(Minghui.org) سابقاً به بیماریهای زیادی مبتلا بودم، از جمله اختلال معده، ضعف اعصاب، گرفتگی بینی و مشکلات زنان مربوط به خونریزی شدیدِ رحم. در سال 1995 به سل استخوانی پیشرفته مبتلا شدم، اما ازآنجا که بهدلیل تشخیص نادرست تحت درمان اشتباه قرار گرفتم، بیش از یک سال نمیتوانستم در تخت، صاف دراز بکشم. وقتی درد به سراغم میآمد، فقط مانند توپی به خود میپیچیدم. هر روز مقدار زیادی داروی مسکن مصرف میکردم، اما درد همچنان غیرقابل تحمل بود و تنها کاری که میتوانستم انجام دهم، گریه بود.
در ژوئن1996، یک ماه بعد از آنکه روش تزکیه فالون دافا یا همان فالون گونگ را شروع کردم، همه بیماریهایم بهطور معجزهآسایی درمان شد. با زندگی بر اساس اصول هستهایِ این روشِ تزکیه- حقیقت، نیکخواهی و بردباری- مهربانتر شدم و فکرم نیز بازتر شد که بعداً کمکم کرد بتوانم مشکلات زندگیام را اداره کنم.
شوهر سابقم
شوهر سابقم در سال 1998 که دختر کوچکم را باردار بودم، رابطه نامشروعی با زنی برقرار کرد. در آن زمان سالها بود که از کارم اخراج شده بودم. پس از تولد نوزادم در اوت1999 شوهرم هر دو ماه یک بار به خانه میآمد و پس از سال نو 2000 همراه دوستدخترش خانه را ترک کرد و دیگر هرگز بازنگشت. هرگز هم پولی برای مخارج فرزندانمان نداد.
وقتی دختر کوچکم 10ماهه بود، پس از تشخیص اشتباه در بیمارستان، فلج شد. با دو فرزندی که باید بزرگشان میکردم، دیگر تحمل نداشتم و فقط به این فکر میکردم که چطور امروز را به فردا برسانم. نمیدانستم مشکلاتم چه زمانی به پایان میرسد.
در سال 2002 شوهرم برای طلاق دادن من و گرفتن بیش از 100هزار یوآن که ادعا میکرد به او بدهکارم، به دادگاه شکایت کرد. دادگاه به نفع او رأی داد، زیرا من در شهر دور دیگری زندگی میکردم و نتوانستم در دادگاه حضور یابم و از خودم دفاع کنم.
طی 19 سال گذشته، شوهر سابقم هرگز برای کمک به حمایت از فرزندانمان پولی به من نداده و هرگز به دیدارشان نیامده است، اما طی این سالها چیزی را که استاد لی هنگجی (بنیانگذار فالون دافا) به ما آموختند، به یاد داشتم و هرگز از او پولی نخواستم. از او یا بستگانش متنفر نیز نبودم.
استاد بیان کردند:
«خود این عمل استفاده از تفکر بشری که تأکید داشته باشید حق با چه کسی است و تقصیر چه کسی است بهخودی خود اشتباه است. این بدین دلیل است که شما در آن هنگام درحال استفاده از منطق مردم عادی هستید تا خودتان را ارزیابی کنید، و از آن منطق استفاده میکنید تا دیگران را تحت فشار بگذارید.» («آموزش فای ارائهشده در منهتن»)
طی 10 سال گذشته، هر سال نو به دیدار مادربزرگ پدری فرزندانم رفتهام و هدایایی برایش بردهام. او و دخترش نخست رفتار دوستانهای با من نداشتند. به اشتباه فکر میکردند که قصد دارم برای حمایت از فرزندانم از آنها پول بخواهم. به آنها گفتم که فقط میخواهم آنها را ببینم.
2 سال پیش در سال 2017 با دختر کوچکم به دیدار مادرشوهر سابقم رفتم. حقایق دافا را به او گفتم و کمکش کردم از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خارج شود.
او لبخندی زد و گفت که عبارت «فالون دافا خوب است» را به خاطر دارد. همچنین گفت که من بسیار مهربان هستم. به او گفتم استاد لی هستند که به من آموختند چنین شخصی باشم. هر بار که به دیدارش میرفتم، چند صد یوآن نیز به او میدادم.
شوهر سابقم همیشه از ترس اینكه از او نفقه و برای حمایت از فرزندانمان پولی بخواهم، سعی میكرد از من دوری كند. 2 سال پیش به زادگاهم برگشتم و تصمیم گرفتم درباره دافا به او بگویم. اقوام و دوستانم توصیه كردند این کار را نكنم، اما من مصمم بودم.
آن روز با افکار درست قوی، آرام و صلحجو بودم. در محل کارش 2 ساعت منتظر او ماندم. وقتی آمد و پرسید که چرا آنجا هستم، گفتم که دخترانمان فالون دافا را تمرین میکنند و خیلی خوب هستند. مثل 2 دوست خوب با هم گفتگو کردیم و درباره حقایق فالون دافا و اینکه چطور مردم در سراسر جهان آن را تمرین میکنند، به او گفتم. کمکش نیز کردم تا از عضویت خود در ح.ک.چ کنارهگیری کند. وقتی خداحافظی میکردم، او گفت: «دافا خوب است. باید به تمرین آن ادامه دهید.»
به برکت دافا، حالا دو دخترم بزرگ شدهاند. دختر کوچکم که فلج بود نیز بهبود یافته است. او باهوش، شاد و زیبا است. خانهای خریدم و یک فروشگاه لباس در شهر دیگری باز کردم.
روشنگری حقیقت برای معلمانم
یک تمرینکننده واقعی باید حقایق را روشن کند و مردم را نجات دهد. میخواهم آنچه را که طی 2 سال گذشته انجام دادهام، به اشتراک بگذارم.
استاد بیان کردند:
«پس، بهعنوان يک تزکيهکننده، بهجاي موعظه کردن و آرمانگرايي بايد از تمام شرايط ممکن براي انتشار دافا و معتبرسازي آن بهعنوان يک دانش درست و صحيح استفاده کنيد- اين وظيفۀ هر تزکيهکننده است.» («اعتبار»، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)
«روشنگری حقایق و نجات موجودات ذیشعور کارهایی هستند که باید به انجام برسانید. چیز دیگری برای شما وجود ندارد که به انجام برسانید.» («آموزش فای ارائهشده در کنفرانس فای 2015 نیویورک»)
همیشه میخواستم درباره دافا به معلمان سابقم بگویم. بنابراین از استاد درخواست کردم این فرصت را در اختیارم قرار دهند.
یک روز در مغازه برادر کوچکم معلم سابق مدرسهمان را اتفاقی دیدم. او در مقطع راهنمایی معلمم بود. خیلی خوشحال شدم. بیش از 30 سال او را ندیده بودم. احتمالاً استاد این فرصت را نظموترتیب داده بودند. مدت کوتاهی با هم گپ زدیم و بعد شماره تلفنش را پرسیدم.
دعوتش کردم چند روز بعد، شام مهمان من باشد و با هم به رستورانی برویم. او گفت که میتواند تعدادی از معلمان دیگر را نیز همراهش بیاورد، اما از ترس دستپاچه شدن میخواستم فقط بهتنهایی با او صحبت کنم. دور میز که نشسته بودیم، درباره بهبود جسمی و روانیام بعد از تمرین دافا به او گفتم.
او گفت: «تو چیزهای زیادی میدانی. تاکنون هیچ کسی چیزهایی را که الان گفتی، به من نگفته بود. حرفهایت را دوست داشتم. خیلی باهوش هستی. حس خوبی از تو گرفتم.»
در پاسخ گفتم: «ما رابطهای تقدیری داریم. شما چیزهای زیادی به من آموختید. برای جبران زحماتتان میخواستم درباره فالون دافا به شما بگویم. امیدوارم همراه خانوادهتان آینده فرخندهای داشته باشید.»
معلمم بسیار خوشحال بود و از ح.ک.چ و سازمانهای وابسته به آن کنارهگیری کرد. مقداری مطالب اطلاعرسانی دافا را نیز به او دادم.
روز بعد، معلم سابق انگلیسیام را در دفترش ملاقات کردم. او اکنون دبیر حزب کمونیست در مدرسهای معروف است. به ظاهرم توجه کردم و لباس مرتبی پوشیدم. افکار درست قوی فرستادم؛ همان کاری که همیشه قبل از ملاقات با مردم انجام میدهم.
او از دیدنم بسیار خوشحال شد و یک نقاشی به من هدیه داد. تحسینم کرد و گفت که با سایر دانشآموزان مدرسه فرق دارم. از او تشکر و او را به شام دعوت کردم. به هنگام صرف شام، حقایق فالون دافا را به او گفتم. وقتی آماده بودم کمکش کنم از ح.ک.چ خارج شود، حادثهای در رستوران اتفاق افتاد و صحبتمان قطع شد. فرصتی دیگر برای صحبت با او پیدا خواهم کرد.
گفتن حقایق فالون دافا به همکلاسیهایم
من در 3 مدرسه مختلف درس خواندم. قبل از اینکه شغل خودم را داشته باشم، 3 بار هم شغلم را تغییر دادم. بنابراین در زادگاهم و دنیای کار افراد زیادی را میشناسم. همیشه وقتی به نزد کسی میروم، مرتب لباس میپوشم و هدیهای کوچک برایش میبرم، زیرا مردم براساس ظاهر، شما را قضاوت میکنند.
برای آن دسته از افرادی که نمیتوانستم بهطور حضوری ملاقاتشان کنم، نامهای مینوشتم و درباره بهبود وضعیت سلامتیام پس از شروع این روش تزکیه، برایشان مینوشتم. برای دوستان پدرم و دوستان همکلاسیهایم نیز چنین نامههایی را مینوشتم.
سال گذشته برای حضور در دورهمی همکلاسیهای مدرسه راهنماییام به زادگاهم رفتم. کلاس ما 32 دانشآموز داشت و ما بیش از 30 سال بود که یکدیگر را ندیده بودیم. از این دورهمی خیلی خوشحال بودیم. در وقت شام به 3 تا از همکلاسیهایم گفتم که دافا چقدر خوب و خارقالعاده است و 2 نفر از آنها از ح.ک.چ خارج شدند. چند روز بعد با چند همکلاسی دیگر برای صرف شام به رستورانی رفتیم و کمکشان کردم از ح.ک.چ خارج شوند. در این سفر با هر همکلاسی که میخواستم با او صحبت کنم، دیدار کردم و همه آنها از حزب کمونیست خارج شدند.
تعداد زیادی همکلاسی دوره ابتدایی نیز دارم. در دسامبر2017، 16 تن از ما از طریق ویچت با هم ارتباط پیدا کردیم. در رستوران بزرگ یک دورهمی را هماهنگ کردم.
در روز مهمانی هوا یخبندان و برفی بود. نگران بودم و افکار درست فرستادم. از استاد نیز کمک خواستم. خوشبختانه همه در دورهمی حضور یافتند. ما از این دورهمی و گپ زدن با هم بسیار هیجانزده بودیم. در پایان به آنها گفتم كه چگونه بیماریهایم بعد از شروع روش تزکیه دافا ازبین رفتهاند. میخواستم آنها بهخاطر بسپارند که «فالون دافا خوب است.» آنها بیسروصدا گوش کردند. 4 یا 5 نفر از آنها پس از صرف شام ح.ک.چ را ترک کردند.
در ژوئن2019، بهمدت 2 هفته کارم را تعطیل کردم و برای دیدار با افرادی که میشناختم، به زادگاهم رفتم. به آنها گفتم كه دافا خوب است و كمكشان كردم از ح.ک.چ خارج شوند. برای افرادی که شخصاً با آنها صحبت نکردم یا تماس نگرفتم نیز نامه نوشتم و تلفنی کمکشان کردم از حزب خارج شوند.
یکی از همکلاسیهایم اکنون دبیر حزب است. وقتی قصد داشتم با او ملاقات کنم، او برای کار بیرون از شهر بود. مصمم شدم او را ببینم و از استاد کمک خواستم. استاد از تکتک افکار ما مطلع هستند. در نتیجه آرزویم محقق شد. او را ملاقات و کمکش کردم از ح.ک.چ خارج شود.
کلام آخر
موجودات ذیشعور در انتظار ما هستند تا نجاتشان دهیم. مادامی که آرزوی نجاتشان را داشته باشیم، استاد کمکمان میکنند. طی سالهای زیاد تزکیهام به این درک نیز رسیدهام که فقط نیکخواهی بسیار زیاد میتواند قلب مردم را تحت تأثیر قرار دهد و کمکشان کند که فالون دافا را درک کنند.
در اینجا مایلم از استاد بهخاطر اینکه نجاتم دادهاند و بیش از 20 سال از من مراقبت کردهاند، تشکر کنم. ایشان راهنماییام کردهاند تا طی سالهای بسیار زیاد بهطور پایدار و کوشا تزکیه کنم!