(Minghui.org) پس از هزاران سال بازپیدایی و صدها میلیون سال انتظار، در پایان سال 2003، همه موانع را برطرف کردم، تزکیه فالون دافا را شروع کردم و تمرینکننده فالون دافا شدم که همه موجودات در کیهان به آن غبطه میخورند. با نگاهی به فراز و نشیبهای 29 سال گذشته، تمام تلاشم را کردهام تا سه کار را بر اساس الزامات استاد انجام دهم. هر قدمی که برداشتهام تحت مراقبت استاد بود.
میخواهم تجربیات تزکیهام را با همتمرینکنندگان به اشتراک بگذارم و به ارزش و زیبایی دافا اعتبار ببخشم.
«واقعاً یک بودیساتوای زنده را ملاقات کردم!»
یک روز در سال 2010، من با سه تمرینکننده میانسال و مسن دیگر به حومه شهر رفتم تا مطالب اطلاعرسانی دافا را در تلاش برای روشنگری حقیقت توزیع کنیم. مسنترین تمرینکننده 70ساله و بقیه 50ساله بودند. آن روز، ما نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست و دفترچههای روشنگری حقیقت را توزیع کردیم.
بعد از اتمام کار با اتوبوس به خانه رفتیم. در اتوبوس، خانمی مسن در ردیف جلو نشسته بود و نوهاش را در آغوش داشت و عروسش کنارش نشسته بود. بچه آنقدر گریه میکرد که صورتش قرمز شد. از پیرزن پرسیدم: «چرا نوهات اینقدر گریه میکند؟ او به من گفت تب بالایی دارد و تازه از بیمارستان مرخص شده است. چند روزی بود که به او آمپول میزدند، اما خوب نشده بود. او از خوردن شیر خودداری و تمام روز گریه میکرد.»
وقتی دیدم واقعاً نگران هستند، ابتدا در قلبم از استاد خواستم که بچه را نجات دهند و سپس به مادربزرگ گفتم: «یک راه حل خوب برای کمک میگویم. این به تو بستگی دارد که آن را باور کنی یا نه.» او گفت: «اگر بتوانی کودک را نجات دهی، من به هر چیزی ایمان خواهم آورد!» گفتم: «میتوانی صمیمانه با من تکرار کنی: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» این فای جهان است، راه معجزهآسایی برای نجات مردم. ابتدا این کلمات را در گوش کودک بخوان. من هم این کار را همراه با شما انجام خواهم داد.» من به سایر تمرینکنندگان گفتم که برای از بین بردن مداخلات شیطانی افکار درست بفرستند.
پس از شش یا هفت بار تکرار عبارت، گریه کودک قطع شد، قرمزی صورتش کم شد، تبش کم شد و شروع به خوردن شیر مادر کرد. شادی مادربزرگ و مادر وصفنشدنی بود. مادربزرگ گفت: «من واقعاً یک بودیساتوای زنده را ملاقات کردم!»
شروع به گفتن حقیقت پشت آزار و شکنجه فالون دافا به مادربزرگ و مادرش کردم، از جمله اینکه چگونه جیانگ زمین (رهبر سابق ح.ک.چ) و گروهش، فالون گونگ (همچنین فالون دافا نامیده میشود) را سرکوب کردند و حادثه خودسوزی میدان تیانآنمن را برای تحریک مردم به راه انداختند تا مردم از فالون گونگ متنفر شوند
همه در اتوبوس حقیقت را شنیدند، شاهد این اتفاقات بودند و فهمیدند که چه خبر است. سه نفر از آنها لیگ جوانان ح.ک.چ را ترک کردند و یک نفر از پیشگامان جوان خارج شد. مادربزرگ و مادر وقتی با فرزندشان از اتوبوس پیاده شدند، بارها از من تشکر کردند. به آنها گفتم: «از استاد دافا متشکرم. این نیکخواهی استاد بود که فرزندت را نجات داد!» هر دو گفتند: «ما از استاد فالون دافا برای نجات جان فرزندمان تشکر میکنیم!»
بسیاری از مردم در اتوبوس گفتند: «فالون دافا شگفتانگیز است!»
بیرون رفتن از اداره پلیس با افکار درست
در سال 2008، من و دو تمرینکننده مسن دیگر به یک اداره تدارکات و باربری رفتیم تا حقیقت را روشن کنیم. افراد زیادی آنجا بودند. زمانی که من و یکی از تمرینکنندگان توزیع مطالب روشنگر حقیقت را به پایان رساندیم، تمرینکننده دیگر هنوز کارش را تمام نکرده بود. بنابراین هر دوی ما آنجا منتظر او بودیم.
ناگهان صدای بوق خودرو پلیس را شنیدم و دیدم مستقیم به سمت ما میآید. نه وحشت داشتیم و نه ترسیدیم. فکر کردم نباید بگذارم ما را ببرند، بنابراین میخواستم آنجا را سریعاً ترک کنم. یک مأمور پلیس به من رسید و گفت: «کجا میروی؟ با ما بیا.» گفتم: «ما قانون شکنی نکردیم، چرا ما را دستگیر میکنید؟ گفت یکی گزارش ما را داده است.
بهمحض این که سوار خودرو پلیس شدم، از استاد درخواست کردم که مرا نجات دهند، مدام افکار درست میفرستادم و به درون نگاه میکردم. حقیقت را برای پلیس روشن کردم و به آنها گفتم که رفتار خوب با مریدان دافا برای آنها برکت به همراه خواهد داشت. گفتم که فالون دافا فای بودا است و در سراسر جهان گسترش یافته است. گفتم چین تنها کشوری است که این تمرین را ممنوع کرد. ما از حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی میکنیم تا افراد خوبی باشیم، ابتدا نیازهای دیگران را در نظرمیگیریم و اینکه توزیع مطالب اطلاعرسانی برای روشنگری حقیقت قانونی بوده است.
در اداره پلیس هر کدام از ما را در اتاقی جداگانه بازداشت کردند و بهطور غیرقانونی مورد بازجویی قرار گرفتیم. از من پرسیده شد که آیا دو تمرینکننده دیگر را میشناسم، مطالب اطلاع رسانی از کجا آمدهاند، و محل تولید مطالب کجاست. شماره تلفن شوهرم را هم از من خواستند. در مقابل از پلیس پرسیدم: «آیا توزیع مطالب اطلاعرسانی جرم است؟ این مطالب برای این است که مردم حقیقت را بفهمند و نجات پیدا کنند. شما باید آن را با دقت بخوانید و اگر آن را بفهمید، میدانید چه باید بکنید، و نجات خواهید یافت.»
هیچ یک از ما با آنها همکاری نکردیم و اطلاعاتی را که پلیس خواست به آنها ندادیم.
بعداً از ما خواستند که بهاصطلاح ضمانتنامه بنویسیم و گفتند بعد از امضای اظهاریه میتوانیم به خانه برویم. گفتم من جرمی مرتکب نشدم، چرا باید ضمانتنامه امضا کنم؟ در عوض نوشتم: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» بعد از اینکه مأمور آن را دید، گفت: «چه کسی گفته این را بنویسی؟» گفتم: «استادم به من گفت که آن را بنویسم و من فقط میدانم چگونه آن را بنویسم.»
میدانستم استاد در کنار ما هستند و در آن زمان می دانستم که جنگ واقعی بین نیکی و پلیدی در بُعدهای دیگر در جریان است.
آن مأمور دوباره با شوهرم (که او نیز تمرینکننده است) تماس گرفت و به او گفت که در اداره پلیس هستم. شوهرم از مأمور پرسید: «چرا آنها را دستگیر کردی؟ آیا آنها کار بدی انجام دادند؟» مأمور گفت: «کسی گزارش آنها را داده است. ما به وظیفه خود عمل میکنیم.» شوهرم به مأمور گفت: «من از مادرم که بیمار است مراقبت میکنم. یک بچه در خانه دارم که منتظر است تا به خانه برگردم و غذای آنها را بپزم. بگذار به خانه بروند. همه آنها انسانهای خوبی هستند.»
همچنین حقیقت را برای آنها روشن کردم و برای از بین بردن اهریمنی که ما را آزار میداد افکار درست فرستادم. در قلبم گفتم: «اینجا جایی نیست که باید بمانیم. امروز باید به خانه برویم ما باید موجودات ذیشعور را نجات دهیم!»
حوالی ساعت 1:30 بعدازظهر، آن مأمور گفت: «میتوانی همین الان به خانه بروی و در آینده مراقب باش.» به ما گفتند چگونه از اداره پلیس به ایستگاه اتوبوس برویم.
تمرینکنندهای کارمای بیماری را پشت سرگذاشت
یک روز صبح در نیمه اول سال 2016، یک تمرینکننده مسن که روی تولید مطالب روشنگری حقیقت کار میکرد، برای توزیع مطالب به بازاری رفت. پس از بازگشت به خانه، هیچ قدرتی در بدنش احساس نمیکرد. صبح روز بعد وقتی تمرینات را انجام میداد، نمیتوانست دستهایش را بلند کند و احساس خستگی میکرد. چند روز بعد حالش بدتر شد. او مضطرب بود و میخواست به خانه من بیاید.
او به من گفت که در خواب دیده که به خانه من آمده است. چون شوهرم خارج از شهر به خانه دخترم رفته بود، با درخواست او موافقت کردم. خانه من یک محل مطالعه گروهی فا بود که در آن هفتهای دو بار مطالعه فا داشتیم، که به مدت هفت یا هشت سال انجام داده بودیم. میدان مثبت و انرژی قدرتمند بود. با خودم فکر کردم که توانایی من محدود است، بنابراین از یک تمرینکننده دیگر خواستم که به من کمک کند.
دو تمرینکننده دیگر، تمرینکنندهای را که دچار کارمای بیماری بود، به خانه من آوردند. پس از ورود از در، او نتوانست روی مبل بنشیند، روی زمین افتاد. ما او را به سمت مبل بردیم. ما سه نفر هر روز فا را بسیار مطالعه میکردیم، به سخنرانیهای فا گوش میدادیم، هنگ یین را ازبر میکردیم، تمرینات را انجام میدادیم و افکار درست میفرستادیم. هر یک از ما برای بهبود شینشینگ خود به درون نگاه میکردیم، سعی داشتیم بهعنوان یک بدن عمل کنیم و به نیروهای کهن فرصتی برای آزار و شکنجه همتمرینکنندگان خود ندهیم. ما فقط مسیری را که استاد نظم ترتیب داده بودند دنبال کردیم.
از آنجایی که آن همتمرینکننده ترجیح داد به خانه من بیاید، این رابطه باید از پیش مقدر شده باشد. او مرا انتخاب کرده بود، من این مسئولیت را داشتم که به او کمک کنم تا از این سختی عبور کند.
استاد بیان کردند: مسائل فردِ دیگر، مسائل شما هستند و مسائل شما، مسائل او هستند.. (آموزش فا در کنفرانس فای واشنگتن دیسی)
به او گفتم: «ما باید صددرصد به استاد و فا ایمان داشته باشیم و همه چیز را به استاد بسپاریم. هیچ میانبری برای تزکیهکنندگان وجود ندارد، تنها راه تزکیهکنندگان این است که فا را زیاد مطالعه کنند، فا را خوب مطالعه کنند، خودمان را از طریق فا بهبود بخشیم، افکار درست بیشتری بفرستیم، و به درون نگاه کنیم. علاوه بر این، شما باید یک رژیم غذایی متعادل داشته باشی. فکر میکنم که قطعاً میتوانی بر این سختی غلبه کنی.»
در نهایت او واقعاً روز به روز بهتر و پرانرژی شد. بعد از هفت یا هشت روز، او بهبود یافته بود و این آزمون را پشت سرگذاشته بود. او از من و سایر تمرینکنندگانی که به او کمک کردند راضی و سپاسگزار بود. همه ما بهخاطر نجات نیکخواهانه استاد سپاسگزاریم!
ما سه نفر به روشنگری حقیقت ادامه دادیم و مردم را متقاعد کردیم که سه کنارهگیری را انجام دهند.
همتمرینکننده ما بهبود یافته بود. شوهرش که او هم تمرینکننده بود، به خانه من آمد تا او را ببرد. او با ایمان به استاد و دافا، یک آزمون بزرگ را در 10 روز پشت سر گذاشت. استاد نیکخواه و بزرگوار از شما سپاسگزارم! همتمرینکنندگان متشکرم!
در طول 19 سال تزکیه خود، بسیار بهرهمند شدهام. واقعاً دریافتهام که تنها با مطالعه مجدانه فا میتوانم به وضوح اصول فا را درک کنم و خود را در تزکیه راهنمایی کنم. فقط با نگاه واقعی به درون میتوانم شکیبا باشم و نسبت به سایر تمرینکنندگان بردبار باشم. فقط با مطالعه خوب فا میتوانم شین شینگ خود را بهبود بخشم و در دافا جذب شوم.
در آخرین مرحله سفر، بیایید برای انجام سه کار بهخوبی تلاش کنیم، افراد بیشتری را نجات دهیم، به عهد خود عمل کنیم و اطمینان حاصل کنیم که استاد از ما راضی هستند.
دیدگاههای ارائهشده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. مینگهویی بهطور منظم و در مناسبتهای خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.