرین دافا هستم، نگاه متفاوتی به من داشتند. در قلبم تکان خوردم، به طور خصوصی با یک تمرین‌کننده قدیمی قابل اعتماد تماس گرفتم و نظر او را دربارۀ استاد پرسیدم. او مستقیماً به من پاسخ نداد، اما گفت: فقط باید ببینی آیا آنچه استاد تعلیم داده‌اند منطقی است و آیا [اصول دافا[ یعنی حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری صحیح است. اگر آنها را قبول داری، فقط از این اصول در هر جنبه‌ای از زندگی خود پیروی کن.

حرف‌هایش مرا بیدار کرد. با خودم گفتم: حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری اصول درستی است. پدر و مادرم از کودکی به من آموختند که هیچ کار بدی انجام ندهم تا قلبم در آسودگی باشد و چنین شخصی از ارواح که نیمه شب در خانه را می‌زنند، نمی‌ترسد. اگر بتوانم واقعاً از حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پیروی کنم، مطمئناً آرامش خاطر خواهم داشت. عالی است! تمرین دافا را ادامه دادم.

من آن زمان کاملاً نمی‌دانستم که این فکری درست بود. اما با ظهور این فکر، دافا دوباره قدرت معجزه آسای خود را نشان داد. بعد از اینکه شش ماه دافا را مطالعه کردم، یک روز در حین مدیتیشن، ناگهان احساس کردم چیزی در شکمم می‌چرخد و این احساس بسیار واضح بود. بلافاصله متوجه شدم: فالون واقعی است! استاد فالون را به من داده بودند! در آن لحظه آنقدر شوکه شده بودم که نمی‌توانستم جلوی اشک‌هایم را بگیرم. برای مدتی طولانی پس از آن، وقتی مدیتیشن می‌کردم یا در وضعیت سکون بودم، احساس می‌کردم که فالون در حال چرخش است. از استاد تشکر کردم که از این روش برای از بین بردن عقاید و تصورات و عواملی که مانع اعتقادم به فا می‌شدند، استفاده کردند!

پس از تمرین دافا برای بیش از یک سال، به کارکنان روزنامه اپک تایمز پیوستم. سردبیر آن زمان در خصوص مطالعه فا برای ما تمرین‌کنندگان جدید بسیار سخت‌گیر بود. ما هفته‌ای دوبار مطالعه گروهی فا داشتیم. پس از مطالعه فا، در مورد پروژه صحبت نمی‌کردیم، اما درک خود را دربارۀ فا به اشتراک می‌گذاشتیم. به آرامی در آن روز‌ها فهمیدم که تزکیه چیست و از این فرصت برای درک عمیق دافا سپاسگزارم.

به تدریج فهمیدم که چرا با دافا روبرو شدم. استاد بیان کردند: «بازگشت به سنت مسیری است که به آسمان رهنمون می‌کند. (آفرینشی از نو، هنگ یین پنجم) اگرچه والدینم نتوانستند این فرصت مقدس را درک کنند، اما آنها به من قوانین ساده و سنتی را آموزش دادند که ناآگاهانه پایه و اساس ارزش‌های سنتی را در من بنا نهاد. این پایه و اساس بود که به من اجازه داد تا از فرصت برای دستیابی به فایی که استاد به‌طور مفصل برای من در میان این محیط پیچیده نظم و ترتیب داده بودند استفاده کنم. بنابراین توجه زیادی به آموزش فرهنگ سنتی به فرزندانم داشتم. آنها اکنون تمرین‌کنندگان جوان هستند و هر روز فا را مطالعه می‌کنند.

سختی‌های جسمانی ایمان مرا تقویت کرد

حدود سه سال کارمای بیماری جدی را تجربه کردم. یک روز صبح، در ساعات اولیه، با کمردردی غیرقابل تحمل از خواب عمیق بیدار شدم. از ساعت 4 صبح تا حدود 4 بعدازظهر بدون وقفه ادامه داشت. بعداً متوجه شدم که این مداخله نیروهای کهن است، اما استاد از آن برای نشان دادن معجزه‌ای به من استفاده کردند.

درد آنقدر ناگهانی و شدید بود که شروع به از دست دادن هوشیاری‌ام کردم. چیز زیادی در خصوص اینکه نیروهای کهن چه هستند نمی‌دانستم، اما بسیار هوشیار بودم. به خودم گفتم که نباید هوشیاری خود را از دست بدهم، بنابراین سریع اعضای خانواده‌ام را بیدار کردم و از آنها خواستم تا برایم افکار درست بفرستند. آنها همچنین بلافاصله سایر تمرین‌کنندگان را برای کمک به فرستادن افکار درست دعوت کردند.

در میان درد، این افکار مدام در سرم ظاهر می‌شد: این برای گرفتن جان من است. باید به بیمارستان بروم؛ اگر به بیمارستان بروم در امان خواهم بود. هرچه مغزم دردناکتر و گیج‌تر می‌شد، افکار قدرتمندتر می‌شدند. اما افکار درستم نیز قوی‌تر شد. استاد بیان کردند: «تزکیه‌کنندگان حقیقی هیچ بیماری ندارند، ...» (آموزش فا در کنفرانس فای دستیاران در چانگچون) من بیمار نبودم! اگر مریض نبودم، چرا باید به بیمارستان می‌رفتم!

ذهن بشری و ذهن الهی‌ام دوازده ساعت به این روش مبارزه کردند. حدود ساعت 4 بعدازظهر، درد ناگهان متوقف شد، اگرچه یک ثانیه پیش غیرقابل تحمل بود. احساس می‌کردم بدنم راحت است.

این تجربه به من کمک کرد تا درک عمیق‌تری از نیروهای کهن داشته باشم. فقط خدایان فاسد از کیهان کهن، نیروهای کهن، می‌توانند چنین کاری انجام دهند: آنها کاری می‌کنند که فرد از درد بیهوش شود تا آگاهی اصلی شخص کنترل بدنش را از دست بدهد. آنها سعی کردند از کارمای تمرین‌کنندگان نهایت استفاده را ببرند و آنها را بکشند.

همچنین فهمیدم که افکار درست یک گروه چقدر می‌تواند به تمرین‌کنندگانی که از کارمای بیماری رنج می‌برند کمک کند. معتقدم که افکار درست تمرین‌کنندگان در اپک تایمز، آزار و شکنجه بدی را که علیه من بود، کاهش داد و مرا از بی‌هوش شدن محافظت کرد، به‌طوری که افکار درستم این فرصت را داشت که وارد عمل شود.

البته بزرگترین دستاوردم از این سختی این بود که فهمیدم ایمان راستین چیست و قدرت مطلق استاد چیست. پس از آنکه با افکار درست قسمت رنج خود را تحمل کردم، استاد فوراً بقیه کارما را ازبین بردند. واقعاً یک معجزه را تجربه کردم!

از آن زمان، با مطالعه بیشتر فا، اصول فا واضح‌تر شد و ایمانم به استاد و دافا قوی‌تر و قوی‌تر شد. با درک واضح‌تری توانستم با سایر تمرین‌کنندگان درباره فا تبادل تجربه کنم.

وقتی حدود شش سال دافا را تمرین کرده بودم، حادثه مرگ و زندگی دیگری را تجربه کردم. یک شب حوالی ساعت 11 شب  رفتم تا یک جعبه روزنامه برای اپک تایمز در کنار جاده تعمیر کنم. هیچ خودرویی در خیابان وجود نداشت، بنابراین خودروی خود را مستقیماً در کنار جعبه روزنامه پارک کردم.

بلافاصله پس از پیاده شدن از خودرو و بستن در پشت سرم، دیدم خودرویی به سمتم در حال آمدن است. آن لحظه فکری به ذهنم رسید: «آیا این یک شوخی است؟» خودرو باشتاب به سمتم می‌آمد. دومین فکر به وجود آمد: «این یک شوخی نیست.» خودرو به من برخورد کرد. سومین فکرم این بود: من زمین خوردم. فکر بعدی این بود: «من خوبم!» ناخودآگاه می‌خواستم از روی زمین بلند شوم و ناگهان دردی در کمرم احساس کردم. فکرم هنوز این بود: «می‌بایست حالم خوب باشد، من یک تمرین‌کننده هستم.» با این فکر، یک دفعه بلند شدم. نه تنها نترسیده بودم، بلکه بسیار خوشحال بودم که این بار تکه بزرگی از کارمایم  از بین رفته است.

این روند فقط دو یا سه ثانیه طول کشید. من به‌طور ناخودآگاه و بدون زمانی برای فکر کردن زیاد واکنش نشان دادم. راننده یک شخص غربی بود. او خودرواش را در حدود 20 متر دورتر متوقف کرد و به سمتم آمد. بوی مشروب شدید به مشامم رسید. او از من پرسید که آیا خوب هستم و آیا می‌خواهم به بیمارستان بروم. گفتم حالم خوب است. از فرصت استفاده کردم و درباره دافا به او گفتم و او گفت که درباره دافا اطلاعات بیشتری کسب خواهد کرد. گفتم اگر من تمرین‌کننده نبودم، آن به تصادف بزرگی تبدیل می‌شد. و اگر به پلیس زنگ می‌زدم، ممکن بود به زندان بیفتد.

پس از بازگشت به خانه، متوجه شدم که شلوارم از ناحیه لگن به‌شدت پاره شده و جای چرخ به وضوح روی یک پایم از مچ پا تا ران نقش بسته است. ناگهان با یک ترس غیرقابل توصیف شروع به لرزش شدید کردم.

فهمیدم که این تصادف می‌خواست جان مرا بگیرد! در آن زمان خودروم درست پشت سرم بود و راه فرار را مسدود کرده بود. مستقیماً به زمین کوبیده شدم، سپس خودرو روی پایم رفته بود. زنده ماندن برایم غیرممکن بود، اما آسیبی ندیدم! استاد به من در بازپرداخت بدهی زندگی کمک کرد!

این حادثه باعث شد در سطح تزکیه‌ام درک کنم منظور از تمرین‌کننده چیست، ایمان صالح چیست و «لطف بی حد و حصر بودا» چیست!

نحوه مواجهه تمرین‌کنندگان با پاندمی

هنگامی که شیوع ویروس ح‌ک‌چ (ویروسی که باعث کووید19 می‌شود) در فوریه 2020 آغاز شد، من مانند بسیاری از تمرین‌کنندگان دیگر فکر کردم که این می‌تواند آغاز ازبین رفتن بزرگ باشد. به‌عنوان تمرین کنندگان، این بلا بر ما تأثیر نمی‌گذارد و به ما حمله نمی‌کند.

این ویروس تا اواسط مارس2020 به‌طور گسترده در ایالات متحده شیوع پیدا کرد و تعداد موارد از چند صد نفر در اوایل مارس به بیش از 200 هزار نفر در تنها سه هفته افزایش یافت و بدترین ضربه را به نیویورک و نیوجرسی وارد کرد، واقعاً احساس می‌شد که پاندمی در اطراف ما اتفاق افتاده است. اما هنوز در آن زمان احساس می‌کردم که آن با تمرین‌کنندگان ارتباطی ندارد.

مقاله جدید استاد، «خردمند بمانید» در 20مارس2020 منتشر شد. پس از خواندن آن، احساس آرامش کردم اما تاحدی گیج و ناآرام شده بودم. از طرفی احساس اطمینان خاطر داشتم چون استاد بیان کردند:

«اما درحال حاضر، بیماری همه‌گیری مانند ویروس ح‌ک‌چ (یا «ویروس ووهان») با هدفی آمده است و نشانه‌گیری خود را دارد. آن اینجا است تا اعضای حزب و آنهایی را که در کنارش هستند ازبین ببرد.» (خردمند بمانید)

 احساس ناراحتی کردم زیرا استاد نیز بیان کردند:

«آن مریدان دافایی که کوشا نبوده‌اند یا به افراط رفته‌اند، باید فوراً خود را اصلاح کنند و به‌طور خالصانه فا را مطالعه کنند و روی خود کار کنند، چراکه در معرض خطر بزرگی قرار دارید.» (خردمند بمانید)

با نگاهی به خودم، اگرچه ایمانم به استاد و دافا تزلزل ناپذیر است، اما به‌وضوح از وضعیت تزکیه خود آگاه بودم. انواع و اقسام وابستگی‌ها را داشتم: رقابت‌جویی، حسادت، کینه، شهوت، ناتوانی در پذیرش اظهارات انتقادی، و راحت‌طلبی، و غیره. می‌توانستم تعداد بسیاری از آنها را فهرست کنم که اغلب هنگام مواجهه با آنها احساس بی‌حسی می‌کردم. اخیراً، حواس پرتی و خواب آلودگی در طول مطالعه فا به امری عادی تبدیل شده بودم.  همچنین آگاه بودم که این حالت درست نیست. چندین راه را برای پشت سرگذاشتن این سختی امتحان کردم، اما فایده‌ای نداشت.

مقاله استاد مانند یک چکش سنگین به من ضربه سختی وارد کرد. می‌دانستم که باید فوراً خودم را اصلاح کنم! چگونه؟ برای اصلاح خودم، مجبور بودم خودم را در فا جذب کنم، اما شرایط فعلی مطالعه فایم این کار را انجام نمی‌داد. بنابراین تصمیم گرفتم هر شب در خانه با سایر تمرین‌کنندگان فا را مطالعه کنم. به خودم توصیه کردم که فا را با خودآگاه اصلی‌ام، با قلبم، کلمه به کلمه بخوانم.  در صورت حواس پرتی، فوراً ذهنم را عقب می‌کشیدم تا روی فا تمرکز کنم.

با کمک استاد، توانستم کم کم پیشرفت کنم. در طول مطالعه فا کمتر حواسم پرت می‌شد و احساس خواب آلودگی کمتری داشتم. چند روز بعد، هیجان‌زده شدم چراکه فهمیدم می‌توانم فا را به تنهایی با قلبم و بدون احساس خواب آلودگی مطالعه کنم. همچنین توانستم خود را اصلاح کنم تا هم‌راستا با فا باشم.

اما بلافاصله یک مانع دیگر پیش آمد. ما در ماه آوریل تعداد زیادی از روزنامه‌ها و مجلات ویژه مربوط به ویروس ح‌ک‌چ را چاپ کردیم. همه تمرین‌کنندگانی که در این پروژه دخیل بودند اضافه کاری می‌کردند. در دو هفته اول آوریل، هر هفته بیش از یک‌میلیون و دویست‌هزار نسخه از نسخه‌های ویژه تولید شد.

اما در این لحظه حساس، چند تمرین‌کننده در چاپخانه علائم مشابه با ویروس ح‌ک‌چ داشتند. چند جلسه اضطراری برای تبادل نظر در این زمینه برگزار کردیم. اکثر تمرین‌کنندگان اعتقاد نداشتند که آن تمرین‌کنندگان دارای علائم بیماری، به ویروس ح‌ک‌چ مبتلا شده باشند، در عوض آنها معتقد بودند که این علائم مداخله نیروهای کهن است که سعی می‌کردند مانع تلاش ما برای نجات مردم شوند. بنابراین، ما تلاش بیشتری بر روی فرستادن افکار درست صرف کردیم. ما آن دسته از تمرین‌کنندگان با علائم را مجبور نکردیم که در خانه بمانند، و همچنین پوشیدن ماسک یا ضدعفونی در این مرکز را اجباری نکردیم. فقط برای مقاصد عمومی، جلوی در ورودی ضدعفونی کننده گذاشتیم.

اما وضعیت بهبود نیافت، در عوض تمرین‌کنندگان بیشتری علائم مشابهی را نشان دادند. در همان زمان، اداره دولتی مربوطه ناگهان کارکنان خود را برای بازرسی از تأسیسات ما فرستاد. آنها به ما توصیه کردند که ماسک بزنیم. تمرین‌کنندگان نسبت به وضعیت فعلی واکنش متفاوتی نشان دادند و نظرات خود را به من منتقل کردند.

برخی از تمرین کنندگان معتقد بودند که علائم این تمرین‌کنندگان مداخله برای آزمایش افکار درست تمرین‌کنندگان است. اگر افکار درست یک نفر به اندازه کافی قوی باشد، امتحان به‌سرعت می‌گذرد. در واقع، علائم برخی از تمرین‌کنندگان در عرض یک تا دو روز از بین رفت. اگر افکار فرد به اندازه کافی قوی نبود و از استانداردهای مردم عادی پیروی می‌کرد، در مسیر اشتباه قرار می گرفت.

برخی از تمرین کنندگان تصور می‌کردند که همه تمرین‌کنندگان به‌طور محکم و استوار تزکیه نمی‌کنند و وضعیت پرورش هر کس متفاوت است. بنابراین مجبور شدیم تدابیری اتخاذ کنیم. ما مجبور شدیم برای حفاظت از ایمنی تمرین کنندگان اقداماتی را انجام دهیم. برخی از تمرین‌کنندگان حتی پیشنهاد کردند که این مرکز به مدت دو هفته برای ضدعفونی کامل تعطیل شود.

در مواجهه با این وضعیت، مجبور شدم سریع تصمیم بگیرم. من بارها و بارها مقاله استاد «خردمند بمانید» را خواندم. آگاه شدم که وضعیت تزکیه هرکسی متفاوت است و عدم انجام اقدامات خطرناک است. علاوه بر این، دولت نیز این کار را پیشنهاد کرد. پس از مشورت با هماهنگ‌کننده پروژه، به بخش منابع انسانی گفتم که این اطلاعیه را صادر کند: همکاران با علائم باید در خانه بمانند تا استراحت کنند. همه باید در محل کار از ماسک استفاده کنند. و همه باید دستان خود را با مواد ضدعفونی کننده تمیز کنند.

بلافاصله پس از اعلامیه، یکی از تمرین‌کنندگان به من گفتند که چند تمرین کننده نمی‌توانند از تخت بلند شوند، به این معنی که این قوانین افکار درست آنها را تضعیف کرده است. برخی از هم‌تمرین‌کنندگان با علائم بیماری تمایلی به ماندن در خانه نداشتند و به سر کار خود ادامه دادند. آنها علائم خود را مداخله و ماندن در خانه را پذیرش مداخله می‌دانستند.

اما برخی از تمرین‌کنندگان وقتی دیدند بسیاری از تمرین‌کنندگان ماسک نمی‌زنند یا ضدعفونی نمی‌کنند، یا تمرین‌کنندگان دارای علائم هنوز کار می‌کنند‌، مضطرب شدند. برخی در سطح مدیریت به‌دلیل عدم اجرای قوانین بسیار عصبانی بودند. برخی حتی مستقیماً از من سؤال می‌کردند: «آیا شما منتظر مرگ افراد قبل از اقدام هستید؟»

همه این اختلافات فشار زیادی به من وارد کرد. علاوه بر حجم کاری فوق‌العاده، یک روز نیز دچار تب خفیف شدم. آن شب دو سخنرانی از جوآن فالون را در یک مطالعه گروهی فا خواندم، سپس تب فروکش کرد. اما بعدازظهر روز بعد تب دوباره عود کرد. عصر یک سخنرانی خواندم، اما تب همچنان باقی ماند. ناگهان به این فکر افتادم که آیا من هم ویروس گرفتم؟ این فکر را در همان لحظه‌ای که بیرون آمد نفی کردم. آنقدر خواب‌آلود بودم که به اندازه کافی افکار درست برای مطالعه یک سخنرانی دیگر نداشتم. فکر می‌کردم یک خواب خوب می‌تواند کمک کند. اما روز بعد که بیدار شدم تب برطرف نشد. اوضاع بدتر شده بود، همچنین هر چیزی را که می‌خوردم بالا می‌آوردم و اسهال داشتم. استفراغ و اسهال یک هفته طول کشید، که مرا واقعا ضعیف کرد.

پس از بیش از ده سال تمرین، به‌طور طبیعی می‌دانستم چگونه باید درک کنم و در مقابل این سختی چه کار کنم. همیشه این افکار را حفظ می‌کردم: «من مرید استاد لی هنگجی هستم. فقط استاد مسئول نظم و ترتیبات زندگی من هستند، نه هیچ موجود دیگری.» در همان زمان مرتباً عبارت‌های فرخنده «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است»، یا هر گزیده‌ای از فا را که به خاطر می‌آوردم، تکرار می کردم. وقتی کمی بهتر شدم، افکار درست فرستادم و فا را خواندم.  در دو هفته با موفقیت از این سختی عبور کردم.

از طریق این سختی، به جدیت تزکیه پی‌بردم. همچنین تجلی واقعی کلمات استاد «... زیرا شما در معرض خطر زیادی هستید" را تجربه کردم. (خردمند بمانید) با این حال، هنوز نتوانستم بفهمم که این سختی از چه وابستگی‌هایی ناشی می‌شود. با وجودی که از این سختی عبور کردم، متوجه شدم که واقعاً به‌طور حقیقی تزکیه نمی‌کنم، بنابراین از شکافم سوءاستفاده شد.

در طول بیش از ده سال تزکیه خود در طول مسیر بارها مرتکب اشتباه شده‌ام و به جایی رسیده‌ام که امروز هستم. صرف نظر از اینکه چقدر خوب یا بد عمل کرده‌ام، همیشه از نظم و ترتیب استاد سپاسگزارم، و از این که استاد این فرصت تزکیه را که فقط در هزاران سال یکبار اتفاق می‌افتد در اختیار من قرار دادند، سپاسگزار است!

 استاد از شما سپاسگزارم!

 از همه شما سپاسگزارم!

تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری مشکلی ندارد، اما در این صورت ذکر عنوان مقاله اصلی و لینکش الزامی ‌‌‌است.