(Minghui.org) در خواب عمیقی بودم که زنگ ساعت بهصدا درآمد، ساعت 3:15 صبح بود. زنگ ساعت را به 4:15 تغییر دادم و دوباره به خواب رفتم. وقتی زنگ دوباره بهصدا درآمد، آن را قطع کردم و دوباره خوابیدم. بلافاصله رؤیایی دیدم.
با هواپیما بر فراز کوهی بلند پرواز میکردم. وقتی از پنجره به بیرون نگاه کردم، پرندگان بزرگی را دیدم که در جهت دیگری پرواز میکردند. یک سری پرنده دیگر دور آنها حلقه زده بودند، اما با هم برخورد نمیکردند. همهچیز خیرهکننده و کاملاً منظم بهنظر میرسید.
هواپیمای من نیمدایرهای زد و بر روی قلعهای فرود آمد که شبیه فرودگاه بود. همه پیاده شدند تا کمی در آنجا بمانند. به ما گفته شد که باید دوباره سوار شویم. احساس میکردم که باید به حمام بروم، اما همه کابینها کثیف بود و هیچکدام قابلاستفاده نبود. بهطور اتفاقی دامنم کثیف شد. ابتدا فکر کردم آن را نشویم، اما وقتی مسافر دیگری به من نگاه کرد، خجالت کشیدم و مجبور شدم دامنم را بشویم. یک سطل آب پیدا کردم که آنقدرها هم تمیز نبود. بعد از شستن دامن، کفشهایم را گم کردم. بالاخره آنها را پیدا کردم و رفتم که سوار هواپیما شوم. یک نفر سعی کرد جلویم را بگیرد، ولی من بهراحتی از گِیت رد شدم و سپس احساس آرامش کردم.
همانطور که جلوتر میرفتم، در مسیرم در مغازهای کلوچه دیدم. کلوچهها همانی بود که دوست داشتم. میدانستم که خانوادهام هم آن را دوست دارند. به اطراف نگاه کردم، اما صندوقدار را پیدا نکردم. متوجه شدم که دیر شده است. بهسمت قلعه دویدم ولی هواپیما بلند شده بود. هواپیماهای دیگر به مقصد موردنظر من نمیرفتند. شخصی به من نزدیک شد و گفت: «هرکسی که به اینجا میآید بلیت دارد، اما این بدان معنا نیست که همه بتوانند پرواز کنند. هواپیماها منتظر نمیمانند. آن آخرین پرواز بود!»
با نگاه به سایر افرادی که پرواز خود را از دست داده بودند بیشتر مضطرب شدم و احساس ناتوانی، پشیمانی، سرگردانی و عذاب داشتم. با وحشت از خواب بیدار شدم. ساعت 5:15 صبح بود، بلند شدم و تمرینات را انجام دادم.
آنچه در خوابم تجربه کردم درواقع نشاندهنده وضعیت تزکیهام بود.
پس از 20 سال تزکیه، هنوز در انجام تمرینات مشکل دارم. چه صبح باشد چه عصر، خوابآلود هستم. گاهی تمرین ایستاده فالون را برای یک ساعت و گاهی برای نیمساعت انجام میدهم. هر هفته یک روز را حذف میکنم. سعی داشتم ساعت 3:15 صبح بیدار شوم تا تمرینات ماه گذشته را انجام دهم، اما امروز صبح خوب عمل نکردم. ظاهراً مانعی عبورناپذیر وجود داشت.
فکر کردم که پس از 20 سال تزکیه به سطح معینی از ایمان رسیدهام. با وجود فرازونشیبها، آموزههای استاد را تا امروز دنبال کردهام. همچنین از دشواریهای تزکیه و مسئولیت خود آگاه هستم و سعی میکنم در تزکیه کوشا باشم، اما درباره اصول دافا کاملاً روشن نیستم. برای مثال، آنچه را که در جامعه اتفاق میافتد از نزدیک دنبال میکنم و به زمان پایان اصلاح فا وابسته هستم و نسبت به خانوادهام احساسات دارم. نگرانیها و خواستههایم تمرکز بر تزکیهام را سخت کرده است. همچنین درک عمیقی درباره قدرت دافا و تواناییاش در هماهنگ کردن مسائل ندارم. برخی از عناصر الحاد هنوز در ذهنم باقی مانده است.
متوجه شدم که تصورات و عقاید بشریام را بهطور کامل از بین نبردهام یا تغییرشان ندادهام و بهعنوان یک تزکیهکننده واقعی در اداره کردن امور تبحر ندارم. وقتی مسائلی پیش میآیند، ناخودآگاه در قلمرو عقاید و تصورات بشری قرار میگیرم، درست مانند جستجوی حمام. رؤیای من نشاندهنده وابستگیام به راحتی، زندگی کردن مانند یک فرد عادی (خریدن کلوچه)، شهرت (شستن دامن)، خودنمایی، سستی و غیره بود.
در مرحله پایانی تزکیه، شکلهای مختلف مداخله توسط شیطان (درست مانند پرندگان بزرگ) آشفته بهنظر میرسند، اما درواقع بهدقت نظم و ترتیب داده شدهاند و مسیر خود را طی میکنند. آنها روی تمرینکنندگان واقعی فالون دافا تأثیر نمیگذارند، اما عقاید و تصورات بشری باقیمانده مرا عقب نگه داشته است. ما باید در هر مرحله از تزکیه آزمونها را پشت سر بگذاریم، درست مانند سوار شدن مجدد به هواپیما. اگر تا آخرین لحظه با پشتکار تزکیه نکنیم، نمیتوانیم عبور کنیم و آخرین پرواز برای بازگشت به اصل خود را از دست خواهیم داد.
کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. بازنشر غیرتجاری این مطالب باید با ذکر منبع باشد. (مانند: «همانطور که وبسایت مینگهویی گزارش کرده است، ...») و لینکی به مقالۀ اصلی ارائه شود. در صورت استفاده تجاری، برای دریافت مجوز با بخش تحریریۀ ما تماس بگیرید.