(Minghui.org) در سال 2012 به پروژه فرانسوی زبان مینگهویی ملحق شدم. در طول این سالها، خصوصاً پس از تولد دو فرزندم، مشغله کاری بسیاری داشتم. همچنین در ترجمه مقالات فعالتر بودم. گرچه چالشهای زیادی را تجربه کردم، اما هنوز هم موفق شدم با اعضای تیم مینگهویی فرانسوی زبان دیدار کنم. با آموختن از تجربیاتم بالغ شدم و همین امر باعث شد که عزمم را برای ادامه کار بیشتر کنم. بهطور فزایندهای احساس کردم که در یک پروژه بسیار مقدس شرکت دارم.
متعادل کردن افکار عادی و خارقالعادهام
وقتی برای اولین بار به تیم مینگهویی پیوستم، تازه کار جدیدی را شروع کرده بودم و پراشتیاق بودم. در ماههای بعد، در یک مزرعه کوچک کار کردم. بعد از استفاده از تمام توان جسمیام در طول روز، از شب شروع به ترجمه مقالات میکردم. باید در بسیاری از زمینهها پیشرفت میکردم و بازخورد سردبیران به من کمک کرد.
وقتی فهمیدم که کنفرانس تبادل تجربه 2014 نیویورک در ماه مه برگزار میشود، خیلی دوست داشتم به کنفرانس بروم. همچنین مبلغی از کار قبلیام دریافت کرده بودم [که کمکی برای این سفر بود.] اما با چالشهایی روبرو شدم. قبلاً چند هفته مرخصی خواسته بودم زیرا عروسیام در ماه سپتامبر برگزار میشد. علاوهبراین، به روشنگری حقیقت در دو شهر نیز کمک میکردم، بنابراین مرخصیهای بدون حقوق بسیاری را درخواست کرده بودم. از اینکه مرخصی بیشتری بخواهم، احساس ناخوشایندی داشتم.
بسیار آرام و استوار باقی ماندم. درباره موجودات روشنبین بزرگ فکر میکردم که زمین را بهعنوان یک ذره کوچک تصور میکردند؛ طی کردن زمین مشکل بزرگی برای آنها نبود.
استاد بیان کردند: «ظاهر از ذهن نشأت میگیرد» (آموزش فای ارائه شده در جلسۀ اپک تایمز)
هنگام رفتن به دفتر مدیر مدرسه بسیار مضطرب بودم و مدام به خودم میگفتم کاری که انجام میدهم بسیار مقدس است. همانطور که انتظار داشتم، مدیر از درخواستم برای مرخصی بیشتر تعجب کرد، اما با این حال آن را تأیید کرد.
چالش بعدیام مواجهه با اعضای خانوادهام در نیویورک است. اگر من به نیویورک سفر میکردم، خانوادهام فکر میکردند که عجیب است که نمیخواهم آنها را ملاقات کنم. برای صرفهجویی در وقت، تصمیم گرفتم یک پرواز به نیویورک رزرو کنم و بعد [از آنجا] به کانادا پرواز کنم. بعد از چند روز اقامت در کانادا، این شانس را داشتم که با یک تمرینکننده دیگر همسفر شوم و دوباره به نیویورک بروم. من هنوز هم آن لحظات را به یاد می آورم که برایم بسیار الهامبخش است.
طی این روند، بسیاری از وابستگیها را از بین بردم و بالغ تر شدم. من با سه تمرینکننده دیگر در یک اتاق هتل ماندم. روز قبل از کنفرانس فای نیویورک، یک تمرین کننده محلی به ما گفت که تهیه بلیط برای کنفرانس کار مشکلی است. یک هماهنگکننده کانادایی نیز به ما هشدار داد که ترافیک در شهر نیویورک بسیار زیاد است و ما باید به جای رانندگی از اتوبوس استفاده کنیم. عصر همان روز در حالی که مشغول فرستادن افکار درست بودم، دیدم که دو دروازه بزرگ طلایی در مقابلم باز شده است و میدانستم که میتوانم به کنفرانس فا وارد شوم.
صبح روز بعد، یک تمرینکننده گفت که او نمیخواهد سوار اتوبوس شود. در ابتدا با او مخالف بودم و احساس نگرانی میکردم. با این حال بیدرنگ به این فکر کردم که اگر بدون قید و شرط با سایر تمرینکنندگان همکاری کنم، همه چیز بسیار خوب پیش خواهد رفت. چالش رانندگی در خیابانهای نیویورک را به عهده گرفتم. در گذشته این کار برایم غیرممکن بود زیرا همیشه از رانندگی میترسیدم و اعتماد به نفسم کم بود. پس از رسیدن به محل کنفرانس، توانستم تمرینکنندگان منطقهمان را پیدا کنم و بلیطم را برای ورود دریافت کردم. همه چیز خیلی روان پیش رفت.
روز دوم، با سایر تمرینکنندگان همان پروژه ملاقات کردم. احساس واقعاً خوبی از تبادل تجربه درباره چیزهای کوچک بهدست آوردم. واقعاً تحتتأثیر قرار گرفتم و حس کردم که گویی همۀ ما متعلق به یک خانواده هستیم.
در مسیر رسیدن به فرودگاه، درد شدیدی در معدهام احساس کردم. احساس کردم که استاد پس از اینکه شینشینگم بهبود یافت، به پاکسازی بدنم کمک کردند.
یک فرصت دوم برای ارتقاء خودم
چهار سال بعد، فرصت دومی پیدا کردم تا خودم را رشد دهم. پسر دومم حدوداً یک ساله بود که سردبیران تصمیم گرفتند که همه باید برای ملاقات در یک کشور خاص دور هم جمع شویم. من واقعاً دوست داشتم حضور داشته باشم، اما طرف بشریام مدام به من میگفت كه نباید بروم. بهانههایی داشتم از جمله اینکه هنوز به پسرم شیر میدهم و وضعیت مالی خیلی خوبی نداشتم. در سکوت از استاد کمک خواستم و پرسیدم که آیا افراط میکنم و آیا باید بروم.
همسرم معمولاً خیلی حمایت میکند، اما این بار مطمئن نبود. آیا ما خیلی به پول و احساسات وابسته بودیم؟ یا واقعاً وقت و هزینه این سفر را نداشتیم؟
یک روز نظر همسرم را جویا شدم و او ابراز تردید کرد. آنگاه زمان فرستادن افکار درست بود. درحالیکه چشمانم را بسته و دستانم را در موقعیت جییین نگهداشته بودم، افکاری بهدنبال آن آمد: «من از قبل پول را به شما دادهام.» احساس میکردم که گویی پول به حساب من واریز شده است و از مدتها قبل برای شرکت در این جلسه تنظیم شده بود.
تصمیم گرفتم که نگران نباشم و اطمینان داشته باشم که همه چیز نظم و ترتیب داده شده است.
استاد بیان کردند:
«تزکیه سخت نیست
دست کشیدن از قلب دنیوی سخت است
وابستگیهای بسیار زیاد، کی باید قطع شوند؟
همه میدانند که دریای رنج ساحلی ندارد
اگر اراده قوی نباشد
موانع مانند کوههایی هستند
چطور از دنیای فانی بیرون رفت؟» («قطع کردن» از هنگیین2 )
به دلیل وضعیت مالیمان هنوز احساس ناامنی میکردم. در آن زمان من با بچهها در خانه بودم. تصمیم گرفتم دنبال کار نیمه وقت بگردم. به دلایل خاصی تصمیم گرفتم در رشتهای که قبلاً در آن تخصص داشتم کار نکنم.
وقتی اعضای تیم اروپایی تأیید کردند که در این جلسه شرکت میکنند، من نیز بلیطهایم را خریداری کردم. فکر میکردم خرید بلیطها و سفر به سراسر جهان ممکن است سایر تمرینکنندگان را به شرکت در این کار ترغیب کند.
پس از گپ زدن با بانویی از حوزه کاری دیگر، او تأیید کرد که هنوز هم میتوانم در زمینه تخصصیام کار کنم. تصمیم گرفتم شغل آزاد داشته باشم.
قبل از شروع به این کار، به خانم دیگری در نزدیکی منطقهام ایمیل زدم که او نیز در این زمینه تخصص داشت. میخواستم پیشنهادات او را بپرسم و به او اعلام کنم که قصد رقابت با او را ندارم. آن خانم بسیار متعجب شد و فکر کرد استخدام شخصی از یک منطقه دیگر غیرممکن است. او همچنین به من گفت که همیشه میخواست فردی را برای کار نیمه وقت استخدام کند. این نظم و ترتیب نمیتوانست بهتر باشد و خودم هم به سختی میتوانستم آن را باور کنم.
دو هفته بعد در حالی که لباسها را روی بند پهن میکردم، همسرم از بیرون با عجله آمد و به من گفت که از دولت کمک هزینه گرفتهام. مبلغ تقریباً معادل هزینه بلیطهای هواپیما بود! نمیدانستم چه بگویم، استاد واقعاً همه چیز را ترتیب داده بودند. وقتی واقعاً به استاد اعتقاد داشته باشیم، به فا ایمان داشته باشیم و برای منافع شخصی با هم رقابت نکنیم، معجزات رخ خواهند داد.
استاد بیان کردند:
«استاد و شاگرد به احساسات توجهی نمیکنند
مرحمت بودا زمین و آسمان را دگرگون میکند
[اگر] افکار مریدان به اندازه کافی درست باشداستاد نیروی آسمانی را برمیگرداند»
(«پیوند استاد و مرید» از هنگیین2 )
این جلسۀ مهمی بود زیرا حالت عملیاتی کاملاً سازماندهی مجدد شده بود تا تأثیر بیشتری در نجات موجودات ذیشعور داشته باشد. برای وقتی که با سایر اعضای تیم، خصوصاً صحبت با سردبیران گذراندم ارزش زیادی قائل شدم. ما با هم به درون نگاه کردیم و بدنی واحد شدیم.
در تمام این سالها، پس از عضویت در تیم فرانسوی زبان مینگهویی، استاد به من اجازه دادند این قدرت را احساس کنم و ایمانم را به دافا تقویت کنم. در ابتدای کار وقتی پیامهای تبریک استاد را ترجمه میکردم، افراد بسیار کمی درگیر بودند و خیلی سخت بود. اما، همیشه احساس میکنم یک میدان انرژی قوی بالای سرم میچرخد و میدانم که این پروژهای بسیار مقدس است.
یک سال، سال نو را در کانادا گذراندم و تا دیر وقت کار کردم. واقعاً میخواستم کارتهای تبریک استاد را به موقع منتشر کنم. استاد کارهای زیادی برای ما انجام میدهند و ما هرگز نمیتوانیم به ایشان بازپرداخت کنیم. من به تنهایی کار میکردم و ساعت 1 صبح شده بود. فکر کردم تا ساعت 2 بامداد کارم تمام میشود. با این وجود وقتی ساعت 2 صبح شد، هنوز مقالات متعددی برای ترجمه داشتم. به نظر میرسید تمامنشدنی است، اما میدانستم که نمیتوانم متوقف شوم. احساس خواب آلودگی شدیدی کردم. شاید قلبم پاک نبود چون میخواستم ساعت 2 بامداد کارم را قطع کنم، تصمیم گرفتم خواب آلودگیام را نادیده بگیرم و به کارم ادامه دهم. همانطور که کار میکردم، در موقعیت لوتوس کامل نشستم. بعد از اتمام کار، پاهایم خیلی گرم شد و میدانستم که استاد مرا تشویق میکنند.
استاد بیان کردند:
«این اولین باری است که به انسان چنین فرصتی داده شده است، و این کل هدف خلقت دنیا است. و آنگاه وقتی درنظر بگیرید که شما، از بین تعداد بیشمار و غیرقابلتصوری از موجودات ذیشعوری که وجود دارند، یک مرید دافا شدید، چگونه میتوانید در خصوص آن خوب عمل نکنید؟ از الزامات دافا پیروی کنید، و عهد و پیمانهایی که قبل از آغاز تاریخ بستید را به انجام برسانید. اعتباربخشی به فا و نجات موجودات ذیشعور، بهظاهر شبیه کارهایی بهنظر میرسند که در اجتماع عادی رخ میدهند. اما آنچه که در این حالت درحال انجام آن هستید تزکیه واقعی است. هدفی که در پشت این قرار دارد، از هدفی که در پشت کارهای مردم عادی قرار دارد متفاوت است؛ آنچه که مردم عادی میخواهند بهدست بیاورند تماماً متفاوت از آن چیزی است که شما میخواهید. آنچه که تزکیهکنندگان به دنبال آن هستند این است که قلمروشان را بالا ببرند، عهد و پیمانهایشان را به انجام برسانند، و نهایتاً به کمال برسند. هدف کاملاً متفاوت است.» (آموزش فای ارائه شده در منهتن)
شرکت در مینگهویی به من کمک کرده است بسیاری از وابستگیها، مانند خودنمایی، خودخواهی، افسردگی و وابستگی به شهرت و پول را از بین ببرم. برای کمک به از بین بردن وابستگیهای شوق و اشتیاق بیش از حد و خودنمایی، معمولاً شعری را از هنگیین میخوانم.
نتیجه
وبسایت فرانسوی زبان مینگهویی بستری است که استاد برای نجات مردم برای ما گذاشتند. باید به خودم یادآوری کنم که گرفتار زندگی روزمره نشوم و ایمانم را تقویت کنم. مقاله اخیر درباره مینگهویی مرا تشویق کرد که مدت زمان تمرین را طولانی کنم و در نتیجه انرژیام افزایش یافت. از طریق بهاشتراک گذاشتن تجربهمان بیایید یکدیگر را تشویق کنیم، کارها را بهتر انجام دهیم و به خود واقعیمان بازگردیم.
متشکرم استاد! متشکرم هم تمرینکنندگان!