(Minghui.org) شاید فکر کنید تمرین‌کنندگان فالون دافا که توسط مسئولان چینی بازداشت شده‌اند، آزادی ندارند، اما اگر ما بدون هیچ کوتاهی یا مصالحه‌ و سازش، از الزامات استاد پیروی کنیم، قطعاً مسیری برای تزکیه هست که می‌توانیم آن را بپیماییم.

من از سال 1994 فالون دافا را تمرین می‌کنم و همیشه در هنگام مطالعه فا توجه دقیق و کامل داشتم. با این حال، وقتی هماهنگ‌کنندۀ‌ یک مکان تولید مطالب روشنگری حقیقت شدم شدیداً با کار مشغول شدم و در مطالعه فا سستی کردم.

وابستگی‌های بشری در حال ظاهر شدن بود و نمی‌توانستم خود را بر اساس فا بسنجم. نتیجه این بود که انگشت اشاره‌ام را به سمت دیگران می‌گرفتم، و به راحتی وارد کشمکش و مشاجره می‌شدم. نسبت به تمرین‌کنندگانی که با آزمایشات و سختی‌ها روبرو می‌شدند احساس خشم داشتم و حس می‌کردم به سطح یک فرد عادی سقوط کرده‌ام.

در کمتر از یک ماه بعد از آن من و یک تمرین‌کننده دیگر به یک بازداشتگاه برده شدیم.

به‌یاد دارم که پیش از آن وقتی که برای صحبت درباره فالون گونگ به پکن رفته بودم نیز بازداشت شده بودم. برای اثبات بی‌گناهی خود دست به اعتصاب غذا زدم. ترس از مرگ را رها کردم، و با اعتماد به قلب پاکم بر یک فکر متمرکز بودم: دفاع از دافا. از تمام قدرتم استفاده کردم تا فریاد بزنم: «استاد من فردی نادرست نیست! دافا اشتباه نیست! راه تزکیه من اشتباه نیست!»

رئیس بازداشتگاه، که معمولاً فردی بسیار شرور بود، اشک به چشمانش آمد. همان روز آزاد شدم.

اما این بار، افکار بشری من مانع از آزادی‌ام بودند. مانند قبل اعتصاب غذا کردم، با این فکر که وقتی به انتها برسد مرا به خانه می‌فرستند. برای دافا یا برای روشنگری حقایق به نگهبانان یا زندانیان ایستادگی نکرده بودم. یک نگهبان به من گفت: «مرده یا زنده، آزاد نخواهی شد.»

می‌دانستم استاد کسی هستند که برای سرنوشتم تصمیم می‌گیرند، اما به این فکر نکردم که کلمات آن عاملان اذیت و آزار را نفی کنم. حالت ذهنی یک تمرین‌کننده را نداشتم و در نتیجه به زندان افتادم.

نپذیرفتن نظم و ترتیب‌های نیروهای کهن

در زندان ابتدا وقتی از رها کردن باورم امتناع کردم مرا در «واحد آموزش گروهی» قرار دادند. نگهبانان به زندانیان دیگر دستور دادند مرا وحشیانه بزنند تا اینکه به زمین افتادم و بطور غیرقابل کنترلی دچار تشنج ‌شدم. سپس وادارم کردند از ساعت 5 صبح تا 9:30 شب بر روی یک صندلی کوچک بنشینم.

نشستن طولانی‌مدت بر روی یک صندلی کوچک به شدت طاقت‌فرسا است، چراکه بافت ناحیه نشیمنگاه شروع به فساد می‌کند، و عفونی شده و عملاً هر لحظه را غیرقابل تحمل می‌کند. بطور مستمر زیر بارانی از فحش و ناسزا قرار داشتم و این توهین‌ها به درد جراحاتم اضافه می‌کرد.

مملو از ترس و افکار بشری بودم، اما بدون توجه به اینکه هر روز مجبور به تحمل چه چیزی بودم، بطور مداوم فا را از بر می‌خواندم و افکار درست می‌فرستادم. کم‌کم قدرت درونی خود را بازیافتم و دربارۀ شکنجه و بدرفتاری‌هایی که با من می‌شد، با مسئولان زندان و بازرس‌ها صحبت کردم.

معمولاً وقتی تمرین‌کنندگان مستحکم هستند و از انکار عقایدشان امتناع می‌ورزند، شکنجه شدیدتر می‌شود. اما همانطور که مدام افکار درست قوی می‌فرستادم و به افراد آنجا درباره فالون دافا می‌گفتم و اینکه چقدر این تمرین مظلوم واقع شده است، محیطم واقعاً راحت‌تر می‌شد.

چند ماه بعد به واحد دیگری منتقل شدم، و مرا به سلولی انداختند که یک علامت با پیامی بد روی در آن بود. افکار درست قوی فرستادم: «یک تزکیه‌کننده نمی‌تواند در اتاقی با چنان علامتی بماند!»

آن علامت پس از چند روز پاک شد.

زمانی که مشغول پهن کردن پتو روی تختم بودم، یک زندانی خوش‌قلب به من گفت: «عجله کن و کمی بخواب...» فهمیدم منظورش چیست، اما چرا باید برای آزار و شکنجه آماده شوم و قبل از شکنجه شدن استراحت کنم. آنها حق ندارند مرا مورد آزار و شکنجه قرار دهند.

باید درمقابل این آزار و شکنجه ایستادگی می‌کردم، نیروهای کهن را تأیید نکردم و تمام نظم و ترتیب‌های تحمیلی آنها را رد کردم.

اما چگونه به آنهایی که تحت کنترل نیروهای کهن عمل می‌کنند، می‌توانیم کمک کنیم؟ استاد به ما گفتند: «روشنگری حقیقت کلید اصلی است.» («آموزش فا در کنفرانس فای آتلانتا 2003»)، بنابراین به همه آنها گفتم: «چرا فالون دافا را تمرین می‌کنم؟ چرا به حزب کمونیست باور ندارم؟ حتی کودکان هم می‌دانند که کتک زدن آدمها اشتباه است و نامعقول بودن، نادرست است. حزب کمونیست به دروغ، تقلب و ضرب و شتم وابسته است. آیا این رفتار دقیقاً هویت آن را به ما نشان نمی‌دهد؟»

سرپرست زندانیان چشمان خود را چرخاند و گفت: «ما اینجا کسی را نمی‌زنیم، تنها به دلائلی به این کار متوسل می‌شویم.»

نگهبان مرا راهنمایی کرد تا درکم را از کارهای اشتباهم، بنویسم، بنابراین از این فرصت استفاده کردم تا درباره فالون دافا به آنها بگویم. راجع‌به خوبی و زیبایی دافا نوشتم، درباره دروغ‌هایی که برای لکه‌دار کردن نام آن بکار رفته بود، و درباره اعمال شیطانی که حزب کمونیست انجام داده است که موجب سقوط آن خواهد شد.

استاد خردی به من دادند و 12 صفحه کامل نوشتم.

در آن واحد، به من اجازه داده نمی‌شد تا با سایر تمرین‌کنندگان ارتباط داشته باشم، حتی زمان رفتن به توالت، زندانیان باید از قبل مطمئن می‌شدند که کسی در آن نباشد و بعد اجازه می‌دادند به توالت بروم.

آنها حتی از این بهانه که کسی در توالت است استفاده می‌کردند تا من در حالت معذب بمانم. به آنها گفتم: «این شکلی از آزار و شکنجه است.» سپس به دنبال نگهبانان گشتم تا آنچه اتفاق افتاده را به آنها بگویم. حتی برای مسئول زندان هم ماوقع را نوشتم.

برای‌شان گفتم که تمرین‌کنندگان دافا به‌چه دلیلی قاطعانه و راسخ پای اعتقاد خود می‌ایستند و اینکه آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان نقض قانون است و مقاماتی که فعالانه اجازه آن را می‌دهند یا بی‌سروصدا زندانیان را ترغیب می‌کنند تا تمرین‌کنندگان را آزار دهند نیز شریک جرم هستند. به آنها هشدار دادم که با ادامه‌ شرکت در این آزار و شکنجه، برای خود چه صدماتی را به بار می‌آورند.

در ماه هفتم، بیانیه محکمی نوشتم که هرگز باور خود را انکار نمی‌کنم و خواستار آن شدم که به واحد دیگری منتقل شوم

روز بعد منتقل شدم، که این باور نکردنی بود. تمرین‌کنندگانی که از انکار اعتقاد خود امتناع می‌کنند، هرگز به خواست خود به واحد دیگری منتقل نمی‌شوند. تابه‌حال شنیده نشده است.

محیط جدید آزادیِ بیشتری به من داد. می‌توانستم هر زمان که لازم باشد به توالت بروم، لباسهایم را بشویم و حتی برای خرید به سوپر مارکت زندان بروم.

ایجاد محیطی برای مطالعه فا، انجام تمرین‌ها و فرستادن افکار درست

شش تمرین‌کننده در این واحد جدید بودند. با یکدیگر همکاری کردیم تا محیط خوبی برای مطالعه فا، انجام تمرین‌ها و فرستادن افکار درست ایجاد کنیم.

وقتی نگهبانان و زندانیان سعی کردند تا ممانعت کنند به آنها گوش ندادیم. هنگامی که قدغن کردند که باهم حرف بزنیم، آزادانه صحبت کردیم. وقتی انجام تمرین‌ها را ممنوع کردند، آنها را انجام دادیم. حتی با یک نگهبان وارد چالش شدم: «هیچ کسی نمی‌تواند به من دست بزند!»

مرا به سلول انفرادی انداختند و تمرین‌کننده دیگر را چندین روز به تخت بستند. ما با آزار و شکنجه مبارزه کردیم و آزار و شکنجه وارد عمل شده بود. اما چرا؟

به درون نگاه کردم و فهمیدم مشکل از وابستگی من به مبارزه‌طلبی سرچشمه می‌گرفت. نگاهم به این آزار و اذیت، به این شکل بود که افرادی، افراد دیگری را مورد شکنجه‌ قرار می‌دهند و درک من بر روی فا نبود. به‌طور مداوم تأکید می‌کردم: «من» بیگناه هستم، «من» مورد آزار و شکنجه قرار گرفته‌ام، «من» می‌خواهم تمرین‌ها را انجام دهم، «من» علیه این آزار و شکنجه ایستادگی می‌کنم.

چرا نگهبانان و زندانیان را در نظر نگرفته بودم؟ آنها کسانی بودند که توسط نیروهای کهن کنترل می‌شدند. آنها کسانی بودند که حقیقتاً در حال شکنجه شدن بودند.

بالاخره متوجه اشتباهم شدم. افکار درست فرستادم تا وابستگی‌هایم به مبارزه‌طلبی، رنجش و خشم، مخالفت، ستیزه‌جویی و خصومت و خودخواهی را پاک کنم.

ده روز بعد مرا از سلول انفرادی خارج کردند.

ما تمرین‌کنندگان به توافق رسیدیم که: حقیقت را برای نگهبانان و برای خاطر خودشان روشن می‌کنیم. جداگانه برای رئیس، معاون و نگهبانان نامه‌هایی نوشتیم، و درخواست کردیم که رو در رو با آنها صحبت کنیم. قرار شد اگر امتناع ‌کردند، پشت دروازه جلویی بایستیم و تا برای ملاقات موافقت نکرده‌اند آنجا را ترک نکنیم.

اگر یک تمرین‌کننده شکنجه شود، بقیه به هم ملحق شویم تا صدای ما شنیده شود. برای مقاومت در برابر آن محیط ناگوار و خشن با هم همکاری نزدیک داشتیم.

زندانیان شروع به تحسین ما کردند و وقتی تمرین‌ها را انجام می‌دادیم دیگر گزارش نمی‌دادند. به جای اینکه نظاره‌گر ما باشند، از ما در مقابل نگهبانان مراقبت می‌کردند.

سرانجام تمرین‌کنندگان اجازه یافتند تا آزادانه با هم صحبت کنند، فا را مطالعه کنند، تمرین‌ها را انجام دهند و علناً و بدون هیچ مزاحمتی افکار درست بفرستند.

وقتی ما تمرین‌کنندگان حالت ذهنی خود را درست کردیم و به نگهبانان و زندانیان به چشم افرادی نگاه کردیم که باید نجاتشان دهیم، اوضاع رو به بهبود رفت.

حدود 6:30 هر روز صبح، درست پس از صبحانه، زندانیانِ بزهکار برای کار می‌رفتند و ساعت 5 عصر یا 8 یا 10 شب برمی‌گشتند.

در طول شب که زندانیان با هم وقت می‌گذراندند، ما با آنها درباره دافا و آزار و شکنجه صحبت می‌کردیم.

در روز به مدت 7 ساعت مطالعه گروهی فا داشتیم. تمرین‌ها را انجام داده و در چهار زمان تعیین شده افکار درست می‌فرستادیم، و زمان آن را تا 45 دقیقه افزایش می‌دادیم.

مطمئن می‌شدیم که هر سه کار را بخوبی و تا بیشترین حد توان‌مان، انجام دهیم.

ادامه دارد...