فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

[جشن روز جهانی فالون دافا] چگونه حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری من و دانش‌آموزانم را تغییر داد

3 ژوئیه 2023 |   تمرین‌کننده فالون دافا در چین

(Minghui.org) قبل از بازنشستگی معلم مدرسه راهنمایی بودم. فالون دافا را در سال ۱۹۹۷ یاد گرفتم و تلاش کردم در زندگی روزمره و تدریسم براساس اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری رفتار کنم.

قبل از اینکه فالون دافا را شروع کنم، در خردسالی دچار مسمومیت با مونوکسید کربن شدم که باعث تحلیل عضلانی در سمت چپ بدنم شد. پس از شروع تمرین دافا، عضلات تحلیل‌رفته‌ام بازسازی شدند و رگ‌های خونی‌ام که دیواره‌هایشان به هم نزدیک شده بود، دوباره برجسته و پرخون شدند. تمام بیماری‌هایم از بین رفتند و از آن زمان تاکنون سالم هستم.

علاوه‌بر این، پس از خواندن کتاب جوآن فالون، دیدگاهم درباره زندگی به‌طرز چشمگیری تغییر کرد. هدف زندگی و معنای انسان‌ بودن را فهمیدم. با دانش‌آموزانم مانند فرزندانم رفتار و اعتماد و احترام آن‌ها را جلب کردم.

در اینجا می‌خواهم چند ماجرا را به اشتراک بگذارم.

دانش‌آموزی از انتقال به مدرسه بهتر امتناع کرد

در سپتامبر۱۹۹۹، به‌عنوان معلم پشتیبان منصوب شدم. روزی مادر دانش‌آموز گائو فنگ آمد و به من گفت که به‌زودی پسرش را به مدرسه‌ای بهتر با رتبه علمی بالاتر منتقل می‌کند.

اما پسرش اصلاً تمایلی به انتقال نداشت. به مادرش می‌گفت: «مادر، نمی‌دانی معلم پشتیبان من چقدر خوب است. همکلاسی‌هایم را دوست دارم. نمی‌خواهم به مدرسه دیگری منتقل شوم.» یک ماه بعد، همچنان در برابر انتقالش مقاومت می‌کرد. مادرش درباره «معلم پشتیبانش» بسیار کنجکاو شد و به مدرسه آمد تا با من صحبت کند. بعد از اینکه فرصتی برای صحبت داشتیم، متقاعد شد که من معلم خوبی هستم و فالون دافا خوب است و با لبخندی حاکی از رضایت رفت.

والدین دیگر از دست من عصبانی نیستند

دختری به نام وانگ شوتینگ باهوش بود، اما باید از نظر تحصیلی بهتر عمل می‌کرد. برای بهبود سریع‌ترش، کمک و توجه بیشتری به او کردم که بازهم قدردانش نبود. یک روز پدر و مادرش پیش من آمدند و خیلی عصبانی به‌نظر می‌رسیدند. می‌دانستم که وانگ شوتینگ حتماً از من نزد والدینش شکایت کرده است.

به پدر و مادرش گفتم که چگونه به او کمک کردم نمره‌اش را بهبود بخشد. از شاگرد برتر کلاسم خواستم به او آموزش دهد. همچنین با معلمان دیگر هماهنگ کردم تا در همه کلاس‌ها سریع‌تر پیشرفت کند. به پدر و مادرش گفتم: «دخترتان خیلی بااستعداد است. اگر بتواند پس از فارغ‌التحصیلی به دبیرستان بهتری برود، شانس بیشتری برای پذیرش در کالج‌ها خواهد داشت. اگر معلمان و والدین با هم همکاری کنند، آینده بهتری خواهد داشت.»

پدر و مادرش تحت ‌تأثیر قرار گرفتند و از نحوه صحبتشان با من پشیمان شدند. همان‌طور که انتظار داشتم، آن دختر پیشرفت زیادی کرد. بعد از فارغ‌التحصیلی‌اش، روزی مادرش به‌طور اتفاقی مرا دید و دوباره از من تشکر کرد.

رشد ویژگی‌های اخلاقی دانش‌آموزان

من نه‌تنها بر تدریس تمرکز می‌کردم، بلکه به رشد ویژگی‌های اخلاقی دانش‌آموزان نیز اهمیت زیادی می‌دادم. اغلب برایشان داستان‌های دوران باستان را تعریف می‌کردم و آن‌ها را به‌سمت حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری راهنمایی می‌کردم.

یک روز مدرسه ترتیبی داد که بیش از دوازده معلم، کلاس زبان پایه ششم مرا مورد ارزیابی قرار دهند. قبل از شروع کلاس، به شاگردانم گفتم که چند صندلی برای معلمان بیاورند. بچه‌ها نه‌تنها این کار را کردند، بلکه کوسن‌های مخصوص صندلی خودشان را نیز به معلمان دادند. معلمان تحت ‌تأثیر قرار گرفتند و یکی از آن‌ها گفت: «شاگردانتان هم مثل شما مهربان هستند.»

در مدرسه‌ام، ارزشیابی هفتگی از هر کلاس درخصوص نظم و انضباط و بهداشت صورت می‌گرفت. این یکی از معیارهای مورداستفاده برای ارزیابی معلمان پشتیبان بود. هر زمان که از کلاس درس من امتیاز کسر می‌شد، همیشه به دانش‌آموزانم می‌گفتم: «هر اتفاقی که می‌افتد، همیشه به درونتان نگاه کنید. از پذیرش مسئولیت‌ها اجتناب نکنید.» حتی گرچه ارزشیابی انضباط و بهداشت کلاس درس من بهترین نبود، اکثر استادان و کارکنان همچنان معتقد بودند که شاگردانم رفتار خوبی دارند.

اغلب دانش‌آموزانِ با عملکرد بهتر را تشویق می‌کردم که به کسانی که به کمک بیشتری نیاز داشتند کمک کنند. به این ترتیب دانش‌آموزان یاد گرفتند که به یکدیگر کمک کنند و از یکدیگر یاد بگیرند. دانش‌آموزانی که عملکرد بهتری داشتند نیز این شانس را داشتند که مهارت‌های ارتباط کلامی خود را تمرین کنند.

در کلاسم چند پسر با نمرات خیلی بد بودند. آن‌ها تقریباً در تمام امتحانات نمرات تک‌رقمی داشتند. اما هرگز از آن‌ها بدم نمی‌آمد. درعوض تشویقشان می‌کردم برخی از مهارت‌ها را بیاموزند. برای مثال، همیشه به آن‌ها اجازه می‌دادم صندلی‌ها، میزها، درها یا چراغ‌های شکسته را تعمیر کنند و بعد از آن در کلاس از آن‌ها تعریف می‌کردم. آن‌ها نیز از مشارکت در کلاس خوشحال بودند.

در ضمن به پدر و مادرشان توصیه می‌کردم که به آن‌ها در درس و انجام تکالیف خیلی سخت نگیرند. رشد سالم جسمی و روانی مهم‌تر از نمره است. وقتی پدر و مادرها دیدند که مراقب فرزندانشان هستم، از زحماتم قدردانی کردند.

ازآنجاکه دانش‌آموزانم را با اصول «حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری » راهنمایی می‌کردم، دانش‌آموزانم همیشه مثبت بودند، بدون اینکه دعوا یا دزدی کنند. صرف‌نظر از بزرگ یا کوچک بودن امتحانات، تقریباً هیچ دانش‌آموزی در کلاس من تقلب نمی‌کرد. سایر معلمان از تدریس در کلاس من خوشحال بودند و می‌گفتند: «در بین کل کلاس‌های ششم، پنجمین کلاس (کلاس درس من) بهترین است.»

شهریه خارج از مدرسه ‌دریافت نمی‌کردم

برخی از همکارانم برای کسب درآمد بیشتر کلاس‌های آموزشی بعد از مدرسه ارائه می‌کردند، و من هم قبل از شروع تمرین فالون دافا این کار را انجام می‌دادم. بعد از اینکه تمرین دافا را شروع کردم، این کار را کنار گذاشتم کردم. به دانش‌آموزانم گفتم: «دیگر هرگز کلاس‌های تدریس خصوصی بعد از مدرسه نخواهم داشت. این وظیفه من است که در ساعات کاری به شما بهترین آموزش را بدهم. نمی‌توانم از شما پول اضافه بگیرم.»

زبان انگلیسی تدریس می‌کردم و عنوان معلم عالی به من اهدا شد. همزمان در مدرسه‌ام رئیس گروه زبان انگلیسی بودم. اگر دوباره کلاس‌های تدریس خصوصی بعد از مدرسه را برگزار می‌کردم، به‌راحتی می‌توانستم درآمد زیادی کسب کنم. معلمی به من گفت: «آیا می‌دانی که [بدون برگزاری کلاس‌های آموزشی] حداقل ۱۰هزار یوآن در ماه از دست داده‌ای؟»

مرسوم بود که والدین به معلمان هدایایی می‌دادند تا برای فرزندانشان استثنا قائل شوند و با آن‌ها رفتار بهتری داشته باشند. من با همه دانش‌آموزان یکسان رفتار می‌کردم و از والدین هدیه نمی‌پذیرفتم. وقتی برخی از والدین مرا مجبور به پذیرش هدایا می‌کردند، همیشه پولی معادل ارزش آن هدیه را پس می‌فرستادم. والدین هیجان‌زده می‌گفتند: «امروزه چنین معلمی کمیاب است.»

وقتی دانش‌آموزانم در سال ۲۰۰۶ در مسابقه ملی ترجمه انگلیسی برای دانش‌آموزان دبیرستانی جایزه اول را کسب کردند، مدیر مدرسه آشکارا از من تعریف کرد: «او به دانش‌آموزانش خیلی خوب آموزش می‌دهد، بدون اینکه والدین به او پول یا هدیه بدهند.»

دانش‌آموزان به من التماس می‌کنند که معلم پشتیبان آن‌ها باشم

در سال ۲۰۰۹، در یک کلاس انگلیسی تدریس می‌کردم، اما معلم پشتیبان آن‌ها نبودم. هنگامی که معلم پشتیبان ۱۵ روز مرخصی استعلاجی گرفت، یک معلم زیست‌شناسی به‌طور موقت به‌عنوان معلم پشتیبان مشغول به کار شد. دختر معلم زیست‌شناسی، وانگ شین‌شین، نیز در این کلاس بود.

روزی از دانش‌آموزان خواستم که در کلاس انشای کوتاهی بنویسند. وقتی نزدیک بود کلاس تمام شود، برخی از دانش‌آموزان هنوز انشای خود را تمام نکرده بودند. به آن‌ها گفتم: «اگر نمی‌توانید آن را در زمان کلاس به پایان برسانید، لطفاً بعد از مدرسه تمامش کنید و به معلم پشتیبان موقتتان تحویل دهید.»

وانگ شین‌شین ناگهان بلند شد و گفت: «می‌توانید معلم پشتیبان ما باشید؟» همه دانش‌آموزان هیجان‌زده شدند. آن‌ها با نظر وانگ شین‌شین موافق بودند.

پسری به نام شان هویجیا دستانش را بالا گرفت و به من التماس کرد: «لطفاً، لطفاً معلم پشتیبان ما باشید.» پسری نزدیک در ایستاد و میزش را حرکت داد تا در را ببندد. دیگران مرا احاطه کرده بودند، برخی روی میزشان می‌زدند. و بعضی‌ها به کوله‌پشتی‌هایشان می‌زدند. آن‌ها خیلی تلاش کردند مرا راضی کنند معلم پشتیبانشان باشم.

قلبم تحت ‌تأثیر قرار گرفت. در آن زمان، به‌خاطر ایمانم به فالون دافا، از سمت خود به‌عنوان معلم پشتیبان برکنار شدم. سعی کردم بچه‌ها را متقاعد کنم: «این‌طور نباشید. حتی اگر معلم کلاس شما نباشم در قبال شما مسئول خواهم بود. لطفاً اجازه بدهید بروم. کلاس بعدی باید شروع می‌شد و برخی از دانش‌آموزان باید به توالت می‌رفتند. بالاخره موفق شدم از کلاس بیرون بیایم.

فارغ‌التحصیلان من

کلاسی که در سال ۱۹۹۹، معلم پشتیبانش بودم، مدت‌ها پیش از دبیرستان فارغ‌التحصیل شده بودند. برخی از آن‌ها اکنون پس از فارغ‌التحصیلی از کالج، جزء کادرهای سطح متوسط در شرکت‌های بزرگ دولتی هستند. چند نفر در مدرسه ابتدایی یا راهنمایی معلم شدند؛ دیگران در مناطق دیگر مشغول به کار هستند.

روزی یکی از هم‌تمرین‌کنندگان به من گفت که وقتی مردم را تشویق می‌کرد از ح.‌ک.‌چ (حزب کمونیست چین) و سازمان‌های مرتبط با آن خارج شوند، با خانم جوانی آشنا شد. آن خانم به او گفت که معلم پشتیبانش در مدرسه راهنمایی تمرین‌کننده فالون دافا بود و اینکه او به‌خوبی می‌دانست فالون دافا چیست و به‌آسانی با ترک ح.‌ک.‌چ موافقت کرد.

روزی دیگر مرد جوانی به خانه‌ام آمد. او یانگ، یکی از شاگردانم، بود. یانگ به من گفت: «استاد، من درحال‌حاضر شغلی ندارم. مأمور پلیس محله‌مان از من خواست که در ازای دستمزد خوب درخصوص تمرین‌کنندگان فالون دافا جاسوسی کنم، اما من نپذیرفتم. نمی‌توانم افراد خوبی مثل شما را زیر نظر بگیرم. ترجیح می‌دهم هیچ پولی به دست نیاورم تا اینکه کاری بسیار غیراخلاقی انجام دهم.»

سخن پایانی

من به‌خاطر آزار و شکنجه فالون دافا، از شغل معلمی اخراج شدم. وقتی ۵۰ساله بودم، به‌خاطر حفظ ایمانم به چهار سال زندان محکوم شدم.

سال‌ها بعد، وقتی با والدین دانش‌آموزانم برخورد می‌کردم، آن‌ها به‌خاطر محنت‌هایم بسیار متأسف می‌شدند. برخی می‌گفتند: «اگر تا فارغ‌التحصیلی دخترم معلم پشتیبان بودید، او قطعاً در دبیرستان بهتری قبول می‌شد.» دیگری می‌گفت: «اگر شما را از کلاس درس برکنار نمی‌کردند، پسرم به دبیرستانی بهتر و سپس به کالج بهتری می‌رفت.» یکی به من گفت: «بعد از اینکه از سمت معلم پشتیبان برکنار شدید، دخترم دیگر از درس خواندن لذت نمی‌برد.»

یک روز با مادر گائو فنگ، دانش‌آموزی که از انتقال به مدرسه بهتر امتناع کرد برخورد کردم. او در عروسی یک معلم شرکت کرد و مدیر جدید مدرسه را دید. به من گفت که با مدیر مدرسه درباره من صحبت کرده است: «آقای وانگ، چرا مدرسه شما باید او را [به من اشاره می‌کرد] به‌عنوان یک معلم پشتیبان برکنار می‌کرد؟ پسرم بعد از آن افسرده و بی‌انگیزه شد. این بزرگ‌ترین تأسف من است.»

(توجه: آزار و شکنجه فالون گونگ توسط حزب کمونیست چین هنوز ادامه دارد. بنابراین برای ایمنی افراد درگیر، همه اسامی در این مقاله نام مستعار هستند.)

کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. بازنشر غیرتجاری این مطالب باید با ذکر منبع باشد. (مانند: «همان‌طور که وب‌سایت مینگهویی گزارش کرده است، ...») و لینکی به مقالۀ اصلی ارائه شود. در صورت استفاده تجاری،برای دریافت مجوز با بخش تحریریۀ ما تماس بگیرید.