(Minghui.org) من تمرین‌کننده دافا، ۹۴ ساله، در یک منطقه روستایی هستم. خوش‌شانس بودم که در سال ۱۹۹۶ فا را به دست آوردم. پس از تمرین فالون دافا، بیماری‌هایی که بیشتر عمرم از آن رنج می‌بردم از بین رفتند. هیچ کلمه‌ای نمی‌تواند قدردانی‌ام را از استاد بیان کند! این استاد و دافا هستند که عمرم را طولانی کردند.

تقریباً صد ساله هستم، با این وجود احساس می‌کنم بسیار جوان، پرانرژی و نیرومند هستم. می‌خواهم زیبایی فالون دافا را با شما به اشتراک بگذارم.

«استاد شخصی معمولی نیست؛ من موجودی خدایی را پیدا کردم!»

روزی در اوایل سال ۱۹۹۶، زمانی که ۶۷ سال داشتم، طبق معمول بدن سنگینم را کشیدم و لنگان لنگان به سمت اتاق ورق‌بازی رفتم. در آن زمان تنها تفریحی که داشتم ورق‌بازی بود. اما آن روز اوضاع خوب پیش نمی‌رفت و در چند دست بازی شکست خوردم. ناراحت و افسرده از اتاق بازی خارج شدم و به سمت خانه رفتم.

وقتی از کنار خانه برادرزاده‌ام رد شدم، ناگهان هوس کردم که وارد خانه شوم. پس با هم روی تخت نشستیم و ویدئویی را تماشا کردیم.

بعد از اینکه نوار اول را تمام کردیم از من پرسید:«آیا می‌توانی سخنرانی را ادامه دهی؟»

مشتاقانه جواب دادم: «بله. سخنرانی واضح و بسیار خوبی بود! تمام بدنم گرم و بسیار راحت بود!»

«این سخنرانی‌ها توسط استاد فالون دافا است. آیا می‌خواهی نوار دوم را تماشا کنی؟»

بعد از تماشای نوار دوم، پرسیدم: «بیشتر هم هست؟ می‌خواهم بیشتر ببینم!»

در حین تماشای ویدئوی سخنرانی‌های استاد، احساس کردم که هر کلمه‌ای که استاد می‌گویند در سرم می‌چرخد و سرم شفاف و روشن است. احساس خیلی خوبی داشتم! هیچ وقت اینقدر احساس راحتی نکرده بودم. فکر کردم: «این استاد یک فرد معمولی نیست. من موجودی خدایی را پیدا کردم!»

آن موقع نمی دانستم فالون دافا چیست، اما می‌دانستم که خوب است. از همسر برادرزاده‌ام خواستم که یک کپی از نوارها را برایم بخرد.

وقتی مجموعه‌ای از نوارهای صوتی سخنرانی‌های استاد در گوانگژو را دریافت کردم، احساس می‌کردم که بالاترین جایزه را به دست آوردم. هر روز به فا گوش می‌دادم. به‌محض اینکه دستگاه پخش‌ برای گوش‌دادن به سخنرانی‌های استاد را روشن می‌کردم، بدنم توسط چیزی گرم احاطه می‌شد و احساس راحتی می‌کردم.

هر روز، بارها و بارها به سخنرانی‌ها گوش می‌دادم. قبل از اینکه خودم متوجه شوم پاهایم دیگر سرد نبودند، زانوهایم درد نمی‌کردند و می‌توانستم عادی راه بروم. دیگر به ورق‌بازی نرفتم و دیگر نمی‌خواستم ورق بازی کنم. از فحاشی و هتاکی‌کردن دست کشیدم. در واقع، دیگر به‌ندرت احساس ناراحتی می‌کردم. قلبم آکنده از شادی وصف‌ناپذیری شد!

یکی از من پرسید: «خواهر بزرگ، چه نوشدارویی خوردی؟ خیلی جوان‌تر به نظر می‌رسی و دیگر نمی‌لنگی. همسایه‌های سالخورده ما درباره شما صحبت می‌کنند. چه شده که دیگر فحش شما را نمی‌شنویم؟

جواب دادم: «من فالون دافا را تمرین کرده‌ام! آیا درباره آن شنیدی؟ این دافا شگفت‌انگیز است! هنوز تمرینات را یاد نگرفته‌ام، با این وجود، بدنم فقط از طریق گوش‌دادن به سخنرانی‌های استاد بسیار تغییر کرده است! دیگر پاهایم درد نمی‌کند. بیماری طولانی‌مدت گلوی من نیز بهبود یافت. آیا دافا معجزه‌آسا نیست؟» در ادامه گفتم: «فالون دافا به مردم می‌آموزد که از حقیقت، تیک‌خواهی، بردباری پیروی کنند. پس دیگر دشنام نمی‌دهم. وگرنه تقوایم را از دست خواهم داد!»

در ۹۱ سالگی برف پشت‌بام را پارو می‌کردم

قبل از تمرین دافا، دائماً از بسیاری از بیماری‌ها، به ویژه مشکلات جدی گلو رنج می‌بردم. شب و روز بلغم و خون سرفه می‌کردم. اغلب شب‌ها به‌خاطر سرفه‌های شدید نمی‌توانستم بخوابم. به‌خاطر درد ناشی از سوزش قفسه سینه تا گلو، عادت داشتم سینه‌ام را در دستم بگیرم و با ضرباتی ملایم بمالم، زیرا به نظر می‌رسید تا حدودی درد را تسکین می‌دهد.

هر روز می‌توانستم وعده‌های غذایی را حذف کنم، اما هرگز مصرف دارو را فراموش نمی‌کردم. آنقدر دارو مصرف کرده بودم که باعث شد زانوهایم تغییر شکل داده و مربعی‌شکل شوند. حتی در تابستان گرم مجبور بودم شلوار ضخیم بپوشم و پاهایم تا ران همچنان مثل یخ سرد بود.

به بیمارستان‌های بزرگ مراجعه می‌کردم، داروهای غربی و چینی را امتحان کردم، به دنبال درمان‌های عامیانه و غیره گشتم، اما هیچ کمکی نکردند. دکتری به پسرم گفت: «زمان یا پولت را برای آوردن او نزد پزشکان تلف نکن. فقط بگذار هر چه دوست دارد بخورد و هر کاری که دوست دارد انجام دهد.» معنایش این بود که هیچ درمانی برایم وجود نداشت. منتظر مردن بودم. گاهی غمگین می‌شدم و گاهی احساس می‌کردم ممکن است مرگ برایم خوب باشد، زیرا دیگر رنج نمی‌کشم. برای فراموش‌کردن وضعیتم و گذراندن وقت، ورق بازی می‌کردم. وقتی ناراضی بودم در خیابان با صدای بلند فحش می‌دادم و هیچ‌کسی جرئت نمی‌کرد مرا برانگیخته کند.

در ۶۸ سالگی بیماری‌هایم شدیدتر شدند و بچه‌هایم برایم لباس ترحیم تهیه کردند. هیچ‌کسی انتظار نداشت که در همان سال، فالون دافا را به دست بیاورم، فالون دافا، که هم ذهن و هم بدن را تزکیه می‌کند، زندگی جدید شاد و سالمی به من داد. از آن زمان همیشه پر انرژی هستم. با دوچرخه به مزرعه می‌رفتم و همه کارهای مزرعه را با خوشحالی انجام می‌دادم. از برداشت گندم و ذرت گرفته تا آبیاری و شخم زدن مزارع، هیچ کاری نبود که نتوانم انجام دهم! در پاییز، مزارع را با چنگک آهنی سنگین هموار می‌کردم. برخی از اهالی روستا از من پرسیدند: «آیا در این سن بالا احساس خستگی نمی‌کنی؟» درواقع واقعاً احساس خستگی نمی‌کردم.

سالی که ۹۰ ساله شدم سقف خانه‌ام ترک خورده بود. ازآنجاکه پسر و عروسم در خانه نبودند، ظهر به پشت بام رفتم و کم‌کم شکاف‌ها را پر کردم. خیس از عرق شده بودم و صورتم از شدت آفتاب سرخ شده بود. یکی از همسایه‌ها مرا دید و فریاد زد: «خاله زود بیا پایین! در چنین روز گرمی خود را بیش از حد گرمازده نکن!» گفتم که خوبم. اصلا حس نکردم هوا به‌شدت داغ است.

وقتی ۹۱ ساله بودم، یک روز برف سنگینی بارید و پسرم در خانه نبود. یک جاروی بامبو با خودم حمل کردم و از نردبان بالا رفتم تا برف پشت بام را پارو کنم. یکی از همسایه‌ها مرا دید و با موبایلش از من عکس گرفت و فریاد زد: «خاله می‌خواهم از تو عکس بگیرم و در اینترنت بگذارم تا مردم ببینند یک خانم ۹۰ ساله دارد برف سقف را پارو می‌کند! می‌خواهم آن را برای کتاب رکوردهای گینس ارسال کنم!»

فردی که قبلاً بی‌سواد بود اکنون می‌تواند کتاب جوآن فالون را بخواند

در آن زمان، بسیاری از روستائیان پس از دیدن تغییراتی که در این تمرین تجربه کردم، می‌خواستند فالون دافا را یاد بگیرند. بنابراین مکانی برای تمرین در خانه‌ام راه‌اندازی کردم. تمرینات را صبح انجام می‌دادیم و عصر جوآن فالون را مطالعه می‌کردیم. اما من بی‌سواد بودم. بنابراین فکر کردم که برای خواندن کتاب چه باید بکنم. از کسی که می‌توانست بخواند خواستم به من بیاموزد که کلمه به کلمه بخوانم و هر کلمه‌ای را که از کتاب یاد می‌گرفتم ازبر می‌کردم.

با رحمت نیک‌خواهانه استاد، به‌تدریج توانستم خودم جوآن فالون را بخوانم. وقتی همسایه‌ها به خانه‌ام آمدند و مرا درحال مطالعه دیدند، متحیر شدند و گفتند: «تا به حال کسی را در این سن و سال ندیده‌ایم که مطالعه کند!»

قدردانی از طرف خانواده شوهر

وقتی کوچکترین دخترم ۳۸ سال داشت، شوهرش ناگهان از دنیا رفت. آن زمان دو فرزندشان هنوز مدرسه بودند و دخترم در شرایط بسیار سختی قرار داشت. او به‌خاطر برخی مسائل درخصوص ازدواج مجدد با پدر و مادر همسرش اختلاف داشت. در جریان یک مشاجره، پدرشوهرش از شدت عصبانیت به سر او ضربه زد و باعث پارگی پوست سرش شد.

وقتی متوجه شدم خیلی حالم بد شد. فکر ‌کردم که مهم نیست چه کسی مقصر است، پدرشوهر نباید عروسش را کتک بزند! هر چه بیشتر درباره‌اش فکر می‌کردم عصبانی‌تر می‌شدم. می‌خواستم با آن‌ها صحبت کنم و سایر فرزندان و بستگانم می‌خواستند برای حق دخترم بجنگند.

اگر دافا را تمرین نمی‌کردم، قطعاً برای مبارزه سراغشان می‌رفتم، مانند آوردن گروهی از مردم برای کتک‌زدن پدرشوهرش.

اما اکنون من یک تزکیه‌کننده هستم. از طریق دافا فهمیدم که هیچ چیز بدون دلیل اتفاق نمی‌افتد و همه این‌ها عقوبت کارمایی است. و من نباید کارهای اشتباه انجام دهم. بنابراین به خانواده‌ام گفتم که کاری نکنند و به‌تنهایی به خانه خانواده شوهرش رفتم. خانواده شوهرش با دیدن من عصبی شدند.

گفتم: «می‌دانم که با توجه به از دست دادن پسرتان همه شما در شرایط سختی هستید. ما هنوز دو نوه داریم که باید از آن‌ها مراقبت کنیم. چطور است دخترم را به خانه‌ام ببرم تا مدتی آرام شود؟ آیا این برای شما خوب است؟»

آن‌ها انتظار نداشتند من اینقدر آرام باشم. پدرشوهر دخترم احساس گناه و عذرخواهی کرد و گفت که نباید کاری را که کرده انجام می‌داد.

دخترم با من برگشت. من جوآن فالون را برایش خواندم و او بسیاری از اصول زندگی را از طریق آن فهمید. چند روز بعد به او توصیه کردم که برگردد. «خانواده، چه افراد مسن و چه جوان، نمی‌توانند بدون تو زندگی کنند، خداوند فداکاری‌هایی را که انجام می‌دهی، خواهد دید.»

بیش از ۱۰ سال از آن زمان می‌گذرد. دو پسر دخترم بزرگ شده و ازدواج کرده‌اند. دخترم و پدرشوهرش خیلی خوب با هم کنار می‌آیند. والدین شوهرش هر وقت مرا می‌دیدند تشکر می‌کردند: «این بردباری و درستگاری شماست که باعث شد خانواده ما اینگونه باشد.»

صادقانه گفتم: «استاد دافا این را به من آموختند. از حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پیروی کنیم و انسان خوبی باشیم و خانواده ما امن و شاد خواهد بود.

با دوچرخه به اطراف می‌روم تا پوسترهای روشنگری حقیقت را بچسبانم

همیشه فکر می‌کردم که استاد بدن سالمی به من دادند و عمرم را طولانی کردند تا بتوانم به فا اعتبار ببخشم و مردم را نجات دهم. از خود می‌پرسیدم: چگونه باید این کار را انجام دهم؟ بنابراین اغلب با دوچرخه به بازارها می‌رفتم تا حقیقت را روشن کنم. به مردم درباره فالون دافا گفتم و اینکه چرا جیانگ زمین (رهبر سابق حزب) و گروهش تمرین‌کنندگان فالون دافا را مورد آزار و اذیت قرار دادند. برای اینکه مردم به خاطر بسپارند: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است»، اغلب به اطراف می‌رفتم و پوسترهای روشنگری حقیقت را نصب می‌کردم.

گاهی اوقات با افرادی مواجه می‌شدم که حقیقت را نمی‌دانستند و می‌خواستند مرا به پلیس معرفی کنند. همیشه با صبر و حوصله درباره تجربه‌ام از تمرین دافا به آن‌ها می‌گفتم: «فالون دافا فای راستین است که هم ذهن و هم بدن را تزکیه می‌کند. تا زمانی که تمرین‌کنندگان از اصول دافا پیروی ‌کنند، زندگی آن‌ها طولانی خواهد شد. در گذشته امپراطوران بسیاری از سلسله‌ها سعی در یافتن راز طول عمر داشتند، اما هیچ‌کدام موفق نشدند. امروز، این دافا درحال گسترش در سراسر جهان است، رویدادی است که یک بار درطول عمر فرد رخ می‌دهد. هرکسی که می‌خواهد از فاجعه اجتناب کند، عمر طولانی‌تری داشته باشد و از سلامتی برخوردار باشد، باید فالون دافا را تمرین کند، و به‌طور بی‌پایانی از آن بهره خواهید برد.»

مطالب بالا تجربه شخصی من است. من نمونه زنده کسی هستم که از فالون دافا بهره برده است.

(مقاله ارسالی منتخب به‌مناسبت بیست‌و‌چهارمین روز جهانی فالون دافا در وب‌سایت مینگهویی)

کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.