(Minghui.org) در 30آوریل2010 سوار سهچرخهام به سمت خانهمان میرفتم. حدود 5 دقیقه به خانهمان مانده بود که ونی از پشت ترمز و به سهچرخهام برخورد کرد، درحالی که من به زیر ون پرت شدم و از هوش رفتم.
وقتی به هوش آمدم، صدای مردم را میشنیدم که صحبت میکردند. مردم ون را به سمتی هل دادند، سپس مرا که در حوضچهای از خون به خودم پیچیده بودم، یافتند. سعی کردم چشمانم را باز کنم، اما هیچ چیزی نمیدیدم. شخصی مرا شناخت و با خانوادهام تماس گرفت. سپس مرا به بیمارستان منتقل کردند. پزشک خواست از من نمونه خون بگیرد، اما همه آنچه گرفت، کف خون بود. معاینه جسمیام نشان داد که دنده و لگنم شکسته و استخوانهای رانم شکافته شده است و دوسوم جمجمهام نیز شکسته است و خون زیادی ازدست دادهام- نیاز به عمل جراحی بود.
اما نه خونی به من تزریق شد و نه تحت عمل جراحی قرار گرفتم، فقط بخیهای جزئی به سرم زدند و شیار سمت چپ جمجمهام تا به امروز هنوز هم یک تیزی دارد، اما زنده ماندم.
در حقیقت از مرگ نمیترسیدم. 2 سال قبل از این سانحه، برای «مرگ» آماده شده بودم. بهمدت یک سال و نیم در معبدی اقامت داشتم و درانتظار مرگ بودم.
در آن زمان علائم زیادی وجود داشت که نشان میداد در حال مرگ هستم: نوک زبانم سیاه شده بود، فشار خونم غیرطبیعی بود، نای، قلب و ریههایم مشکلات جدی داشتند و پاهایم متورم بود. برای معاینه به بیمارستان نرفتم، زیرا پدر و عمهام بر اثر سرطان ریه درگذشتند. میدانستم که نمیتوانم از این سرنوشت فرار کنم، اما نمیخواستم با درد بمیرم. امیدوار بودم که بتوانم مانند راهبها بمیرم، درحالیکه درحالت نشسته در خوابشان میمیرند.
دفاع از فالون دافا
در واقع از قبل میدانستم که فالون دافا میتواند سلامتیام را به من بازگرداند، زیرا دو تن از بستگانم که بهندرت با آنها دیدار داشتم، بلافاصله پس از شروع روش تزکیه دافا بهبود پیدا کردند. پزشكان به آنها گفته بودند كه بیماریشان غيرقابل درمان است، اما فالون دافا سلامتیشان را به آنها بازگرداند.
در آن زمان دولت چین از این روش تزکیه کاملاً حمایت میکرد. سپس جیانگ زمین (رهبر پیشین حزب کمونیست) آزار و شکنجه فالون دافا را آغاز کرد. به دیدار آن بستگانم رفتم و از آنها پرسیدم که بیماریهایشان چگونه درمان شده است. آنها گفتند ازطریق روش تزکیه فالون دافا. مدتی بعد با شخص دیگری آشنا شدم که فالون دافا را تمرین میکرد. او به من گفت که واقعاً این روش تزکیه را دوست دارد، زیرا هر وقت مدیتیشن نشسته را انجام میدهد، احساس راحتی دارد.
من فردی درستکار و رک هستم و جرئت گفتن و انجام هر کاری را دارم. اگرچه درباره فالون دافا چیز زیادی نمیدانستم، باور داشتم که فالون دافا خوب است، فقط به این دلیل که آن میتواند بیماریهایی را که بیمارستانها قادر به درمانش نیستند، درمان کند. تبلیغاتی را که در تلویزیون شنیده بودم، باور نداشتم. بنابراین وقتی با افرادی روبرو میشدم که دوباره به فالون دافا افتراء میزدند، از این روش تزکیه دفاع میکردم.
میگفتم: «حرف بیاساس نگویید. فکر میکنم فالون دافا خیلی خوب است، زیرا واقعاً میتواند سلامتی را برای مردم به ارمغان آورد! چه کسی میتواند به دیگران کمک کند حالشان خوب شود؟ فقط فالون دافا! چند نفر را میشناسم که پس از تمرین دافا بیماریهایشان بهبود یافته است.»
با وجود این احساس میکردم که هیچ گونه رابطه تقدیری با فالون دافا ندارم. بنابراین تمام کاری که میتوانستم انجام دهم این بود که به معبد بروم و در انتظار رسیدن مرگ باشم، اما یک سال و نیم در آنجا بودم و نمردم. بنابراین به خانه برگشتم و دچار این سانحه شدم.
بعد از گذشت بیش از 20 روز در بیمارستان، برخی مکالمات گاهبهگاهی را بین برخی بیماران و همراهانشان میشنیدم. آنها درباره آنچه در معبدی اتفاق افتاده بود، صحبت میکردند. آنها از من پرسیدند که آیا فالون دافا را تمرین میکنم یا خیر. عصبانی شدم و فریاد زدم: «تمرین کردن فالون دافا؟ اگر آن را تمرین میکردم، دیگر در بیمارستان بستری نمیشدم!» در قلبم میگفتم: «اگر همه شما فالون دافا را تمرین کنید، دیگر نیازی نیست اینگونه رنج بکشید.» اتاق ساکت بود. همه به حرفهایم گوش میدادند.
بعد از گذشت بیش از 40 روز به خانه رفتم. وزن زیادی از دست داده بودم و فقط حدود 40 کیلوگرم داشتم. صورتم زرد شده بود. وقتی از پنجره به بیرون نگاه میکردم، فکر کردم: «این بار نمردم. کدام موجود الهی نجاتم داد؟ آیا شاکیامونی بود؟ احتمالاً نه. چرا فرصت یک زندگی دوباره به من داده شد؟ هدف چیست؟»
بهتدریج توانستم حرکت کنم و به این طرف و آن طرف بروم، بنابراین به خانه خالهام رفتم. در آنجا با یک تمرینکننده فالون دافا آشنا شدم که شوهرش نگهبان ساختمان بود. بنابراین هر بار که به دیدار خالهام میرفتم، او را میدیدم و با او گپی میزدم. یک بار او کتاب فالون دافا را همراهش آورد. صفحاتش را ورق زدم و فهمیدم که روش تزکیهای در مدرسه بودا است. آن را به او بازگرداندم، زیرا احساس میكردم درباره تئوریهای بودیستی چیزهای زیادی میدانم.
جدی شدن درخصوص مطالعه آموزههای دافا
سپس در اکتبر2010 که لباسهای زمستانی ضخیمی پوشیده بودم و باد سردی در اطراف میوزید، دیدم که یک تمرینکننده فالون دافا شلوار کوتاه پوشیده است و صندل به پا دارد! از او پرسیدم که آیا سردش است؟ پاسخ منفی داد که بسیار کنجکاوم کرد. دلم میخواست کتاب جوآن فالون را بخوانم.
او گفت که قبلاً آن را به کسی امانت داده است. بنابراین نسخهای از مجموعه آموزههای فا را به من داد. آن را به خانه بردم، با پاهای ضربدری نشستم و شروع به خواندنش کردم. در ساعات اولیه غروب هنوز درحال خواندنش بودم. ناگهان صدایی شنیدم! چه بود؟ فیوز منفجر شد؟ نه. اطراف خانه را بررسی کردم. هنوز همه چیز طبیعی بهنظر میرسید. برگشتم و دوباره شروع به خواندن کردم.
وقتی به خواندن کتاب بازگشتم، ناگهان همه چیز تغییر کرد. میتوانستم حروف با چاپ ریز را در کتاب بخوانم! در آن زمان به پیرچشمی مبتلا بودم و به هرحال برای خواندن حروف با چاپ بزرگ نیز تقلا میکردم، چه رسد به حروف با چاپ ریز، اما حالا میتوانستم حروف با چاپ ریز را بهوضوح بخوانم. چه چیز غافلگیرکنندهای! وای! این کتابی خارقالعاده است! فقط آن را برای مدتی کوتاه خواندم و دیگر نیاز نیست نگران پیرچشمیام باشم.
با عجله به خانه خالهام دویدم و از آن تمرینکننده خواستم که همه سخنرانیهای فای معلم، همه آنها، را برایم بیاورد! میخواستم فالون دافا را تمرین کنم!
مشتاقانه تعالیم معلم را میخواندم و هرچه بیشتر میخواندم، بیشتر آنها را میفهمیدم. احساس میکردم نور در قلبم به روشنی میدرخشد.
معلم بیان کردند:
«حتی وقتی یک فرد عادی امروز فریاد میزند "فالون دافا خوب است"، استاد او را محافظت خواهد کرد، چون او آن کلمات را فریاد زده است نمیتوانم او را در میان شیطان محافظت نکنم. و چقدر بیشتر اینطور است که من در حال محافظت کردن از شما تزکیهکنندگان هستم! » («آموزش و تشریح فا در کنفرانس فا در متروپولیتن نیویورک»)
در آن زمان فهمیدم معلم لی هنگجی بودند که زندگیام را نجات دادند!
معلم همچنین بیان کردند:
«از طریق اینکه مریدان دافا هر آنچه داشتند در روشنگری حقیقت گذاشتهاند، افراد بسیاری حقیقتاً آمدهاند تا همه این را ببیند، و آنها افکار درست بسیار زیادی دارند. پس فکر میکنم برای این افراد این فقط یک موضوع عادی درباره دیدن اینکه دافا چیست نمیباشد-- آنها همچنین ممکن است بیایند چیزهای خوبی درباره دافا بگویند و سپس در همان حال درحقیقت برای خودشان بنیانی عالی برای وجودشان درآینده بنا نهادهاند.» («سخنرانی فا در کنفرانس در فلوریدا، ایالات متحده آمریکا»)
«فرض کنید یک فرد عادی و معمولی که یک مرید دافا نیست به فرد عادی دیگری بگوید: "فالون گونگ را شکنجه نکن"، و به او بگوید که فالون گونگ چگونه خوب است، و از آن لحظه به بعد، فرد دیگر واقعاً شکنجه کردن فالون گونگ را متوقف کند؛ پس از آنکه او آنچه را که انجام داد جبران کند، کاملاً ممکن است که وارد آینده شود، و ممکن است وقتی فا دنیای بشری را اصلاح میکند فا را کسب کند؛ و از آنجا که وجود او از مکانی بالا آمده قادر خواهد بود به سرعت تزکیه کند، بنابراین به دلیل این که کمال او بهطور مستقیم به آن شخصی که در آن زمان به او درباره حقیقت گفت مربوط میشود، حتی آن فرد عادی و معمولی، فکر میکنم به کمال خواهد رسید. منظور را متوجه میشوید، درست؟» («سخنرانی فا در کنفرانس در فلوریدا، ایالات متحده آمریکا»)
کاملاً مطمئن شدم که معلم از مدتها قبل از من مراقبت میکردند، از زمانی که به مردم میگفتم که بگویند «فالون دافا خوب است» و به آنها میگفتم «حرف بیاساس نگویید»، معلم شروع به محافظت از من کرده بودند، اما از آن خبر نداشتم. در مسیرهای منحرف زیادی گام برداشتم. پیدا کردن معلم خیلی طول کشید و معلم هم خیلی تلاش کردند تا مرا به درِ تزکیه بیاورند! اکنون میفهمم به این دلیل قرار بود فا را کسب کنم تا تزکیه کنم و معلم را یاری دهم تا مردم را بیدار کنند. حالا همه چیز را درک میکنم.
تقریباً 10 سال است که فالون دافا را تمرین میکنم. وزنم تقریباً به 68 کیلوگرم رسیده است و انرژی بیکرانی دارم. بیماریهایم بهبود یافتهاند. فا را مطالعه میکنم و در مسیر کمک به معلم لی در اصلاح فا، قدم برمیدارم.
حالا دیگر در زمستان خیلی خودم را نمیپوشانم. در زمستان فقط ژاکتی سبک کافی است تا بدن و قلبم را گرم نگه دارد.