(Minghui.org) وضعیت سلامتیام از همان کودکی خوب نبود. وقتی پرستار شدم، اغلب در شیفتهای شب کار میکردم. نمیتوانستم خوب بخوابم و دچار سرگیجه میشدم و چهاردست و پایم ضعیف بود، اما پزشکان نمیتوانستند علت تمام اینها را پیدا کنند.
شوهرم یک تمرینکننده فالون دافا است و به سخنرانیهای استاد لی هنگجی گوش میداد. من نیز هرازگاهی به آنها گوش میدادم و بعد از آن احساس راحتی زیادی داشتم. یک بار وقتی داشتیم برای دیدار مادر شوهرم به شهر دیگری میرفتیم، نگاهی به کتاب دافایی که شوهرم میخواند، انداختم و دیدم که کلمات در کتاب به رنگ قرمز، آبی و گاهی چند رنگ تبدیل میشدند. پساز بازگشت به خانه، به همراه شوهرم به مطالعه گروهی فا رفتم و شروع به تمرین فالون دافا کردم.
چند روز بعد از شروع تمرین، بیماریام بهبود یافت. مهمتر از همه، قبلاً کوتهفکر و بدخلق بودم، اما وقتی شروع به تزکیه کردم، همیشه خلق و خوی خوبی داشتم. اصول فا بهطور روزانه مرا راهنمایی میکرد؛ سعی میکردم نسبت به دیگران باملاحظه باشم و هرگونه وابستگی سود و زیان شخصی را از بین ببرم. حالا خانوادهام در هماهنگی زندگی میکنند.
بهبودی از سرطان با «درمانی خاص»
یکی از بستگان تمرینکنندهای سرطان معده داشت و در بیمارستان بزرگی در هاربین تحت عمل قرار گرفت. شش ماه بعد، او برای معاینه پیگیری به بیمارستان ما آمد. نتایج خوب نبود، علائم نشان از رشد دوباره غده میداد. او به من گفت که وقتی دخترش برای پیگیری جواب آمد، بگویم که حالش خوب است، زیرا میترسید که دخترش خیلی نگران شود.
گفتم: «این کار فایده ندارد، دیر یا زود دخترتان خواهد فهمید. بهعلاوه، من یک تمرینکننده فالون دافا هستم و از اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی میکنم. اما، یک درمان خاص برای شما دارم. اگر علاقهمند هستید، میتوانید فردا بعدازظهر بیایید و آن را بگیرید.»
یک بسته از مطالب روشنگری حقیقت آماده کردم و روز بعد، دخترش آمد. او وقتی از نتایج آزمایش باخبر شد گریه کرد و گفت که مادرش چیزی درباره نتیجه آزمایش نگفته است و فقط از او خواسته که بیاید و درمان خاصی را [از من] بگیرد. او مأمور راهنمایی و رانندگی بود و وقتی بستۀ مربوط به فالون دافا را به او دادم، حالت صورتش تغییر کرد. کمی عصبانی بود، اما بااینحال بسته را گرفت.
حدود هشت ماه بعد، مادر او برگشت. او از دور به من هشی کرد و با لبخندی بر صورتش جلو آمد و گفت: «بسیار سپاسگزارم. من بهبود پیدا کردم.»
مشخص شد که او بعد از مطالعه مطالب اطلاعرسانی دافا که به دخترش داده بودم، هر روز عبارت «فالون دافا خوب است» را تکرار میکرد. یکی از همکلاسیهایش که او نیز تمرینکننده بود، به او یک نسخه از جوآن فالون را داد. او تا همین حالا هشت سخنرانی را خوانده بود. او، دختر و پسرش از حزب کمونیست چین (حکچ) و سازمانهای جوانان آن، خارج شده بودند. او با مردم درباره چگونگی بهبودش از سرطان و ارزشمند بودن فالون دافا صحبت میکرد.
جابجاییِ شغلی لغو شد
در آن زمان، اتاق سونوگرافی بیمارستانم پنجره نداشت و بیماران میبایست در جلوی در اسم خود را ثبت میکردند و آنجا خیلی پر هرج و مرج بود. بااینکه در راهرو صندلی وجود داشت، باز هم بیماران اطراف در تجمع میکردند. تمام روز، آنجا پر سروصدا بود و وارد و خارج شدن سخت بود. یک دوربین بالای سر ما نصب بود، ازاینرو همیشه زیر نظر مسئولان بیمارستان بودیم. در بخشی که من کار میکردم، نسبتاً وقت آزاد بیشتری داشتیم، بنابراین گاهی اوقات میتوانستم آموزههای فا را بخوانم.
به دلیل تعداد کم کارکنان در اتاق سونوگرافی و تعداد زیاد بیماران، هر از گاهی بخش ما به آنها کمک میکرد. در حین کمک به آن بخش، کارم توسط کارکنان اتاق سونوگرافی به چشم آمد. آنها از بودن من در آنجا خوشحال بودند و متعجب میشدند که چگونه بیماران و خانوادهشان به حرفم گوش میدادند و ساکت و آرام روی صندلیها مینشستند. فکر میکنم که آن نتیجه مهربانی و انرژی مثبتی بود که به عنوان یک تمرینکننده تزکیه کرده بودم.
استاد بیان کردند:
«...نور بودا همه جا میدرخشد، پسندیدگی و درستی همه چیز را هماهنگ میکند.» (سخنرانی ششم، جوآن فالون)
«درحالی که کار میکنید، لحن صدای شما، خوش قلبیتان و استدلال شما میتواند قلب یک شخص را تغییر دهد، درصورتی که دستوردادنها هرگز نمیتوانند.» («خوشفکری»، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 1)
در سال 2010، وقتی یک دیویدی روشنگری حقیقت دافا به همکارم دادم، رئیس پرستار گزارش مرا داد. مدیر بیمارستان، متخصص سونوگرافی است. او متوجه توانایی کاریام شد و همچنین میخواست مرا مشغول نگه دارد و حواسش به من باشد، بنابراین تصمیم گرفت مرا به بخش سونوگرافی منتقل کند.
وقتی خبر این انتقال به من رسید، نمیخواستم بروم. رفتم تا با آرامش با مدیر صحبت کنم. بههرحال، چون تصمیم مدیر به هیچ وجه تغییر نکرد، بخش، آمادۀ انتقال من شد. آرام شدم، سعی کردم کوتاهیها و اشتباهاتم را پیدا کنم و فا را خیلی بیشتر بخوانم. تصمیم گرفتم تا همهچیز را به استاد بسپارم.
استاد بیان کردند: «...فقط اگر تکاننخورده بمانید قادر خواهید بود همه وضعیتها را اداره کنید...» (آموزش فای ارائه شده در کنفرانس فای سان فرانسیسکو 2014)
وقتی به مسیر تزکیهام میرسد، حرف مردم عادی کاری نمیتواند بکند. فقط به استاد گوش میدهم و استاد حرف آخر را میزنند. درنهایت، منتقل نشدم.