(Minghui.org)
نگاه بهدرون به تلاشهایمان در آزاد سازی کمک میکند
اخیراً تمرینکنندهای به دادگاه احظار شد. من خواهر کوچکترش را که او نیز تمرینکننده دافا است، تا دفتر دادستانی همراهی کردم.
درحالیکه به ساختمان دادگستری نزدیک میشدیم، از خواهرش پرسیدم که چه مدارکی را آماده کرده است. او برگهای را که وکیل نوشته بود به من نشان داد. عنوانش این بود: «پیشنهاد و توصیه میشود که طرح دعوی در دادگاه مختومه اعلام شود.»
پس از خواندن نامه به او گفتم که استفاده از برخی کلمات مناسب نیست و توصیه کردم که آن را به دادستانی ندهد.
اما، او مشتاق بود که خواهر بزرگترش را آزاد کند. از صحبتهایم ناراحت شد و سرانجام بغضش ترکید و شروع به گریستن کرد.
دریافتم که ممکن است کار اشتباهی انجام داده باشم، بنابراین، سعی کردم توضیح دهم: «ما نمیتوانیم متکی به وکیل باشیم و باید کارها را تحت کنترل خودمان قرار دهیم، خصوصاً در تنظیم تمام مدارک مربوط به دادگاه. این افکار درست و رفتار تمرینکنندگان است که میتواند قابلیت وکیل را تضمین کند. وکیل تحت فشار بسیار زیادی قرار دارد و به افکار درست و حمایت ما احتیاج دارد.»
قبل از اینکه به دادستانی برویم، چند بار از خانواده پرسیده بودم که آیا وکیل تغییرات لازم را انجام داده است. بنابراین نمیتوانستم بفهمم که چرا خواهر آن تمرینکننده تا این حد از من ناراحت شده است. میدانستم که باید بهدرون نگاه کنم تا اشتباهم را پیدا کنم.
دریافتم که از نظر فکری با دیگران همسو نیستم. وقتی با خانواده صحبت میکردم، معمولاً عادت داشتم رشته کلام را بهدست بگیرم، باور داشتم که درک بهتری از کارها دارم، گویی به تمام آن مطالب احاطه دارم.
همچنین به سایر تمرینکنندگان با دیده حقارت مینگریستم.
چقدر وضعیتم از نظر نیکخواهی رقتانگیز بود! انتظار میرفت که به آزادی تمرینکنندگان کمک کنم، اما با سایرین غیرمنصفانه رفتار میکردم. چه صلاحیتی داشتم که به سایر تمرینکنندگان با دیده تحقیر بنگرم؟ آن نگرش باید ریشه در قلبی ناپاک داشته باشد و باید ریشهکن میشد.
استاد بیان کردند:
«...اگر شما بهعنوان فردی مسئول یا هماهنگکنندۀ پروژه با کسی بهخوبی همکاری نکنید، آنگاه در تزکیهتان یک کوتاهی وجود دارد که باید به آن بپردازید. اگر نتوانید به آن بپردازید، آن یک کوتاهی است و مشکلی در مسیرتان بهسمت کمال خواهد بود.» ("آموزش فا در کنفرانس فای نیویورک 2016 ")
احساس شرم میکردم که استاد را ناامید کردهام، اما ضمناً از خواهر آن تمرینکننده سپاسگزار بودم که فرصتی برای رشدم بوجود آورده است.
قبلاً، وقتی تمرینکنندگان به کاستیهایم اشاره میکردند، چیزی نمیگفتم، اما نسبت به آنها احساس خشم میکردم. باید آن را تزکیه میکردم وگرنه نیروهای کهن از شکافهایی که در خودم ایجاد کرده بودم بهرهبرداری میکردند.
میدانستم که موفقیت در مأموریت آزادسازی بستگی به این دارد که آیا قلبمان صالح است یا نه. ما باید با یکدیگر همکاری کنیم و یک بدن واحد، بدون شکاف را شکل دهیم.
پس از اینکه افکارم را درست کردم، طرز برخورد خواهر آن تمرینکننده نیز تغییر کرد. او روز بعد به من گفت: «متأسفم که دیروز ناراحت شدم و بر سرت فریاد کشیدم.»
بار دیگر، وکیل در ایستگاه قطار اشتباهی پیاده شد و بنابراین سفرش بینتیجه ماند.
وقتی بهدرون نگاه کردم، متوجه شدم که هنوز کینه بهدل داشتم.
قبل از اینکه این پروژه را آغاز کنیم، دریافتم که تمرینکنندهای به شرکتم در این پروژه اعتراض کرده بود، میگفت که من شرایط تزکیه خوبی ندارم. از عقایدش ناراحت شدم و اینکه چرا او افکارش را به خودم نگفت.
طولی نکشید که این افکار را اصلاح کردم و وقتی وکیل برای دومین بار به آنجا آمد، توانست تمرینکننده زندانی را ببیند و تمام اسناد مربوطه را بررسی کند. او بعداً اظهار نظر کرد که هرگز کارها به این صورت هموار پیش نرفته بود و میتوانست کاری را که شروع کرده بود، جلوتر از برنامه انجام دهد و به پایان برساند.
به دنبال کمک از طرف اعضای خانواده خودم
همکاری با اعضای خانواده تمرینکنندگان برای آزاد کردن زندانی کاری دشوار، خستهکننده و آزاردهنده است. کمک گرفتن از خانواده خودم نیز آسان نیست.
همسرم بهمدت هشت سال نظامی بوده است و عادت ندارد کارهای خانه را انجام دهد. همچنین نوهام در دبیرستان تحصیل میکند و باید هر روز برایش ناهار آماده کنم. درحالیکه وقتم را در بیرون برای صحبت با مردم درباره دافا میگذرانم، برایم بسیار دشوار و پردغدغه است که مجبورم باشم با عجله خود را به خانه برسانم و غذا درست کنم.
مصمم شدم که حتماً حمایت همسرم را جلب و او را متوجه موضوع کنم.
هنگامیکه، کوفته درست میکردم، بهتر دیدم با همسرم صحبت کنم. در آشپزخانه تلویزیون نداریم، بنابراین میتوانستم توجه کامل او را بهدست آورم.
گفتم: «وقتی تحت آزار و شکنجه قرار گرفتم، تو آنقدر شهامت داشتی که به بخشهای مختلف مراجعه و برایم درخواست آزادی کردی. ظاهراً، تو همسرت را آزاد میکردی، اما از منظر یک تمرینکننده، تو تمرینکننده دافا را آزاد میکردی. تقوای عظیمت بیکران است. من یک تمرینکننده دافا هستم و باید به سایر تمرینکنندگان کمک کنم. امیدوارم بتوانی درکم کنی و از من حمایت کنی.»
همسرم مرا درک کرد و میخواست کمکم کند. او گفت: «از این به بعد، اگر کارت طول کشید، نگران نباش. من آشپزی خواهم کرد.»
از آن به بعد، همسرم به قولش وفا کرد.
من هریک از سخنرانیهای استاد را برای همسرم میخواندم و به گفتگو درباره دافا و آزار و شکنجه ادامه میدادم.
در سراسر شش سال گذشته، وقت و انرژیام را برای کارهای مربوط به آزادی تمرینکنندگان اختصاص دادهام، خستگی جسمی و روانی را تجربه کردهام. اما به خودم یادآوری کردم که من یک تمرینکننده دافا هستم با مأموریتی باشکوه که به استاد کمک کنم تا موجودات ذیشعور را نجات دهیم. در آنجا دیگر نمیتواند چنین چیزهایی مانند خستگی وجود داشته باشد. انجام کارهای دشوار قسمتی از تزکیه است.
وقتی بیرون میروم، اشعاری از هنگیین را ازبر میخوانم و جایی که امکان آن وجود داشته باشد با مردم درباره خروج از ح.ک.چ و سازمانهای وابسته به آن صحبت میکنم.
مواقعی وجود دارد که در انجام کارها سستی میکنم، اما حداکثر سعیام را میکنم که با فا خودم را اصلاح کنم. مصمم هستم که سه کار را بهخوبی انجام دهم و مطابق انتظارات استاد زندگی کنم.
(پایان)