(Minghui.org)
شینشینگ خود را رشد دادیم تا بتوانیم موجودات ذیشعور را نجات دهیم
برای کمک به نجات موجودات ذیشعور فقط خواستن کافی نیست. به منظور تحقق بخشیدن به این خواسته، ما باید خودمان را بهخوبی تزکیه کنیم و اجازه دهیم تا مردمی که فریب خورده و دروغها و تبلیغات ضد فالون دافای حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) را باور کردهاند، حقیقت را درباره این تمرین بدانند.
در اجتماع برچسبی که به زندانیان زده میشود این است که استاندارد اخلاقی پائینی دارند، رفتارشان بیادبانه و گفتارشان پلید است. آنها اینطور شناخته میشوند که حیلهگری و دزدی میکنند بدون اینکه پشیمان شوند و با کوچکترین تحریکی فحاشی میکنند و دعوا و منازعه به راه میاندازند.
بهعنوان تمرینکننده، ما باید با خودمان سختگیر باشیم و نباید در برابر افکار منفی چنین افرادی سر فرود بیاوریم. ما باید در هر حرف و عمل خود بر اساس حقیقت، نیکخواهی، و بردباری پیش برویم.
استاد بیان کردند:
«... همگی آنها برای خاطر این فا به اینجا آمدند، فقط اینکه بد شدهاند – تحت کنترل نیروهای کهن، عوامل بد، و اژدهای سرخ که در این دنیا شکل ح.ک.چ. شرور را به خود گرفته، موجودات فاسد، شیطان، و اهریمنان (هستند) –و از طریق چیزهایی رسوخ کردهاند که فرهنگ پاک و سنتی نوع بشر را لکه دار میکنند، و با فرهنگ شیطانیِ الحاد نفوذ کردهاند طوریکه مردم را به "کشمکش علیه" هم نوع خود، زمین، و آسمان، سوق میدهند، و عمداً به فرهنگ سنتی چین –چیزی که توسط خدایان خلق شد- آسیب می زند. حزب تبهکار و فلسفه "کشمکش" شرارت را به مردم القاء میکند، خلاف جهت کیهان حرکت میکند، و حتی اهریمنان آرزوی از بین بردن آن را دارند.» ("مریدان دافا باید فا را مطالعه کنند")
افکار درستمان کمک کرد تا این روحهای گمشده را گرامی بداریم و بخواهیم آنها را نجات دهیم، اما برای رسیدن به این هدف باید دقت کنیم و شرایط آنها را در نظر بگیریم.
اگر نگهبانان زندان میفهمیدند که زندانیان با تمرینکنندگان مهربان شده و دافا را قبول کردهاند، میتوانست عواقبی جدی برای آنها دربرداشته باشد، بویژه در رابطه با امور درمانی، مزایا و طول مدت محکومیتشان. بنابراین وقتی تلاش میکردیم که با آنها صحبت کرده و کمک کنیم تا از عضویت در حزب و سازمانهای وابسته به آن انصراف دهند، باید بطور جدی به این موضوع توجه میکردیم.
در کل بین 12 تا 20 نفر در هر سلول بودند. پس چگونه با هر یک از آنها بهطور مجزا صحبت کنیم؟
نظم و ترتیبهای استاد را دنبال کردیم.
هر زمان که میخواستیم با یک زندانی خاص صحبت کنیم، بطریقی نزد ما میآمد، معمولاً با چند کلمه صحبت درباره دافا، به او کمک میکردیم تا از حزب خارج شود.
یکی از زندانیان که روی تخت بالایی میخوابید تنها در پیشگامان جوان عضو بود، اما متقاعدکردن او برای خروج از آن سازمانِ حزب بسیار سخت بود. مدام با او حرف میزدم بدون اینکه موفق شوم، و حس میکردم تمام راهها را رفتهام. اما ایستادگی کردم، و معمولاً شبها مدتی طولانی با او صحبت میکردم.
یکبار، پس از یک صحبت طولانی شبانه، آن زندانی ناگهان با هیجان گفت: «دیشب، خواب دیدم که هنوز در حال صحبت با من بودی، بنابراین از خدایان خواستم تا به من نشانهای بدهند که ثابت کند تو درست میگویی. ناگهان نور قرمز درخشانی جلوی چشمانم ظاهر شد...»
با اشتیاق از او پرسیدم آیا آن نشانه را باور دارد، و آیا میخواهد از حزب خارج شود؟ با صمیمیت جواب داد: «بله!» و بعد پرسید: «اما پسرم چه میشود؟» زیرا نگران بود که او با فالون دافا مخالف باشد.
نتیجه خوب بود، یک ماه بعد پسرش با وی تماس گرفت و به او گفت: «آیا تمرینکنندگان فالون دافا در سلول شما هستند؟ باید با آنها به خوبی رفتار کنید.»
استاد مراقب هر چیزی و هرکسی هستند.
نهایت سعی خود را میکردم تا با همه زندانیان در سلول مهربان باشم. با آنها درباره خوبی و زیبایی دافا، اصول و آموزههای آن صحبت کردم، و اینکه چطور میتوان یک زندگی صادقانه و پرمعنا داشت را با آنها به اشتراک گذاشتم. همچنین داستانهایی از فرهنگ سنتی چین برای آنها نقل کردم و خواندن شعرهای دافا را به آنها آموختم، کمک کردم تا به خانواده خود نامه بنویسند، وقتی مریض میشدند از آنها مراقبت میکردم، و هرگاه نیاز داشتند به آنها کمک میکردم.
زندانیان به تمرینکنندگان به عنوان رازدار خود نگاه میکردند. حتی نگهبانان به ما احترام میگذاشتند.
در فا، کمک به تمرینکنندگان مانند کمک به خودمان است
در طول آخرین سال حبسم، به واحد دیگری منتقل شدم که در آنجا محیط برای مطالعه فا، تمرین و فرستادن افکار درست مهیا بود، اما با مشکل دیگری مواجه شدم.
در پروسه رشد و ارتقای متقابل در تزکیه و یکی شدن با گروه، به معنای عمیقتری از فای استاد دست یافتم، در ارتباط با: «مسائل شخص دیگر مسائل شما هستند...» ("آموزش فا در کنفرانس فای واشنگتن")
با اولین تمرینکنندهای که برخورد کردم کسی بود که میگفتند همجنسگرا است و با یکی از زندانیان رابطه دارد. اولین واکنشم عدم باور آن شایعه بود. اما بعد فهمیدم که برخی رویدادها، احتمال صحت این شایعه را بیشتر میکرد. درصدد برآمدم تا با این تمرینکننده صحبت کرده و بخواهم مراقب تصویری که از دافا نشان میدهد، باشد.
عکسالعمل این تمرینکننده عصبانیت و عدم پذیرش بود.
درخواستی مبنی بر انتقال وی برای سرپرست زندان فرستادم، اما درخواستم رد شد. تنها آن موقع به یاد آوردم که باید به درون نگاه کنم. هر چه عمیقتر نگاه میکردم، بیشتر درمییافتم که اشتباه از من بود. لحن صدایم و نداشتن نیکخواهی همگی به این حقیقت اشاره داشت که رویکرد من مراقبت و توجه به آن شخص نبود. اما چرا؟
به تمام مسیر گذشته فکر کردم تا اتفاقی را به خاطر آوردم که قبل از بازداشتم پیش آمده بود.
در آن زمان، تهمتهایی که زدم و اعتراضاتی که کردم تماماً نشان میداد که در زمان نیاز یک همتمرینکننده برای کمک به او نیکخواهی را تمرین نکرده بودم، بلکه فقط در پی شماتت و سرزنش او بودم.
پس در آزمون رد شده بودم، و اکنون استاد با دادن فرصت دیگری برای رشد، آن را به من نشان دادند. به وضوح مشخص بود که جریان این نیست که من به یک همتمرینکننده کمک میکنم، بلکه یک همتمرینکننده در حال کمک به من بود!
وقتی افکار نادرستم را اصلاح کردم، استاد باردیگر ترتیبی دادند تا با این تمرینکننده ملاقات کنم. این بار بسیار آرام و صادقانه به او گفتم: «هر چند شما دو نفر واقعاً کار نادرستی انجام ندادهاید، اما دیگران هم اکنون ذهنیتی شکل دادهاند. به عنوان تمرینکننده ما در درجه اول باید مراقب تصویری که از دافا ارائه میدهیم، باشیم. همچنین باید مطمئن شویم که به اشخاص دیگر آسیب نمیزنیم و آنها را به جهنم هل نمیدهیم.»
در نهایت وقتی کلماتم را پذیرفت اشک در چشمانش حلقه زد. گفتم: «بیا افکار درست بفرستیم و از استاد کمک بخواهیم.»
در عرض سه روز آن زندانی دیگر در یک درگیری شرکت کرد و به جای دیگری منتقل شد. استاد کمک کردند تا آن زندانی منتقل شده و به این وسیله، از توجه آن تمرینکننده خارج شد.
تمرینکننده دیگری بود که در ابتدا وقتی از مطالعه فا ممنوع شد، زیر پتو فا را مطالعه میکرد؛ زمانی که به او اجازه ندادند تمرینها را انجام دهد، ضرب و شتم را تحمل میکرد اما به انجام آن ادامه میداد.
با این حال وقتی ما از هر فرصتی برای مطالعه و تمرین نهایت استفاده را میکردیم به ما ملحق نمیشد. و وقتی با دیگران درباره دافا صحبت میکرد، رفتارش کاملاً غیر عادی بود و به شیوهای حرف میزد که قابل درک نبود. وقتی به او گفتم که چه مشکلاتی دارد، سرش را با افتخار بالا گرفت و گفت: «من هم اکنون تمام آزمایشهایم را گذراندهام.»
این تزکیهکننده در طول سالهای آزار و شکنجه وحشیانه محکم ایستاده بود، اما وابستگی خودنمایی و شوق و اشتیاق را رشد داده بود. نیروهای کهن زمان را از دست نداده و از وابستگی او استفاده کرده و برایش توهم ساخته بودند.
بیاختیار به او گفتم: «آیا این مداخله ناشی از ذهن خود شخص نیست؟» آن تمرینکننده فوراً با بیتفاوتی شانه بالا انداخت و کاملاً مرا نادیده گرفت.
دوباره به درون نگاه کردم تا تمام وابستگیها و افکاری که درباره کمک به بازگرداندن او به دافا داشتم را عمیقاً پاک کنم. فهمیدم که تنها میتوانیم به مطالعه فا متوسل شویم.
هنگیین 3 همان روزها منتشر شده بود، بنابراین به دنبال آن تمرینکننده رفتم و با هم چند شعر را آموختیم. هر روز یک یا دو شعر را از بر میخواندیم. سپس درباره اینکه چه چیزهایی از سخنان استاد آموختیم، صحبت میکردیم.
خیلی زود تمام شعرهای کتاب را حفظ کردیم، و کمکم دیدگاه آن تمرینکننده تغییر کرد.
تمرینکنندگان دافا به یک بدن تعلق دارند. من و همتمرینکنندگان به خوبی با هم هماهنگ بودیم تا مردم را نجات داده و خودمان را ارتقاء دهیم.
تمرینکنندهای بود که «تبدیل» و مخالف دافا شده بود. وقتی موفق به «تبدیل» من نشد، گفت: «تو در اینجا نمیخواهی شکنجه شوی، میخواهی فا مطالعه کنی، تمرینها را انجام دهی، مردم را متقاعد کنی از حزب انصراف دهند، و همچنین انتظار داری مردم به استادت احترام بگذارند، به دافا احترام بگذارند، به تو احترام بگذارند و با صداقت و صمیمیت با تو رفتار کنند. هیچ راهی نیست که بتوانی این مسیر را طی کنی.»
وقتی بعدها او را دیدم، به او اعلام کردم: «من آن مسیر را طی کردم!»
استاد بیان کردند:
«اگر در دورههای تاریخی نگاه کنید این واقعاً چنین چیز مهمی است، پس در نظر بگیرید مستلزمِ چه نوعی از آمادهسازی میبود. نظم و ترتیبهایی که چیده شده در حقیقت جزء به جزء است، تا درجهای که هر یک از مریدان دافا چگونه در مسیر خود حرکت میکنند؛ هر یک با چه شرایطی روبرو میشوند؛ هر یک چگونه پیشرفت کرده یا سقوط میکنند؛ و هنگامی که عاقبت شرایط نامناسب پیش میآید چگونه چیزها اداره میشوند، همه اینها با دقت زیاد نظم و ترتیب داده شده است.» ("بیستمین سالگرد آموزش فا")
کنترل همه چیز دست استاد است. قدرت دافا نامحدود است. آن تماماً بستگی به این دارد که آیا ما قلبمان را تزکیه میکنیم و آنچه برای تمرینکنندگان مقرر شده را انجام میدهیم یا خیر.
حتی در تاریکترین زندانها، حتی وقتی مرتکب اشتباهات میشویم، دافا میتواند مسیری برای ما فراهم کند تا در آن سفر کنیم.