(Minghui.org) در سراسر تاریخ، هیمالیا منطقهای بوده که تزکیهکنندگان بسیاری داشته است. مردم آنجا زندگی ساده و فروتنانهای دارند، همه آواز میخوانند و میرقصند. برای فای بودا نیز احترام بسیار زیادی قائل هستند. تقریباً هزار سال پیش، تزکیهکنندهای به نام میلارپا در این منطقه زندگی میکرد. در حالی که بسیاری از بوداها و بودیساتواها قبل از تزکیه تا کمال، دورههای زندگی زیادی را پشت سر گذاشته و از میان رنج و محنتهای فراوانی گذشته بودند، میلارپا در یک دوره زندگی توانست به همان مقدار تقوای عظیم دست یابد و بعداً بهعنوان بنیانگذار شاخه سفید بودیسم تبتی شناخته شد.
«میلارپا گفت: "درحالی که نزدیک بود دست به خودکشی بزنم، لاماها با عجله نزد استاد میرفتند و میآمدند، درحالی که از او میخواستند مانعم شود و ملتمسانه از او کمک میخواستند. بعد از مدتی استاد مارپا آرام شد و گفت: "آه، به داکمِما بگویید به اینجا بیاید!" پس از اینکه همسرش نزد او رفت، استاد پرسید: "نگوکتن چودور و سایر مریدان کجا هستند؟"»
«همسرش پاسخ داد: "وقتی نگوکتن در اطاعت از دستور شما میرفت تا زیورآلات ناروپا و تسبیح را بیاورد، دید که مرد قدرتمند بیرون است و قصد خودکشی دارد. مرد قدرتمند از نگوکتن خواست مراسمی را برایش انجام دهد تا بعد از مرگ روحش را از درد و رنج رها سازد. حالا همه آنجا هستند و تلاش میکنند مرد قدرتمند را از خودکشی منصرف کنند."»
«استاد با شنیدن این حرفها به گریه افتاد و گفت: "چنین مرید خوبی! او تمام شایستگیهای لازم برای اینکه مرید مانترایانای سری (واجرایانا) شود را دارد. بسیار ترحمبرانگیز است. از همه بخواهید به اینجا بیایند." بنابراین مریدی دواندوان نزد لاما نگوکتن آمد و گفت: "استاد اکنون آرام شدهاند. ایشان مرا فرستادند تا از شما و مرد قدرتمند بخواهم نزدش بروید."»
«با شنیدن این حرفها، وحشتزده حرفش را قطع کردم و گفتم: "میترسم که اگر به آنجا بروم، هیچ کسی دوست نداشته باشد. با وجود گناهانم، حتی اگر استاد اکنون خلقوخویش خوب باشد، هنوز ارزش بودن در حضور او را ندارم. اگر هم ارادهام را تقویت کنم و بروم، میترسم که فقط دوباره سرزنشم کند و کتکم بزند." سپس دوباره هقهق گریستم. لاما نگوکتن به آن مرید گفت: "برو و حرفهای مرد قدرتمند را به استاد بگو. بگذار ببینیم آیا مرد قدرتمند میتواند نزد استاد برود و او را ببیند؟ من باید اینجا بمانم و مراقبت او باشم، وگرنه ممکن است حادثهای رخ دهد." آن مرید برگشت و همه حرفهای مرا بهتفصیل برای استاد شرح داد. همسر استاد هم همراه او رفت.»
«استاد گفت: "آنچه میگوید، در گذشته درست بود، اما حالا وضعیت فرق میکند و نیازی نیست دیگر بترسد. این بار مرد قدرتمند مهمان افتخاری من خواهد بود. داکمِما، به او بگو نزد من بیاید!" همسرش آمد و با خوشحالی گفت: "استاد درحال حاضر نسبت به تو فوقالعاده دلرحم شده است. این بار مهمان افتخاری او خواهی بود. او به من گفت تو را داخل بفرستم. باید بدانی که او سرم فریاد نکشید. عجله کن، خوشحال باش و وارد شو!" درحالی که تردید داشتم، نمیتوانستم آنچه با گوشهایم میشنوم را باور کنم و گیج و حیرتزده وارد خانه شدم.»
«پس از اینکه همگی نشستند، استاد گفت: "درخصوص اتفاقات گذشته، هیچ کدام از ما اشتباه نکردیم. من باید کارمای گناهآلود مرد قدرتمند را پاکسازی میکردم، بنابراین عمداً او را به کار سخت و ساخت خانهها گماردم. به این ترتیب ویسودیماگا [مسیر پاکسازی] توانست گناهانش را پاک کند. آن حالا پایان یافته است، بنابراین اشتباه نکردم. داکمِما یک زن و بیشازحد دلنازک و بیشازحد مهربان است، بنابراین نمیتوانم سرزنشش کنم، اما جعل آن نامه اشتباه بزرگی بود. نگوکتن نیز مرتکب کار اشتباهی نشد، اما باید زیورآلات و تسبیح را به من بازگردانی و من آنها را بعداً به تو خواهم داد. درخصوص مرد قدرتمند، او مشتاق بود دارما را کسب کند و از هر روشی که میتوانست استفاده کرد تا دارما را بهدست آورد. بنابراین واقعاً نمیتوانم سرزنشش کنم."»
«"این بار، نگوکتن نمیدانست که آن نامهای جعلی از سوی داکمِما است. بنابراین کلمات را به مرد قدرتمند آموخت و غسل را برایش انجام داد. این باعث شد قادر نباشم مرد قدرتمند را تحت درد و رنج بیشتری قرار دهم. به همین دلیل خشمگین شدم و درخواستهای شما را نادیده گرفتم، اما لطفاً توجه داشته باشید که این خشم متفاوت از خشم فردی عادی است. هر آنچه در گذشته تجلی یافت، همه برای دارما بود. اسوابوا [سرشت ذاتی] باید با بودی [روشنبینی یا آگاهی] هماهنگ باشد. اگر فرایند رهایی و آزادی را درک نمیکنی، لطفاً درکهای نادرست رشد نده. علاوه بر این، اگر پسرم، مرد قدرتمند، میتوانست 9 رنج بزرگ، عذاب بسیار بزرگ، را تحمل کند، آزاد میشد (به این معنا که دیگر در شش مسیر بازپیدایی، بازپیدا نمیشد). بدون محدودیت این اسکانداها [عناصری که موجودیت ذهنی و جسمی فرد را شکل میدهند]، او به مقام بودا دست مییافت. در حال حاضر، او به این مقام دست نیافته، زیرا مقدار کمی از کارمایش باقی مانده است و دلنازک بودن داکمِما کاملاً مسبب آن بوده است."»
«"با وجود اینها، بیشتر کارمای او اساساً در طول هشت ریاضتکشی بزرگ و ریاضتکشیهای کوچک بیشمار پاکسازی شده است. از امروز به بعد، از او حمایت خواهم کرد، غسل را برایش انجام و کلمات را به او آموزش خواهم داد. سریترین نکات اصلی و کلمات را به او خواهم آموخت. علاوه بر این، غذا و سایر کمکها را برایش فراهم میکنم تا به خوبی تزکیه کند. مرد قدرتمند، حالا میتوانی واقعاً خوشحال باشی!"»
«در آن زمان، با خودم فکر کردم: آیا این واقعی است، یا یک رؤیا است؟ اگر رؤیا هست، امیدوارم هرگز بیدار نشوم." با قلبی مملو از شادی بیکران، از روی شوق به گریه افتادم و اشکهایم مانند چشمهای جاری شده بودند. درحالی که مقابل استاد سر بر خاک نهاده بودم، گریه میکردم. درخصوص همسر استاد و لاما نگوکتن و بسیاری از افراد دیگری که در آنجا حضور داشتند، برخی فکر میکردند که روش استاد برای ازبین بردن کارما واقعاً مؤثر بود. بعضی فکر میکردند که قدرتبخشی و نیکخواهی استاد واقعاً عظیم است. بعضی فکر میکردند که استاد هیچ تفاوتی با بودا ندارد. همسر استاد و لاما نگوکتن هر دو برایم متأثر شده بودند و درعین حال برایم خوشحال بودند. آنها گریان به استاد تعظیم کردند و گفتند: "واقعاً میخواهیم از شما تشکر کنیم!" بنابراین همگی با خندههای شادی و اشکهای ازسر شوق مراسم را به پایان رساندیم.»
«آن شب برای عبادت بوداها، با هدایایی گردهم آمدیم. پس از اتمام این مراسم، استاد گفت: "امروز مراسم عهد و پیمانهای پرَتیموکشا را برایت داریم." بعد از اینکه موهایم تراشیده و لباسم عوض شد، استاد به من گفت: "وقتی اولین بار همدیگر را ملاقات کردیم، نامت از قبل تعیین شده بود. در رؤیایم دیدم که استاد ناروپا نام میلا دورخه گیالتسِن را به تو میدهد." این نامِ دارمایی من شد و احکام اشخاص غیرروحانی و احکام بودیساتواها را نیز از استاد دریافت کردم.»
«سپس استاد کلاه عرقچینی از هدایای داخلی را با قدرت ذهنی (تمرینهای تزکیه سری استفاده از این ابزار دارما را در مراسمهای خود حفظ کردهاند) خود تقویت کرد. آن عرقچین ناگهان نور رنگارنگ و روشنی را ساطع کرد که همه افراد حاضر در آن مراسم آن را دیدند. استاد مارپا پس از ارائه شبنم شیرینِ قدرتبخشی به بوداها و استادان از زمانهای بسیار دور بهعنوان عبادت، جرعهای از آن را نوشید و سپس آن را به من داد. من تمام آن را با یک جرعه نوشیدم. استاد گفت: "این یک پرَتیتیا- ساموتپادای [پدیدآمدن وابسته] عالی است!"»
«استاد گفت: "پیشکش درونی من منحصربهفردتر و خاصتر از چهار نوع سنتی غسل (غسل کوزه، غسل سری، غسل پراجناجنانا و غسل چهارم) است. فردا صبح، آن را برایت انجام خواهم داد."»
«صبح روز بعد، ماندالایی بزرگ با 62 موجود الهیِ چاکراساموارا روی آن، برای غسل نصب شد. استاد با آشکار کردن ماندالا، به آن اشاره کرد و گفت: "این یک ماندالای سطحی است که از رنگها در جهان بشری ساخته شده است. حالا به این ماندالای حقیقی نگاه کن!" با این حرف به ناحیهای خالی اشاره کرد. فوراً دهها مکان زیبا در چاکراسامورا پدیدار شدند، با داکینیها و سایر موجوداتی که اطرافش پرواز میکردند. استاد و بوداها با هم گفتند: "نام تو شپا دورخه خواهد بود."»
«سپس استاد تانترای سری را بهطور مفصل برایم شرح داد، درحالی که کلمات برای مدیتیشن و تمرینهای سری را به من آموخت. او دستش را روی سرم گذاشت و گفت: "پسر، وقتی تازه آمده بودی، میدانستم مریدی با کیفیت مادرزادی هستی. شب قبل از آمدنت، خوابی دیدم. این خواب حاوی پیشگویی نشان داد که تو در دارمای بودا موفق خواهی شد. داکمِما نیز رؤیای مشابهی با پیامهایی از داکینیها داشت. از آنجا که تو مریدی هستی که داکینیها برایم آوردهاند، درحالی که تظاهر به شخم زدن زمین میکردم، از تو استقبال کردم."»
«"شرابی که به تو دادم را تا پایان نوشیدی و کل زمین را شخم زدی که آن را به فال نیک گرفتم که کلمات را دریافت میکنی و به کمال میرسی. بعداً بهعنوان هدیه یک چراغ مسی با چهار دسته به من دادی که نشان میداد یکی از چهار شاگرد اصلی من خواهی شد. چراغ هیچ خرابی یا زنگاری نداشت، به این معنی که از نگرانیها رها خواهی شد و لذت گرمای کندالینی را تجربه خواهی کرد. چراغ خالی بود، به این معنی که کمبود غذا را تجربه خواهی کرد و در آینده از گرسنگی رنج خواهی کشید. برای کمک به اینکه تو و مریدانت از دارما بهره ببرند، بهطوری که آن مریدانِ دارای ظرفیتِ رشد نکات اصلی کلمات را درک کنند، آن را با روغن پر و روشنش کردم. برای کمک به اینکه شهرت و اعتبارت در همه جا پخش شود، برای ایجاد صدایی بلند بر آن ضربه زدم. برای ازبین بردن کارمایت، خواستم آن خانهها برای آرامش، غنیسازی، شیفتن و مطیع کردن را بسازی. تو را از جایگاه غسل راندم و کارهای غیرمنطقی بسیاری با تو کردم، اما هیچ فکر بدی نداشتی. بدان معنی که تو و مریدانت اعتمادبهنفس، سختکوشی، خرد، نیکخواهی و سایر شایستگیهای مورد نیاز یک مرید را خواهید داشت. شخصی با این ویژگیها که هیچ گونه حرص و طمعی ندارد، میتواند درد و رنج را تحمل کند و تا روشنبینی و دستیابی به مقام بودا، مصمم باقی بماند. دارمایی که بهطور شفاهی به تو آموزش میدهم، بدون هیچگونه محدودیتی رشد خواهد کرد و رونق خواهد یافت. پسر، تو باید خوشحال باشی!"»
«به این ترتیب، استاد پیشگوییهایش درباره مرا ارائه داد، مرا تشویق و تحسین کرد و تسکینم داد. از آن به بعد، سفر لذتبخش تزکیه دارمای درست را آغاز کردم.»
رچونگپا پرسید: «استاد، پس از دریافت کلمات، آیا برای تزکیه فوراً به کوهستان رفتید یا نزد استاد مارپا ماندید؟»
میلارپا پاسخ داد: «استاد از من خواست بدون نگرانی، نزدش به تمرین ادامه دهم. او غذا و لباسهای بسیار خوبی نیز دراختیارم قرار داد و گفت که در غاری بالای صخرهای نزدیک به یک روستای مجاور، در سکون مدیتیشن کنم.»
«در حالی که در غار مدیتیشن میکردم، یک چراغ روشن کره گاومیش را روی سرم میگذاشتم. ساکن مینشستم، بدون اینکه حرکت کنم یا جایم را ترک کنم تا اینکه چراغ خاموش میشد. به این ترتیب، برای مدت 11 ماه، تمام روز و شب را مدیتیشن کردم.»
«یک روز استاد و همسرش با غذای خوب از یک مراسم عبادتِ ماهانه آمدند. استاد در ورودی غار گفت: "پسر، حالا دقیقاً 11 ماه است که مدیتیشن کردهای. خوشحالم که فردی مسئول بودهای و کوشا باقی ماندهای. حالا نظرت چیست که در را بشکنی و بیایی بیرون تا با من صحبت کنی؟ میتوانی استراحت کنی و درکهایت را با من درمیان بگذاری."»
«پس از اینکه از درون غار حرفهای استاد را شنیدم، گفتم: "نیازی به استراحت ندارم، اما از آنجا که این دستور استاد است، بیرون خواهم آمد." همین که میخواستم در را بشکنم، مردد شدم، فکر کردم حیف است که اینگونه متوقف شوم. با این تردید، شجاعت شکستن در را بیشتر ازدست دادم. همسر استاد آمد و پرسید: "پسر، آیا درحال شکستن در هستی؟"»
«جواب دادم: "شجاعت انجام این کار را ندارم."
«او گفت: "اگر بیرون بیایی، اصلاً عیبی ندارد. چراکه مانترایانای سری بسیار عمیق است. استاد تندخو است، پس لطفاً این رابطه تقدیری را ازدست نده. کمکت خواهم کرد تا در رابشکنی و بیرون بیایی." با این حرفها درِ غار را شکست و من همراه او و استاد به معبد بازگشتم.»
«بعد از ورود به معبد، استاد گفت: "حالا بیا ما، پدر و پسر، مراسم آبیسامایا [درک دارما] را انجام دهيم. داکمِما، لطفاً هدایا را آماده کن." در طول این مراسم، استاد پرسید: "پسر، حالا چه درکی از کلمات داری؟ آیا هیچ درک درستی بهدست آوردهای که بتوانی با من بهاشتراک بگذاری؟ مفصل برایم بگو."»
«درحالی که مقابل استاد زانو زده و کف دستانم را به هم فشرده بودم و اشک در چشمانم حلقه زده بود، بهعنوان هدیه 7 آواز برایش خواندم.»
«پس از خواندن هفت آوازِ هدیه، ادامه دادم و گفتم: "استاد و همسر استاد، پدر و مادرم، شما هیچ تفاوتی با واجرادارا ندارید. همیشه قدردان قدرتبخشی و نیکخواهی بیکران شما هستم. مریدتان مهربانی بیکران شما را احساس میکند. حالا اجازه دهید برخی درکهای محدودم را در حضور شما ارائه دهم. دعا میکنم که شما در قلمروتان بر من ترحم کنید، مرا مورد لطف و محبت خود قرار دهید و به درکهایم گوش کنید."»
«"ذهن و بدن ما بهخاطر 12 دلیل کارمایی، از جمله جهل، هستی یافت. از یک طرف، بدن بشری ما از خون، گوشت و ذهن تشکیل شده که در راستای روابط کارمایی هدایت میشود. از سوی دیگر، برای آنهایی با تقوا و کیفیت مادرزادی خوب، بدن بشری یک کشتی از گنجینۀ بسیار ارزشمندی است که در رودخانهای سفر میکند که زندگی و مرگ را به هم متصل میکند و به سمت آزادی و رهایی میرود. برای آنهایی که مرتکب اشتباهات و گناهانی میشوند، بدن بشری چاه فاضلابی مملو از وسوسه و سرنوشتهای بد و تیرهروزانه است. بسته به اینکه شخص کارهای نیک یا پلید انجام میدهد، همان بدن بشری میتواند بالا یا پایین برود یا منجر به تفاوتهایی بین سعادت و درد و رنج شود. متوجه شدم اینکه در چنین تقاطعی چه تصمیمی اتخاذ میکنیم- یا چگونه از این بدن بشری استفاده میکنیم- در واقع مهمترین چیز در زندگی است."»
«"همه رنجها در دریای بازپیدایی ریشه دارند. عبور از آن بسیار دشوار است. خوشبختانه امروز خوشبختم که استاد نیکخواه مرا راهنمایی میکنند و در این دریای بیکران و طاقتفرسای زندگی و مرگ مسیر را به من نشان میدهند."»
«"همچنین متوجه شدم فردی که تازه شروع به مطالعه بودیسم یا دائوئیسم کرده، ابتدا باید به بودا، دارما و سانگها پناه ببرد و سپس دارما را مطالعه کند. هنگام یادگیری دارما، مهمترین چیز این است که استاد را دنبال کنیم، زیرا استاد منبع تمام شادیها هستند. شخص باید از تمام دستورات استاد پیروی کند. علاوه بر این، باید احکام سامایا را دنبال کند که آنها نیز بسیار مهم هستند."»
«در میان تعداد بیشمار موجودات ذیشعور، موجودات بشری بسیار نادر هستند؛ در میان جمعیت بیشمار انسانها، پیدا کردن فردی که بتواند دارما را بشنود، مسیر رهایی را بشناسد و در سفر روشنبینی گام بردارد، حتی چیزی نادرتر است. یعنی، در میان تمام موجودات ذیشعور بیشمار، افرادی با فرصت تقدیری برای یادگیری دارمای بودا، چیزی حتی نادرتر هستند؛ بهدست آوردن آن بسیار دشوار است!"»
«"اگرچه ما خوشاقبال هستیم که یک بدن بشری داریم، نمیتوانیم ایمنی زندگیمان را تضمین کنیم. هیچ کسی نمیداند چه روزی ممکن است بمیریم، چه روزی ممکن است این بدن بشری گرانبها را ازدست بدهیم. این دلیل آن است که چرا باید این بدن بشری را ارج نهیم و آن را گرامی بداریم."»
«"همه چیز در این جهان از قوانین علت و معلول پیروی میکند. انجام کارهای خوب سبب ایجاد نتایج مطلوب خواهد شد و انجام کارهای پلید نتایج منفی بهدنبال خواهد داشت. شخص با دانستن این قوانین علت و معلول، درباره ریشه شادی در برابر رنج، هوش در برابر کودنی و ثروت در برابر فقر روشن خواهد بود. همه اینها نیز گذرا هستند و این نتایج خوب یا بد نیز میتوانند تغییر کنند. یعنی، تقوای حاصل از کارهای خوب، ثروت حاصل از کار سخت و روابط خانوادگی ناشی از احساسات، همچنین شادی و هیجان، همگی کوتاهمدت هستند. به عبارت دیگر، آنها تغییر خواهند کرد، تقلیل خواهند یافت و قابل اعتماد نیستند. لذتهای شخص در مقایسه با درد و رنجهایش نادر هستند. درد و رنجِ سه قلمروِ پایینترِ بازپیدایی حتی بیشتر غیرقابل تصور است. تمام موجودات ذیشعور در طول بازپیداییهای بیشمار در اقیانوس بیکران زندگی و مرگ، کاملاً متحمل این درد و اندوهها شدهاند. فکر کردن درباره این رنجها و فرسودگیهای بیشمار، بهطور طبیعی باعث میشود خودم را با تمام وجودم وقف دارما، اشتیاقم برای رهایی و عزمم برای کسب مقام بودا کنم."»
«"یک ذهن و بدن پاک پایه و اساس یادگیری دارمای بودا است، بنابراین اولین مرحله عهد و پیمانهای پرَتیموکشا است. پس از آن، بهتدريج دارمای درست را مطالعه خواهيم کرد. شخص باید از احکام آموزش محافظت کند، مانند طوری که از چشمان خود محافظت میکند تا آنها نه آسیب ببینند و نه فاسد شوند، اما به دنبال رهایی و آزادیِ شخصی بودن صرفاً تمرین محدود هینایانا [مرکب کوچک] است. شخص برای رحمت داشتن نسبت به همه موجودات ذیشعور و آزاد کردن آنها از اقیانوس درد و رنج نیاز به روشنبینی و نیکخواهی بسیار بزرگتری دارد. رحمت و محبت نسبت به همه موجودات ذیشعور مانند پیوند و رابطه شخص با پدر و مادرش است؛ چگونه میتوانم به آنها بازپرداخت کنم؟ به همین دلیل تمام مهربانی در سفر روشنبینی باید به تمام موجودات ذیشعور بازگردانده شود. بنابراین، با درنظر گرفتن تمام موجودات ذیشعور بهعنوان پدر و مادرم، عهد میبندم که به مقام بودا برسم، به مهربانی بسیار بزرگ روشنبینی دست یابم و تمام احکام بویساتوا را بیاموزم."»
«"با بنیان یک مرکب بزرگ مانند این، شخص میتواند وارد مانترا واجرایانا شود. با ذهنی پاک، شخص استادی شایسته را دنبال میکند، آموزهها درباره سرشت ذاتی بازپیدایی را دریافت میکند و چهار نوع غسل برای ترویج و خرد را بهدست میآورد. بینش و دیدگاه عمیق از غسل متعاقباً مشاهده روشن و پاک را بهدنبال دارد، درحالی که بهطور کوشایی در تزکیه و بهدست آوردن ازخودگذشتگی ثابتقدم است. فرد با آموزههای بوداها و افکار منطقی، خود را جستجو خواهد کرد، اما قادر نیست خود را بیابد. این اصلِ عاری از خودخواهی یک موجود روشنبین است. شخص با این ازخودگذشتگی میتواند سکونِ درست در مدیتیشن را تمرین کند، از افکار نادرست دوری کند و مانع ظاهر شدن دوباره آنها شود. شخص با این ذهنِ غیراحساسی میتواند بدون حرکت، به مدیتیشن ادامه دهد. با گذشت ماهها و سالها، شخص وارد سکون خواهد شد."»
«"به این ترتیب، شخص با ارادهای درست که مانع خوابآلودگی میشود، ادامه میدهد. بهتدریج روشنبینی افزایش مییابد، واضح بدون سرشت ذاتی و روشن بدون تبعیض. آن ساده و واضح است و صرفاً یکی از تجلیات عزم شخص است. بنابراین بعضی آن را پدیدهای مقدس درنظر میگیرند، چراکه انسان خاکی بهندرت میتواند چنین پدیده خاصی را تجربه کند. شخص فقط پس از ورود به نخستین مرحله از ده مرحله اولیه میتواند چنین صحنههای واقعی و مقدسی را ببیند. یعنی فرد میتواند با دنبال کردن این صحنهها دارما را مطالعه کند. سایر صحنههای مشاهدهشده در مدیتیشن، مانند دیدن تصویر یک بودا، صرفاً آزمونهای کوچکی در طول تمرین هستند و ارزش قابلتوجهی ندارند."»
«"شخص قبل از ورود به مدیتیشن با یا بدون صحنههای قابلمشاهده، ابتدا باید قلبی نیکخواه را رشد دهد؛ همه اینها بهخاطر موجودات ذیشعور است. فرد قبل از ورود به تمرین مراقبه و تفکر، ذهنی خالص را حفظ میکند. در نهایت، شخص همه امتیاز و تقوای خود را به موجودات ذیشعور تقدیم میکند. انجام کل اینها بدون تبعیض، مقدسترین روش است. حالا واقعاً این اصول را درک میکنم!"»
«"مردم گرسنه میدانند که غذا میتواند گرسنگیشان را رفع کند. اما خود 'دانستن' چیزی بیمعنی است و نمیتواند مشکل گرسنگی را حل کند. برای حل آن، درواقع باید غذا بخوریم. مشابهاً، شخص ممکن است برخی از تئوریهای تهی بودن را بداند، اما خود دانستن آن بیفایده است، زیرا فرد باید آن را تجربه کند و به دنبال آن، افزایش مشاهده با خرد را خواهد داشت. برای یوگیها، تهی بودن به معنای توضیح ندادن، عدم تبعیض و برابری با تمرینکنندگان تانترا است. این درک محدود من است. فرد برای اینکه آن را بهطور کامل تمرین کند، باید خستگی و گرسنگی را تحمل کند و مانند یک بدن مرده، تمام احساسات را رها کند. شخص با نترسیدن از مرگ و بدون هیچ گونه مداخله ذهنی، قادر خواهد بود دارما را بهطور کوشا دنبال کند. در مقابل استادم که بهطور بیکرانی نیکخواه هستند و همسرشان، من، میلارپا هیچ پول یا هدیه مادی ندارم. فقط میتوانم دستاوردها و تمرین کل زندگیام را تقدیم شما کنم. بهعنوان هدیهای به شما، با پیروی از این دارما خودم را وقف «سرزمین پاک» بلندمرتبه میکنم."»
«سپس آواز دیگری خواندم.»
«استاد تا انتها گوش کرد و با خوشحالی بسیار گفت: "پسر، آیا به این سطح رسیدهای؟" همسرش نیز فوقالعاده خوشحال بود: "پسرم، تو بهسختی کار کرده و خرد زیادی کسب کردهای." ما گفتگویی طولانی درباره تمرین داشتیم و بعداً برای مدیتیشن به غار برگشتم.»
«استاد برای انتشار دارما به یو رفت. یک شب بعد از اتمام یک مراسم عبادت، برخی قسمتهای آموزههای استاد ناروپا را بهیاد آورد که درک واضح و درستی از آنها نداشت. داکینیها نیز اشاراتی به او دادند، بنابراین استاد تصمیم گرفت برای ملاقات با استاد ناروپا دوباره به هند سفر کند.»
«چند روز پس از بازگشتِ استاد مارپا به لودراک، یک شب خوابی دیدم. بانوی جوانی با لباس سبز نزد من آمد. او لباسی ابریشمی با زیورآلاتی از استخوان به تن داشت. ناحیهای از پیشانی بین ابروانش و دور کمرش با اکسیر زردرنگ تزئین شده بود. او به من گفت: "پسر، تو برای مدتی طولانی تمرین کردهای. همین حالا ماهامودرا، کلمات و نکات اصلی شش روش دارما برای کسب مقام بودا را بهدست آوردهای، اما هنوز کلمات جهش و انتقال برای دستیابی فوری به مقام بودا را نداری، درست است؟" فکر کردم: "این بانو شبیه یک داکینی است، اما آیا او واقعی است یا یک اهریمن است؟ اما بدون توجه به واقعی یا اهریمنی بودنش، استادم کل دارمای بودا را میداند. اگر این دستوری از سوی داکینیها باشد، باید آن را از استادم یاد بگیرم." بنابراین درِ غار را شکستم، غار را ترک کردم و نزد استاد رفتم. استاد گفت: "پسر، چرا مدیتیشن در خلوت را متوقف کردی؟ برای چه کاری بیرون آمدی؟ لطفاً دلیلش را به من بگو. مراقب شیاطین باش!"»
«پاسخ دادم: "شب گذشته بانویی به خوابم آمد و گفت که به دنبال دارمای جهش و انتقال باشم. نمیدانم که آیا آن یک اهریمن بود یا الهامی از سوی یک داکینی؟ اگر آن یک داکینی بود، مایلم این کلماتِ جهش و انتقال را بیاموزم." استاد مدتی در سکوت فکر کرد و سپس گفت: "این از سوی یک داکینی است، شیطان نیست. وقتی هند را ترک کردم، استاد ناروپا درباره کلمات جهش و انتقال صحبت کرد. میخواستم یاد بگیرم و او از من خواست متون مقدس را جستجو کنم. با هم یک روز کامل را صرف این کار کردیم. کتابهای بسیاری درباره موضوعات مشابه وجود دارد، اما ما درباره جهش و انتقال پیدا نکردیم. چند روز پیش که در یو بودم، من نیز اشارهای دریافت کردم که این دارما را جستجو کنم. بهعلاوه کلماتی وجود دارند که نیاز دارم استاد آنها را برایم روشن کنند. بنابراین تصمیم گرفتهام برای دیدار استاد ناروپا دوباره به هند بروم." با شنیدن این حرفها، همه از او خواستند که نرود: "استاد، لطفاً بهخاطر سن بالایتان در این باره تجدیدنظر کنید." استاد گوش نمیداد؛ او مصمم بود. او هدایای مریدان را با کاسهای طلا معاوضه کرد و آن را با خود برد و به مقصد هند خانه را ترک کرد.»
«در آن زمان، ناروپای ارجمند برای مدیتیشن بیرون بود. استاد مارپا در اطراف پرسوجو کرد، زندگیاش را برای پیدا کردن او به خطر انداخت، اما موفق نشد پیدایش کند، اما چون نشانهای دال بر این دیده بود که میتواند با استاد ناروپا دیدار کند، همچنان خودش را وقف یافتن استاد ناروپا کرد و در نهایت در جنگل با هم دیدار کردند. استاد از ناروپا خواست به پولاری بروند تا دارمای جهش و انتقال را به او آموزش دهد. استاد ناروپا پرسید: "از آنجا که در این باره پرسیدی، آیا این فکر خودت بود یا الهامی از سوی بوداها بود؟"»
«استاد مارپا پاسخ داد: "این فکر خودم نبود و یک داکینی نیز به آن اشاره نکرد. من مریدی به نام توپاگا دارم که الهامی از سوی یک داکینی دریافت کرد. او در این باره از من پرسید و این بار به همین دلیل به هند آمدم."»
«ناروپای ارجمند شگفتزده شد و گفت: "آه، این بسیار نادر است. انتظار نداشتم در مکان تاریکی مانند تبت، چنین فرزانه بزرگی مانند خورشید بر کوههای برفی نور بتاباند." سپس کف دستانش را به هم فشرد و آنها را روی سرش گذاشت و شروع به آواز خواندن کرد:
"در میان تاریکی در شمال،
کوههای برفی مانند نور خورشید روشن میشوند؛
با شنیدن نام توپاگا،
از صمیم قلبم درود میفرستم."»
«او پس از خواندن آواز، دوباره کف دستانش را بههم فشرد، چشمانش را بست و سه بار به سمت شمال تعظیم کرد. درختان آن منطقه نیز سه بار با او تعظیم کردند. حتی تا به امروز هم کوهها و درختان نزدیک پولاری همچنان آن حالت را حفظ کردهاند، گویا به سمت تبت در شمال خم شدهاند و سر تکان میدهند.»
«سپس ناروپای ارجمند کلمات داکینیها و دارمای کامل جهش و انتقال را به استاد مارپا آموزش داد.»
«استاد ارجمند ناروپا برای مشاهده رابطه کارمایی، یک ماندالا را افشاء کرد. استاد مارپا ابتدا به جای تعظیم به استاد ناروپا، به موجودات الهی ماندالا تعظیم کرد. بر اساس این نشانه، استاد ناروپا فهمید که فرزند مارپا زیاد زنده نخواهد ماند، در حالی که دارمایش مانند رودخانهای بسیار بزرگ، بهطور پایانناپذیری انتقال داده خواهد شد و تا ابد در جهان ادامه خواهد داشت.»
«استاد مارپا پس از بهدست آوردن دارما، به تبت بازگشت.»
«درنتیجۀ رابطه تقدیریِ تعظیم کردنِ استاد مارپا، پسرش در سن جوانی درگذشت. یک سال پس از مرگ پسرش، مریدان همگی گردهم آمدند و چند مرید اصلی از استاد مارپا پرسیدند: "استاد، شما هیچ فرقی با سایر بوداها ندارید. از آنجا که ما موجودات ذیشعور کمبود تقوا داریم، ظاهراً شما هم پیر شدهاید. درخصوص دارمای ما سنت شفاهی، در آینده چگونه باید آن را بیشتر انتشار دهیم؟ ممکن است استاد یک پیشگویی برای ما بکنند؟"»
استاد گفت: "من آموزههای شفاهی را از استاد ناروپا دریافت کردم. آنها چه براساس اشاراتی در رؤیا باشند یا براساس رابطههای تقدیری، رونق خواهند گرفت و رشد خواهند کرد. استاد ناروپا نیز پیشگوییهای خوبی داشت. لطفاً بروید و دعا کنید و فردا درباره اشاراتی که در رؤیاهایتان دریافت کردید به من بگویید." روز بعد، همه شاگردان رؤیاهای خود را بهاشتراک گذاشتند. آنها بسیار خوب بودند، اما نمیشد بهطور کامل به آنها پیشگویی گفت.»
«من نزد استاد رفتم و رؤیایم درباره چهار ستون را با جزئیات شرح دادم.»
«استاد مارپا فوقالعاده خوشحال شد و گفت: "این نشانه بسیار خوبی در رؤیا است. داکمِما، لطفاً بهترین غذا و هدایا را برای عبادت آماده کن!" بعد از اینکه همسرش غذا را آماده کرد و مریدان اصلی جمع شدند، استاد گفت: "میلا دورخه گیالتسن شب گذشته چنین رؤیایی داشت. این نادر است." سپس شاگردان اصلی از استاد خواستند که آن اشاره را توضیح دهد. او با خوشحالی موافقت کرد و برای تفسیر آن رؤیا، آوازی خواند.»
«پس از اینکه آواز استاد مارپا به پایان رسید، تمام شاگردان فوقالعاده خوشحال بودند.»
«سپس استاد بسیاری از کلمات سری را به مریدان گفت. در طول آن روز دارما را برای مریدان شرح داد و از آنها خواست که در طول شب مدیتیشن کنند. الهام همه ناگهان زیاد شد و حسهایشان افزایش یافت.»
«یک شب استاد در حال انجام غسل مادر تانترا برای مریدان، به این فکر کرد که هر مرید را براساس وضعیت کارماییاش آموزش دهد. استاد در سپیدهدم روز بعد، پیدایش وابسته را تجسم کرد و متوجه شد که نگوکتن چودور دارمای هواجرا را انتشار خواهد داد، متون تسونپو نور روشن را تمرین خواهد کرد و تسورتن وانگه انتقال آگاهیها را دنبال خواهد کرد، در حالی که من روی تومو (گرمای درونی) تمرکز خواهم کرد. علاوه بر این، هر یک از ما وضعیت کارمایی و آینده خودمان را داشتیم.»
«استاد پس از این تصویرسازی، انتشار شش ویژگی بنیادی و چهار طریقه و کلماتی اضافی را به لاما نگوکتن آموخت. شش وسیله زینتی ناروپا، تسبیح یاقوت، ظروف مخصوص آیینها و شرح متن مقدس سانسکریتی را نیز به او داد تا بتواند دارما را در آینده انتشار دهد.»
«استاد به تسورتن وانگه بازکردن ملاج (فضایی در جمجمه یک جنین یا نوزاد که استخوانها در آنجا هنوز به هم متصل نشدهاند) برای انتقال آگاهی را آموخت، روشی که در آن فرد میتواند مانند یک پرنده در آسمان پرواز کند. استاد مو و ناخنهای ناروپا، قرصهای شربت و تاج پنجبودا را نیز به او داد تا بتواند مردم را با انتقال آگاهی نجات دهد.»
«استاد به متون تسونپو، روشهایی را آموخت که در شب، نور درخشانی را ساطع میکنند. سپس دسته هاون واجرا، طبل و عرقچین ناروپا را به او داد و به او یادآوری کرد که روی باردو [حالت میانی بین مرگ و تولد دوباره] تمرکز کند.»
«استاد به من آموزههای گرمای درونی را داد که مشابه تولید آتش از هیزم است. او بعد از دادن کلاه مایتریپای ارجمند و جامه بلند ناروپا به من، گفت: "باید در کوهستان برفی تمرین کنی."»
«پس از اتمام پیشگویی دارما، همه لاماها برای شرکت در مراسم عبادت حضور یافتند. وقتی همه به ردیف نشستند، استاد گفت: "من براساس وضعیتهای کارماییتان کلمات را به شما آموختهام. باید بر اساس آنها دارما را انتشار دهید و باید اطمینان حاصل کنید که آینده کامیابی داشته باشید! پسرم قبلاً درگذشته است. با شما مانند پسرانم رفتار کردهام و همه کلمات و قدرتبخشیها را به شما دادهام. باید کوشا بوده و مطمئن باشید که در کار خود برای سود رساندن به موجودات ذیشعور موفق خواهید بود!»
«بعداً همه مریدان اصلی به جایی که از آنجا آمده بودند، بازگشتند. استاد به من گفت: "تو برای چند سال دیگر نیز اینجا بمان. من غسل را برایت انجام خواهم داد و کلمات خاص را به تو خواهم آموخت. میتوانی احساسات و درکهایت را نیز با من بهاشتراک بگذاری. عجله کن و برای مدیتیشن برو!" بنابراین به غاری برگشتم که در آنجا استاد ناروپا پیشگوییهایی کرده بود.»
«استاد و همسرش اغلب غذاها و وسایلی که بهعنوان هدیه میگرفتند را به من میدادند. آنها با من فوقالعاده مهربان بودند.»
ادامه در قسمت هفتم