(Minghui.org) پس از خواندن آموزه فا که در ادامه آورده شد، متوجه شدم که فقط به این دلیل که خیابان‌ها در طول پاندمی تقریباً خالی بودند، نمی‌توانم در خانه بمانم. می‌دانستم که باید به راه‌های دیگری برای ارتباط با مردم فکر کنم.

استاد بیان کردند:

«به‌محض این‌که دورۀ فعلی سپری شود، اولین مرحلۀ از بین رفتن موجودات ذی‌شعور در مقیاس وسیعی شروع خواهد شد. برای مریدان دافای دورۀ اصلاح فا، آزادی شخصی هدف تزکیه نیست: وقتی شما آمدید، نجات موجودات ذی‌شعور آرمان بزرگ شما بود و آن، مسئولیت و مأموریتی است که تاریخ در اصلاح فا به دوش شما گذاشته است.» («وابستگی‌های بشری را رها کنید و مردم دنیا را نجات دهید»، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر جلد سوم)

تصمیم گرفتم کتابچه‌های روشنگری حقیقت دربارۀ فالون دافا را در اختیار ساکنان محلی قرار دهم.. وقتی مردم کتابچه‌ها را می‌خوانند، فرصتی برای درک حقیقت دارند. کتابچه‌ها را روزانه به خانوارهای دو ساختمان تحویل ‌دادم. هر خانواده یک نسخه دریافت ‌کرد تا زمانی بازدید از کل مجتمع را به پایان ‌رساندم. هیچ ترسی نداشتم - در عوض احساس آرامش می‌کردم. می‌دانستم که استاد در کنارم هستند و از من محافظت می‌کنند. از کمک استاد سپاسگزارم.

بعد از اینکه تحویل آنها را در یک ساختمان تمام کردم، به طبقه پایین رفتم و متوجه انبوهی از کتابچه‌ها روی زمین شدم. دو بچه دبستانی را دیدم و از آنها پرسیدم که چگونه کتابچه‌ها در آنجا قرار گرفتند. گفتند که آنها از روی هر دری کتابچه‌ها را گرفته‌اند. به آنها گفتم: «این کتابچه‌ها می‌توانند مردم را نجات دهند، اما شما آنها را از بین بردید. در نتیجه، پدربزرگ و مادربزرگ، عمه و عموها نمی‌توانند حقیقت را ببینند، بنابراین نمی‌توانند نجات پیدا کنند! لطفاً آنها را برگردانید!» آنها فهمیدند و بلافاصله کتابچه‌ها را روی درهایی که از آن برداشته بودند، گذاشتند. حقیقت را برایشان روشن کردم و آنها از خروج از سازمان پیشاهنگان جوان حزب کمونیست چین بسیار خوشحال شدند و گفتند: «متشکریم!» گفتم که از استاد تشکر کنند. آنها گفتند: «سپاسگزاریم استاد!»

پس از اتمام کارم در منطقه مسکونی نزدیکم، تصمیم گرفتم به بزرگترین سوپرمارکت بروم و برچسب‌های روشنگری حقیقت را روی دیوارها بچسبانم. منطقه بازار دارای پنج ساختمان بلند است که هر کدام حدود ۲۰ تا ۳۰ طبقه دارند.

من تقریباً ۷۰ سال دارم و خیلی کوتاه‌قد هستم. بالا رفتن از پله‌ها در یک ساختمان بلند برای یک فرد معمولی هم‌سن‌وسال من مستلزم تلاش فوق‌العاده‌ای است، اما من به راحتی از پله ها بالا و پایین می‌روم. می‌دانم که استاد به من کمک کردند. اگر درِ ساختمان قفل بود، از کلید معمولم استفاده می‌کردم، قفل را لمس می‌کردم و در باز می‌شد. می‌توانستم به داخل ساختمان بروم و برچسب‌های روشنگری حقیقت را بگذارم.

استاد بیان کردند:

«استاد و شاگرد به احساسات توجهی نمی‌کنند
مرحمت بودا زمین و آسمان را دگرگون می‌کند
[اگر] افکار مریدان به اندازه کافی درست باشد
استاد نیروی آسمانی را برمی‌گرداند.»
(«پیوند استاد و مرید»، هنگ یین جلد دوم)

من یک خانم مسن هستم. بنابراین می‌دانم که استاد همه کارها را برایم انجام می‌دهند. بعد از اینکه توزیع کتابچه‌ها را برای کل مجتمع به پایان رساندم، برای تشکر از استاد، در مقابل پرتره عود روشن کرده، و برای نشان‌دادن قدردانی خود ادای احترام کردم. می‌دانم که هنوز تا رسیدن به الزامات استاد فاصله دارم. فا را با پشتکار مطالعه می‌کنم، تزکیه خود را بهبود می‌بخشم، و سه کار را به خوبی انجام می‌دهم. مسئولیت‌هایم را انجام خواهم داد و با پیروی از استاد به خانه اصلی خواهم رفت.

دیدگاه‌های ارائه‌شده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.