(Minghui.org) استاد، درود! همتمرینکنندگان، درود!
نخستین بار در اوت2004 که 54ساله بودم، درباره فالون دافا شنیدم. آن را بسیار گرامی داشتهام و در انجام سه کار کوشا ماندهام. در اینجا مایلم درباره اهمیت افکار درست در تزکیهام صحبت کنم.
در پارکی کوچک با دافا آشنا شدم. بعدازظهر آن روز تمرینکنندهای قدیمی چند تمرین را به من آموخت، گفت که این فالون دافا است و فلایری به من داد. در مسیر بازگشتم به خانه، شاهد صحنه خارقالعادهای بودم. به نظر میرسید توپی درخشان در آسمان میچرخد که مسیرم را تا خانه روشن کرد.
طبق دستورالعملهای موجود در فلایر، کتاب جوآن فالون را در اینترنت پیدا کردم و خواندنش را در عرض سه روز به پایان رساندم. از جوانی به تزکیه علاقهمند، و بیش از 20 سال در انتظار چیزی صالح بودم. میدانستم فالون دافا همان چیزی است که منتظرش بودم و از این بابت بسیار خوشحال بودم. طی چند ماه بعد، شادیام ادامه داشت و شاهد معجزات زیادی نیز بودم.
استاد بیان کردند:
«در ميان جامعه تزكيهكنندگان افراد زيادی وجود دارند كه هميشه سعی كردهاند بهسوی سطوح بالاتر تزكيه كنند. آنها برای جستجوی فا همه جا رفته، پول زيادی خرج کرده و به اقصا نقاط سفر کردهاند، اما هنوز نتوانستهاند يک استاد خوب پيدا كنند. مشهوربودنِ شخص تضمين نمیکند که او واقعاً مسائل را بهخوبی میداند.» (سخنرانی هشتم، جوآن فالون)
راهاندازی غرفه اطلاعرسانی در یک جاذبه گردشگری
در اوایل سال 2009 بازنشسته شدم تا وقت بیشتری برای تزکیه داشته باشم. در آن زمان سالانه حدود یکمیلیون گردشگر از چین، از کره جنوبی بازدید میکردند و تعدادشان سالانه حدود 20 تا 40درصد افزایش مییافت. برای اینکه به مردم چین کمک کنم از حقایق آزار و شکنجه فالون دافا بهدست حزب کمونیست چین (حکچ) آگاه شوند، در یک برنامه آموزشِ راهنمایی تور ثبتنام کردم. اگرچه نسبتاً پیر بودم و یادگیری زبان چینی دشوار است، نگران ازدستدادن آبرویم نبودم و دو سال زبان چینی را مطالعه کردم.
مِیئونگدونگ شلوغترین مرکز خرید در سئول و مملو از گردشگران چینی است. سفارت چین نیز در نزدیکی آن قرار دارد. این جریان باعث میشود مکان مهمی باشد برای گفتن حقایق فالون دافا و آزار و شکنجه در چین، به مردم، و مکان مهمی برای کمککردن به آنها در خروج از حکچ. دو غرفه اطلاعرسانی در آنجا وجود دارد، یکی از آنها را زوجی اداره میکردند که بعداً سئول را ترک کردند. سپس من و تمرینکننده خانم دیگری مسئولیتش را به عهده گرفتیم. اما فقط شنبهها و یکشنبهها میتوانستیم به آنجا برویم. وقتی تمرینکنندگان بیشتری در این تلاشها مشارکت کردند، من و تمرینکننده دیگری شروع به یافتن مکانهای دیگر کردیم.
دهکده بوکچون هانوک یک جاذبه گردشگری رایگان است که دولت سئول به آن رسیدگی میکند. معماری و بناهای سنتی این دهکده روزانه گردشگران زیادی ازجمله چینیها را به خود جلب میکند. وقتی به اداره پلیس مسئول منطقه رفتم، شنیدم که غرفههای اطلاعرسانی ممنوع هستند زیرا فقط جادهای کوچک در آنجا وجود دارد و هیچ پیادهرویی وجود ندارد. نمیدانستم باید چهکار کنم. سپس مأمور پلیسی آمد و گفت که قبلاً شخصی را دیده که در آنجا فلایر پخش میکرد، بنابراین گرفتن مجوز امکانپذیر است. کمکگرفتن از این مأمور اتفاقی نبود و دو هفته قبل هم با او برخورد دیگری داشتیم.
در آن زمان یک مقام عالیرتبه از چین از کره جنوبی بازدید میکرد. سه نفر از ما تمرینكنندگان در نزدیكی هتل ماندیم، و افكار درست فرستادیم. سه ساعت بعد، پنج مأمور پلیس ما را در آنجا پیدا کردند. آنها با استناد به نقض قوانین، ما را سوار یک ونِ پلیس بهزور به خانه فرستادند.
سه مأمور سوار این خودرو و در ابتدا همه آنها ساکت بودند. بعد از اینکه خودم را بهعنوان یک کارمند بازنشسته معرفی کردم، برایم احترام قائل شدند و وضعیت تغییر کرد. سپس درباره اینکه چطور تمرین فالون دافا را شروع کردم و درباره مزایای جسمی و معنویای که از آنها بهرهمند شدم و آزار و شکنجه در چین صحبت کردم. آنها با دقت گوش میدادند و سؤال میکردند و گفتگویمان خیلی خوب پیش رفت. یکی از مأموران پلیس همانی بود که بعداً هنگام درخواست مجوز برای دهکده بوکچون هانوک به او برخورد کردم.
این مأمور پلیس در همان لحظه مرا شناخت و غرفه اطلاعرسانی را تأیید کرد. این برایم تصادفی نبود.
استاد بیان کردند:
«روشنگری حقیقت شاهکلید است.» («آموزش فا در کنفرانس فای 2003 آتلانتا»)
استاد همچنین بیان کردند:
«تزکيه به تلاش خود شخص بستگی دارد، درحالیكه گونگ به استاد شخص مربوط است.» (سخنرانی اول، جوآن فالون)
به درک من، تا زمانی که قلبی برای روشنگری حقیقت داشته باشیم، استاد کمکمان میکنند چیزی را که ظاهراً غیرممکن است، به ممکن تبدیل کنیم.
به این ترتیب، مجوز راهاندازی غرفه اطلاعرسانی در منطقه کوچکِ ورودی به روستای بوکچون هانکو را گرفتیم. بعداً اوضاع بهتر شد. در کنار جاده، پوسترهایی به طول 40 متر را روی دیوار نصب میکردیم و میتوانستیم در کنار جاده کوچک به عرض 6 متر، با مردم درباره دافا و نیز آزار و شکنجه صحبت کنیم.
این پوسترها همکاری بین تمرینکنندگان بود، درحالیکه بعضی از آنها مسئول طراحی و تولید آنها بودند. گاهی نیز مطالب را بهروز میکردیم. در تمام طول سال، تمرینکنندگان چینی حقایق را برای گردشگران چینی توضیح میدادند، درحالیکه تمرینکنندگان کرهای این کار را در خصوص سایر گردشگران انجام میدادند. این مکان به مکانی مهم در سئول تبدیل شد تا مردم درباره دافا اطلاعات کسب کنند.
این روندی از تزکیه است، هم با فشار خارجی و هم با فشار داخلی. یک بار به دفتر مسئول این جاذبه گردشگری فراخوانده و توبیخ شدم. به من گفتند فلایرهایی كه توزيع میکنیم و تصاويری که به نمایش میگذاریم حاوی خشونت و صحنههای خونين هستند كه برای كودكان مناسب نيست و اين دفتر مورد انتقاد ادارات بالاتر قرار گرفته است. اگرچه مأموری با صدای بلند سرم فریاد زد، با آرامش به حرفهایش گوش میدادم. در پایان، پاسخ دادم: «بنابراین، حزب کمونیست تمرینکنندگان بیگناه را میکشد و اعضای بدن آنها را برداشت میکند و میفروشد، و ما فقط اجازه میدهیم که این اتفاق بیفتد؟» با این حرفم، مأمورِ خشمگین ساکت شد و نتوانست کلمهای بگوید. از این طریق فهمیدم که یک جملۀ تمرینکنندهای با افکار درست، قدرت سرکوب عناصر شیطانیِ موجود در پشت مردم را دارد.
پیشنهاد دادم پوسترهای مورد بحث را جایگزین کنیم. اما تمرینکننده مسئول مطالب موافقت نکرد و اصرار داشت مطالب همانطور بماند. احساس کردم مورد بیانصافی قرار گرفتهام، اما رهایش کردم. از این گذشته، تزكیه به معنای رهاكردن وابستگیها است، ازجمله رهاکردن منیت و تمرکز بر همکاری. با بخشش و بردباری، دستکم شینشینگم بهبود یافت. بعداً، آن تمرینکننده نیز محتویات پوسترها را اصلاح و مطالب بیشتری را با محتوای اصلاحشده تولید کرد. آنها تأثیر خوبی داشتند و با نگاه به گذشته، میدانستم که این روندی از تزکیه است.
تحمل بار و محافظت از غرفه
کافه بزرگی در این مرکز فرهنگی وجود دارد که میتواند 500 نفر را در خود جای دهد و دارای پارکینگی با ظرفیت پارک 30 اتوبوس تور نیز است. کافهای در مقیاس بزرگ برای گردشگران که 90درصد مشتریانش از چین هستند.
مسیر پیادهروی طولانیای تا این کافه وجود دارد که برای روشنگری حقیقت مناسب است. در آغاز، فقط دو یا سه تمرینکننده میآمدند. بعداً، وقتی تعداد آنها به 6 یا 7 نفر رسید، مشکلاتی به وجود آمد. برخی از تمرینکنندگان صدای خود را بلند و حتی با گردشگران بحث میکردند. برخی حتی برای ادامه صحبتهای خود با گردشگران، آنها را تا پارکینگ دنبال میکردند.
صاحب کافه ناراحت میشد و میگفت این میتواند تعداد گردشگران را کاهش دهد یا باعث ایجاد نگرانیهای امنیتی شود. برخی از تمرینکنندگان این ادعاها را رد کردند و گفتند برایمان مهم است که به گردشگران چینی کمک کنیم از حقایق آگاه و از حکچ خارج شوند. صاحب کافه همراه کارکنان مرکز فرهنگی و کارکنان پارکینگها با پلیس تماس گرفت تا پلیس با خودرو ما را از آنجا دور کند. سه نفر از کارکنان کافه نیز چاقو به دست آمدند تا تهدیدمان کنند. آنها گفتند که برای این مکان 20میلیون وُن کره جنوبی (یا 18هزار دلار) اجاره پرداخت کردهاند و ما نمیتوانیم بهصورت رایگان فقط آنجا بایستیم. صاحب کافه درحالیکه چوبی را در دستش تکان میداد نیز سرمان فریاد زد و گفت نیاز به تأییدیه مرکز فرهنگی داریم.
از نظر تئوری، اگر میتوانستیم مجوزی برای این کار بگیریم، کار آسانتر میشد. ازآنجاکه اینجا ملک خصوصی است، امکانپذیر نبود. سپس شش نفر از ما نزد رئیس مرکز فرهنگی رفتیم، سه نفر افکار درست فرستادند و سه نفر دیگر وارد دفتر شدند. توضیح دادم که این مرکز یکی از بزرگترین مراکز کره جنوبی است که به حفظ آزادی و دموکراسی پایبند است. مطابق آن، ما داوطلبانی هستیم که آزادی و حقوق بشر برای مردم چین را ترویج میدهیم. منشی رئیس به رئیس اشاره کرد دال بر اینکه تأییدمان نکند. بهاینترتیب رئیس این جریان را به مدیر محول کرد.
من و مدیر گفتگویی طولانی داشتیم و پاسخش منفی بود. دلسرد نشدم. بهآرامی و با جدیت گفتم: «به امید جامعهای بهتر، این کار را برای گرامیداشتن تقوا و بهارمغانآوردن برکت انجام میدهیم، اگر میتوانستید کمکمان کنید، شما نیز مورد برکت قرار میگرفتید...» قبل از اینکه حرفم تمام شود، مدیر گفت که کاتولیک است و او نیز به تقوا و برکت اعتقاد دارد. سپس چند ماجرا از گذشتهاش برایمان تعریف و درخواستمان را تأیید کرد.
صاحب کافه از این موضوع ناراضی بود. اما به هر حال به توافق رسیدیم. یعنی نمیشد همزمان بیش از چهار تمرینکننده در آنجا حضور داشته باشند و نمیتوانستیم گردشگران را تا پارکینگ دنبال کنیم.
با افکار درست و قویِ همه تمرینکنندگان و کمک استاد، توانستیم این غرفه اطلاعرسانی را حفظ کنیم. این فرصتی بود که با هم پیشرفت کنیم. اما مدت کوتاهی پس از حلوفصل این مشکل، آزارواذیت شروع شد.
روزی گروهی از گردشگران چینی برای خوردن غذا آمدند. بیش از 20 نفر بودند، نسبتاً جوان، با لباسهای یکدست و موهای کوتاه. همانطور که گروه از کافه بیرون میآمدند، یکی از آنها مستقیماً جلو آمدو یکی از پوسترها را پایین کشید و روی زمین انداخت. سعی کردم جلویش را بگیرم، اما بقیه اعضای گروه همگی جلو آمدند، با مشت به سرم کوبیدند و لگدم زدند. یک تمرینکننده خانم نیز سعی کرد جلویشان را بگیرد، اما آنها او را به عقب هل دادند و مطالب را روی زمین پخش کردند.
راننده اتوبوس تور با من تماس گرفت تا در اسرع وقت این خشونت گروهی را گزارش کنم. اما صاحب کافه آمد و از من خواست که این موضوع را به پلیس گزارش نکنم، با این ادعا که این کار برای من یا او خوب نیست. کمی فکر کردم. گزارش این موضوع به پلیس، کار را پیچیده میکرد، درحالیکه هدف ما فقط گفتن حقایق به گردشگران چینی بود.
راننده اتوبوس دوباره گفت: «لطفاً این را به پلیس گزارش دهید. من شاهدتان هستم.»
در پاسخ گفتم نه. در آن زمان اصلاً احساس درد نداشتم، اما طی چند ماه بعد، بهدلیل ناراحتی، یکی از پاهایم هنگام راهرفتن میلنگید.
گرچه کتکم زده بودند، اما مشکلات صاحب کافه را احساس میکردم و نمیخواستم برایش دردسر ایجاد کنم. بنابراین فقط رهایش کردم. اگر میتوانستم رنج خود را با فرصت برای نجات تعداد بیشتری از مردم مبادله کنم، ارزشش را داشت. وقتی به درون نگاه کردم، دیدم وابستگی شدیدی دارم: ترس از ازدستدادن این مکان، که باعث ناراحتیام میشد. با این حال، بعد از این حادثه، خیلی راحتتر شدم. صاحب کافه هم برایمان مشکل ایجاد نکرد.
«بدون توجه به اینکه یک شخص چطور تزکیه میکند، نمیتواند وابستگیهایی را که از بین نبرده پنهان کند. مهم نیست چطور تزکیه میکند، من از تمام روشها استفاده میکنم تا سرسختانهترین وابستگیهایش را به او نشان دهم- حتی زمانی که فکر میکند در حال انجام مقدسترین کار است. حتی وقتی در حال انجام کار دافا هستید هنوز آنها را آشکار خواهم کرد. این خوب نیست اگر خودِ آن کار به او در رشدش کمک نکند؛ بهبود شینشینگ او در اولویت اول است، ارتقاء او چیزی است که مهمترین است.» («آموزش فا در کنفرانس فای دستیاران در چانگچون»)
فهمیدم که این فرصتی است از جانب استاد نیکخواه که کمک میکند وابستگیام از بین برود. بسیاری از گردشگران چینی در اینجا ناهار و شام میخوردند. بسیاری از آنها واقعیتها را در آنجا میآموختند و تصمیم به ترک سازمانهای حکچ گرفتند.
غلبه بر مانع زبانی و ادامهدادن به روشنگری حقایق
ما کرهایها هنگام گفتگو با مردم چین در مکانهای گردشگری، مانع اصلیمان زبان است. برخی از تمرینکنندگان چینی برخی عبارات رایج را به چینی ترجمه کردهاند و حتی فایلهای صوتی آنها را نیز در اختیار ما قرار دادهاند که کمک بزرگی به من کرد. عبارات رایجی که اغلب به مردم میگویم عبارتند از: «من اهل کره هستم. کره جنوبی کشوری دموکراتیک با آزادی بیان و آزادی عقیده است. چرا باید سازمانهای حکچ را ترک کنید؟ زیرا تاریخ چین شامل هزاران سال فرهنگ الهامگرفته از موجودات الهی است. ما به فرهنگ سنتی چینی اعتقاد داریم، نه به مارکسیسم یا لنینیسم. کمونیسم خداناباور است و در صورت بروز بلایا پیروانش مورد محافظت موجودات الهی قرار نمیگیرند.»
این گردشگران بهمحض دیدن یک کرهای که به زبان چینی صحبت میکند، اغلب کنجکاو میشوند و سؤالات زیادی میپرسند: کجا زبان چینی را یاد گرفتم؟ هر روز چقدر درآمد دارم؟ حقوقم در شغل روزانهام چقدر است؟ به آنها میگویم که تمرینکننده فالون دافا هستم و برایشان توضیح میدهم که چگونه دافا به کره جنوبی آمد. این کلمات بسیار مؤثر هستند. ازآنجاکه مانند دوستانم با آنها صحبت میکنم، نمیترسند و بهراحتی سازمانهای حکچ را ترک میکنند. بعضی از آنها میگویند که زبان چینیام بسیار خوب است و برخی میخواهند با من دست بدهند. سایرین با علامت دست تأییدم میکنند.
یک بار مرد جوانی پوسترها را میخواند. مدتی با او صحبت کردم و او موافقت کرد از سازمانهای حکچ خارج شود. جالب اینجاست که هر وقت چیزی میگفتم، تکرارش میکرد. در نتیجه بیش از 20 گردشگرِ پشت سرش نیز حرفهایم را شنیدند. به او گفتم: «رویداد خودسوزی را حکچ صحنهسازی کرد. فقط به آن فکر کنید، میدان تیانآنمن بسیار بزرگ است، چگونه پلیس میتوانست در عرض یک یا دو دقیقه کپسول آتشنشانی و پتو برای خاموشکردن آتش پیدا کند؟ مردم میگویند که "خوبی با نیکی پاداش داده میشود و شرارت با شرارت پاسخ داده میشود." این قانون آسمان است. حکچ مرتكب اعمال نادرستی شده است، لطفاً دنبالش نكنيد و به قربانیانش تبديل نشويد...» جمعیت گفتگویمان را شنيدند و حدود نيمی از آنها سازمانهای حکچ را ترک کردند.
بار دیگر مرد جوانی را دیدم که روی زمین نشسته بود و مشغول خواندن مطالب بود. بعد از سلام و احوالپرسی با او، چند سؤال از من پرسید، ازجمله اینکه کجا زندگی میکنم و چه زمانی تمرین این روش را شروع کردم و اینکه استاد لی (بنیانگذار فالون دافا) کجا هستند. چند سؤال شخصی نیز پرسید. اگرچه گمان میکردم که ممکن است جاسوس باشد، اما به هر حال به سؤالاتش پاسخ و فالون دافا را برایش توضیح دادم. ناگهان متوجه شدم اشک در چشمانش حلقه زده است. بعد از رفتنش، دربارهاش فکر کردم و حدس زدم که احتمالاً در گذشته تمرینکننده بوده است. باید به او میگفتم: «میدانی، استاد منتظرت است.»
قلب پاک، کلید است. هنگام صحبت با گردشگران چینی، به آنها نگاه میکنم و همه چیز را خالصانه توضیح میدهم. آنها نیز به چشمانم نگاه میکنند و صداقتم را میبینند. اگر درحالیکه فکر میکردم احتمالاً این شخص نجات مییابد وابستگی به شوروشوق بیش از حد داشتم، اکثر اوقات اوضاع درست پیش نمیرفت.
یک روز مداخلات زیادی پیش آمد. همانطور که درباره آزار و شکنجه و ترک حکچ برای گردشگری میگفتم، کسی از اعضای خانوادهاش یا سایر گردشگران جلو میآمدند و گفتگویمان را قطع میکردند. در آن روز فقط سه نفر از سازمانهای حکچ خارج شدند. روز بعد نیز همینطور شد. وقتی به درون نگاه کردم، فهمیدم که فا را به اندازه کافی مطالعه نکردم و فقط روی انجام کارها تمرکز دارم. روز سوم، قبل از بیرونرفتن فا را مطالعه کردم. در آن روز 43 نفر سازمانهای حکچ را ترک کردند، و روز بعد 35 نفر. درکم این است که استاد در تمام مدت کمکمان کردهاند. فقط باید به آن تحقق ببخشیم. در حقیقت، هنگام روشنکردن واقعیتها برای مردم، میتوانم با سرعت و چابکی به اینطرف و آنطرف بروم و احساس خستگی نمیکنم.
راهنمایان تور اغلب بهسرعت غذا میخورند و جلوتر از همه بیرون میآیند و منتظر گردشگران میمانند. اغلب با آنها صحبت میکنم و میگویم: «شغلتان را خیلی دوست دارم. میدانید، ما نیز اینجا هستیم که کارهای خوبی انجام میدهیم تا به سایرین کمک و تقوا جمع کنیم. شاید افراد باهوشی مثل شما فالون دافا را بهتر بشناسند. اما بسیاری از گردشگران عادی فقط تبلیغات حزب کمونیست چین را باور دارند. درحالیکه [از چین] خارج شدهاند، فرصت خوبی برایشان است که از حقایق آگاه شوند.»
در ادامه میگفتم: «با جمعکردن تقوا در جوانی، بعداً از سلامتی و شادی برخوردار خواهیم شد.» راهنمایان تور حرفهایم را تأیید میکردند و به گردشگران اجازه میدادند مطالب را بپذیرند. بسیاری از راهنمایان تور نیز حکچ را ترک میکردند.
ما به برخی از رانندگان اتوبوس تور که ذهن بازی دارند نیز دیویدیهای حاوی اطلاعات مربوط به فالون دافا را هدیه میدهیم. بعد از اینکه راهنمایان تور، رانندگان و مأموران پلیس واقعیتها را درک کردند، با فشار خارجی کمی مواجه بودیم.
هرگاه به هدفم در خصوص تعداد افرادی میرسیدم که میخواستم سازمانهای حکچ را ترک کنند، آن را افزایش میدادم. بعد از اینکه تعدادم از 5000 نفر بیشتر شد، هدفم را به 10،000 نفر رساندم. اکنون 87درصد از هدفم محقق شده است. برخی روزها که نمیخواهم برای روشنکردن حقیقت بیرون بروم، مانند روزهای برفی یا بارانی و نیز تعطیلات، همیشه به خودم یادآوری میکنم که باید بر وابستگی به راحتی غلبه کنم و بیشتر بیرون بروم.
خلاصه
یک بار قراردادی را برای چسباندن 800 عکس در 100 قطار مترو امضا کردیم تا وحشیگری حکچ در برداشت اجباری اعضای بدن را افشا کنیم. روز بعد از عقد قرارداد، بهمحض بیرونرفتن، عطر و بویی از صلح و گلهای بنفش به مشامم رسید. پوستم نرمتر شد و در کل بدنم احساس آرامش داشتم. از طریق چشم آسمانیام دیدم که یک لایه از مادهای مانند تور ماهیگیری که مرا پوشانده بود، از مچ پاهایم بالا کشیده شده و سرم را رد و به سمت آسمان حرکت کرد و سپس در آسمان ناپدید شد. پس از آن احساس بیسابقهای داشتم که بسیار آرام و آزاد بودم. احساس آزادیای که فراتر از توصیف بود. میدانیم که هرگاه کاری را بهخوبی انجام دهیم، استاد چیزهای بیشتری به ما میدهند.
اصول فالون دافا ژرف است. وقتی به خواندن این کتابها ادامه دادم، پاسخ تمام سؤالاتم را گرفتم. هرچه وابستگیهای بیشتری را کنار بگذارم به درکهای بیشتری دست خواهم یافت. تزکیه بسیار شگفتانگیز است.
حدود هشت ماه را صرف رونویسی از جوآن فالون کردم. همچنین دو سال را صرف این کردم که کتاب را، پاراگراف به پاراگراف، از بر کنم. توانستم همزمان زبان چینی و فا را بیاموزم. خیلی خوشحالم.
یک روز در ژوئیه2019، هنگام انجام مدیتیشن ابر سفیدی را در آسمان دیدم. احساس میکردم آسمان مانند خود واقعیام است و ابرها میتوانند وابستگیها، امیال و انواعواقسام عقاید و تصوراتم را نشان دهند. در آن زمان، در ابرها بودم که بهتدریج پایین آمدند. اگر اینطور ادامه پیدا میکرد، بدن فیزیکیام میمرد. در بالای ابر، به پریدن به سمت بالا ادامه دادم. در آن لحظه، بلافاصله از هوش رفتم، گویا بر اثر برقگرفتگی مرده باشم.
بعداً فهمیدم که چون قبلاً بین آسمان و زمین وجود فیزیکی داشتم، دیگر به چه چیز دیگری احتیاج داشتم؟ احساس میکردم گویا خود واقعی و بدن فیزیکیام با هم ادغام شدهاند.
بعد از آن تجربه، بسیار خوشحال شدم، از ته دل. خیلی چیزها ازجمله تنهایی دیگر آزارم نمیدهد.
در مسیر تزکیهای که استاد نظم و ترتیبش دادهاند، هنگام مواجهه با دشواریها، دائماً خود را میآزماییم و پیشرفت میکنیم. ممکن است ترس و دشواری وجود داشته باشد، اما خطری ندارد. درکم این است که افکار درست شامل شجاعت و بهبود مداوم خودمان است.
استاد، متشکرم! همتمرینکنندگان، متشکرم!
تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وبسایت مینگهویی منتشر میشوند، توسط وبسایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپیرایت هستند. چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری مشکلی ندارد، اما در این صورت ذکر عنوان مقاله اصلی و لینکش الزامیاست.