فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

کارکردن مانند بدنی واحد در مناطق دورافتاده

26 نوامبر 2024 |   تمرین‌کنندۀ فالون دافا در چین

(Minghui.org) تمرین‌کنندگانِ منطقۀ ما بیش از ۲۵ سال است که در فالون دافا تزکیه می‌کنند. ما در زمان شروع تمرین فالون دافا میانسال بودیم و اکنون حدوداً شصت هفتادساله هستیم. با وجود پیر شدن، آرزویمان برای نجات مردم کم‌رنگ نشده است. ما همچنان در مسیر کمک به استاد برای اصلاح فا و نجات موجودات ذی‌شعور ثابت‌قدم بوده‌ایم. مایلم تجربیات تمرین‌کنندگان محلی را که با یکدیگر همکاری می‌کنند تا مطالب اطلاع‌رسانی فالون دافا را در مناطق دورافتاده پخش کنند، به استاد گزارش کنم.

روشنگری حقایق در یک منطقۀ دورافتاده

در غربی‌ترین بخش شهرستان ما، منطقه‌ای کوهستانی وجود دارد که در آنجا حمل‌و‌نقل دشوار است و روستاها در دره‌های باریک، پراکنده هستند. هیچ تمرین‌کننده‌ای در آنجا نیست، بنابراین برای اینکه افراد بیشتری به مطالب دافا دسترسی پیدا کنند، هماهنگ‌کنندۀ منطقۀ ما هر سال تمرین‌کنندگان را به آنجا می‌برد.

وقتی حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) آزار و شکنجۀ فالون دافا را آغاز کرد، تمرین‌کنندگان با دوچرخه یا پیاده، در طول جاده‌های کوهستانی و بر فراز تپه‌ها مطالب را به دست مردم می‌رساندند. جاده‌های آنجا فقط خاکی هستند و پیاده‌روی در آن‌ها بسیار سخت است. اما تمرین‌کنندگان، با ایمان به استاد و دافا موفق شدند با وجود خطرات زیاد به آنجا بروند و به مردم کمک کنند تا حقیقت را دربارۀ دافا درک کنند.

تمرین‌کنندگانی که قبلاً در این مناطق بوده‌اند، به‌عنوان راهنما برای سایر تمرین‌کنندگان عمل می‌کردند. مسیر طولانی بود و زمانی که به خانه برمی‌گشتیم، از نیمه‌شب گذشته بود. تنها یک کوه ما را از آن مکان دورافتاده جدا می‌کرد، اما برای رسیدن به آنجا مجبور بودیم از آن عبور کنیم. بعداً، شب‌ها دونفری سوار موتورسیکلت می‌شدیم. یک نفر که موتورسیکلت را می‌راند همراه یک تمرین‌کننده دیگر. رفت‌وبرگشت به دورترین مکان بیش از 95 کیلومتر بود.

جاده‌ها شیب‌دار و پرپیچ‌وخم بودند و باید حواسمان می‌بود که از سنگریزه‌ها و سنگ‌هایی که از کوه پایین می‌افتادند دور بمانیم. تمرین‌کننده‌ای که ترک موتورسیکلت نشسته بود، باید بی‌حرکت می‌ماند، پاهایش را محکم روی رکاب می‌گذاشت و محکم به ترک‌بند موتور می‌چسبید تا به راننده برخورد نکند. هوا کاملاً تاریک بود و فقط نور موتورسیکلت روبه‌روی ما بود.

یک بار پس از پخش مطالب، در راه بازگشت در نیمۀ راه کوه، نوری از دور دیدیم. می‌دانستیم که آن نور متعلق به گروهی از تمرین‌کنندگان است که درحال بازگشت هستند. وقتی دیدم سایر تمرین‌کنندگان صحیح و سالم برگشتند، بسیار خوشحال شدم. هر بار که از کوه عبور می‌کردیم، پخش می‌شدیم و به‌سمت روستاهایی که مسئول آن بودیم می‌رفتیم. گاهی به عقب نگاه می‌کردیم تا ببینیم آیا هنوز نوری در پای کوه هست و آیا گروه دیگری از تمرین‌کنندگان درحال رفتن به خانه هستند یا نه.

ما بر هر مشکلی غلبه کردیم و فالون دافا را بین مردم این منطقه اشاعه دادیم. شگفت‌زده هستم که چگونه دافا ده‌هاهزار شاگرد ازخودگذشته را خلق کرده است، به‌ویژه چند تمرین‌کنندۀ زن که در مسیر اعتباربخشی به فا و نجات موجودات ذی‌شعور، مانند مردان با دوچرخه از کوه‌ها و رودخانه‌ها عبور کرده‌اند.

یک‌ سال تابستان، تصمیم گرفتیم برای پخش مطالب به کوه برویم. شبی که قرار بود راه بیفتیم، شش گروه از ما با هم ملاقات کردیم. دربارۀ اینکه قرار است باران بیاید و آیا باید برویم یا نه، صحبت کردیم. افکار درست کلی تمرین‌کنندگان بسیار قوی بود. نجات مردم همان چیزی است که استاد می‌خواهند. ما دوازده نفر در زمان تعیین‌شده راه افتادیم. هوا بسیار تاریک بود و صدای رعد و برق به گوش می‌رسید. افکار درست فرستادیم و شش موتورسیکلت به‌آرامی از کوه عبور کردند. با محافظت استاد، هنگامی‌ که سوار موتور بودیم باران نبارید.

در برخی از روستاها، آب از کوه‌ها سرازیر شده و راه‌ها را پر کرده بود، اما ما از میان چاله‌های آب می‌گذشتیم تا بی‌وقفه مطالب را خانه‌ به خانه توزیع کنیم. برای خشک نگه داشتن مطالب، آن‌ها را به دستگیرۀ در خانه‌ها آویزان می‌کردیم. همچنین مطالب را به سینه خود می‌چسباندیم تا آن‌ها را از باران محافظت کنیم. استاد ما را موظف کرده‌اند که به مردم فرصت نجات ازطریق دافا را بدهیم.

همکاری با تمرین‌کنندگان مناطق دیگر، برای نجات موجودات ذی‌شعور

پس از اینکه استاد مقالات «انسان چگونه پدید آمد» و «چرا آفریدگار به‌دنبال نجات همۀ موجودات است» را منتشر کردند، بیشتر به ضرورت نجات مردم آگاه شدیم.

موجودات ذی‌شعور برای فا به این دنیا آمده‌اند. در برخی مناطق، شنیدن و فهمیدن حقیقت برای آن‌ها نسبتاً آسان بود، اما در مناطقی که تمرین‌کننده‌ای وجود نداشت، این کار بسیار دشوارتر بود. یک ‌بار، یکی از هماهنگ‌کنندگان اشاره کرد که در فلان شهرستان هیچ تمرین‌کننده‌ای نیست و چند سال است که کسی برای توزیع مطالب به آنجا نرفته است. پس از بحث و گفت‌وگو، هماهنگ‌کننده تصمیم گرفت که تمرین‌کنندگان به آنجا بروند و مطالب را توزیع کنند.

آنجا بسیار دور بود، بنابراین باید موارد زیادی را در نظر می‌گرفتیم. هماهنگ‌کننده پس از گفت‌وگو، ترتیبی داد که ابتدا چند تمرین‌کننده به آنجا بروند تا با منطقه آشنا شوند. بعد از بازگشت آن‌ها، هماهنگ‌کننده تصمیم گرفت که چند نفر برای توزیع مطالب نیاز است و با توجه به وضعیت کلی آنجا، زمان را تعیین کرد. تمرین‌کنندگان هر روز بسیار زیاد افکار درست می‌فرستادند. شانزده تمرین‌کننده از پنج شهر در این سفر شرکت کردند. دورترین مسافت رفت‌وبرگشت به یک مقصد بیش از 160 کیلومتر و نزدیک‌ترین مسافت رفت‌وبرگشت حدود 30 کیلومتر بود.

روند توزیع مطالب نیز روندی از تزکیۀ خودمان است. ازآنجاکه تمرین‌کنندگان با این مناطق آشنا نبودند، نگرانی‌هایی داشتند. به‌ویژه آن‌هایی که فقط در روستاهای محلی خود مطالب را توزیع کرده بودند. سفر به مناطق دورتر نسبتاً سخت بود و نیاز به رشد و بهبود براساس فا و داشتن افکار درست قوی داشت.

یکی از تمرین‌کنندگان کمی تردید داشت. با توجه به شرایط خانوادگی و درد پایش، نگران بود که نتواند چنین مسافت طولانی‌ای را طی کند. روستایی که او مسئولش بود ده کیلومتر وسعت داشت و کشاورزان به‌طور پراکنده در تپه‌ها و دامنه‌ها پخش بودند. او همچنین کمی از این موضوع بیمناک بود که بسیاری از کشاورزان سگ دارند و از پارس سگ‌ها می‌ترسید. علاوه‌بر این، وقتی از چنین سفر طولانی‌ای برمی‌گشت، صبح روز بعد بود. به‌همین دلیل نگران خانواده‌اش بود. این وابستگی‌ها سد راهش بودند.

یکی از تمرین‌کنندگان با او تبادل تجربه کرد و گفت: «می‌توانم بپرسم که آیا این افکار متعلق به توست؟ آیا مأموریت تمرین‌کنندگان این نیست که موجودات ذی‌شعور را نجات دهند و به استاد در اصلاح فا کمک کنند؟ ما فقط با انتقال حقیقت به مردم، به مأموریتمان عمل می‌کنیم. لازم نیست نگران چیزی باشی، زیرا همه‌چیز در دستان استاد قرار دارد.»

سپس او فکر کرد: «استاد چنین فرصت بزرگی برای نجات موجودات ذی‌شعور به من داده‌اند، چطور می‌توانم خوب عمل نکنم؟» او به‌طور فشرده فا را مطالعه کرد، سعی کرد از دیدگاه فا درکش را بهبود بخشد و تصوراتش را تغییر دهد. به‌تدریج وضعیت ذهنی‌اش پایدار شد و تصمیم گرفت بخشی از پروژه باشد.

احساس قدرت ناشی از یک بدن واحد بودن

وقتی زمان توزیع مطالب فرا رسید، به تمرین‌کنندگان توصیه کردیم که برای تقویت کسانی که می‌خواهند مطالب را توزیع کنند، در خانه به‌طور دسته‌جمعی افکار درست بفرستند. شانزده تمرین‌کننده به سه گروه تقسیم شدند و هر موتورسیکلت یک تیم دونفره را تشکیل می‌داد. هریک از ما ۱۰۰ نسخه از مطالب را همراه داشتیم. به یک روستای نسبتاً بزرگ، سه تمرین‌کننده اختصاص داده شده بود که آن را پوشش دهند. یک گروه از تمرین‌کنندگان ۳۰۰ نسخه از مطالب و تعداد زیادی برچسب‌های روشنگری حقیقت به همراه داشتند. ازآنجاکه باید آن‌ها را با دست حمل می‌کردند، کار بسیار دشواری بود.

ما باید به افراد هر خانه فرصت نجات می‌دادیم و هیچ‌کدام از آن‌ها را جا نمی‌گذاشتیم. همۀ تمرین‌کنندگان سعی می‌کردند نسخه‌های اضافی به همراه بیاورند، حتی اگرچه می‌دانستند ممکن است برخی از آن‌ها باقی بماند. داشتن نسخه‌های اضافی بهتر از این بود که به اندازۀ کافی مطلب نداشته باشیم و فرصت برای اطلاع‌رسانی به مردم از دست برود.

میدان قدرتمندی که با توزیع جمعی مطالب ایجاد شده بود، هرگونه مداخله‌ای را از بین برد و فرو نشاند. در چنین میدان قدرتمند و صالحی، تمام وابستگی‌ها ناپدید شد. تنها ذهن‌های پاکمان برای نجات مردم باقی مانده بود. حتی تمرین‌کنندگانی که قبلاً پایشان درد می‌کرد، دیگر احساس درد نمی‌کردند. تمرین‌کننده‌ای که از پارس سگ‌ها می‌ترسید نیز ترس خود را رها کرد. سگ‌ها وقتی او را می‌دیدند، دیگر پارس نمی‌کردند، زیرا کاملاً تحت تأثیر افکار درست و پاک او قرار گرفته بودند.

تمرین‌کنندگانی که موتورسیکلت می‌راندند نیز باید سختی‌های زیادی را تحمل می‌کردند. آن‌ها باید تک‌تک اعضای گروه را سوار می‌کردند و به روستاهای تعیین‌شده می‌بردند. هر روستا چندین کوره‌راه و دوراهی دارد. راننده برای کاهش مسافت پیاده‌روی، ابتدا یک گروه را به یک مکان می‌برد و سپس گروه دوم را به مکانی دیگر منتقل می‌کرد. بعد از رساندن آن‌ها، دوباره برمی‌گشت تا گروه اول را بردارد و به مکان دیگری ببرد. او در طول یک شب چندین بار رفت و آمد می‌کرد.

فاصلۀ بین مکان‌ها ده‌ها کیلومتر بود. ما بدون توقف راه می‌رفتیم و راننده‌ها نیز دقیقاً پشت سر ما حرکت می‌کردند. همکاری ما بسیار عالی بود. هر چیزی در برابر اصلاح فا و نجات موجودات ذی‌شعور تسلیم می‌شد.

سخن پایانی

برای تمرین‌کنندگانی که برای اولین بار در این پروژه شرکت داشتند، این مسیر از نگرانی و اضطراب به‌سمت گرامی‌ داشتن فرصت همکاری با یکدیگر و نجات موجودات ذی‌شعور تغییر کرد. این بیشتر روند تزکیه و ارتقای خودمان بود.

هم‌تمرین‌کنندگان عزیز، بیایید همگی برای نجات موجودات ذی‌شعور اقدام کنیم. بیایید در مرحلۀ پایانی سفر تزکیه‌مان، در روند اصلاح فا به‌دقت از استاد پیروی کنیم و سه کار را به‌خوبی انجام دهیم.

برای اینکه مردم حقیقت را بفهمند و نجات پیدا کنند، هر کاری که انجام می‌دهیم ارزشمند است. ما شاد‌ترین و سرافرازترین موجودات هستیم. وقتی اصلاح فا به پایان برسد، موجودات ذی‌شعور نجات پیدا می‌کنند و ما به کمال می‌رسیم. ما سوار بر زورق طلایی فای استاد می‌شویم، در نور نیک‌خواهانۀ بودایی استاد غوطه‌ور می‌شویم و برای همیشه از لطف خدایی ایشان بهره‌مند می‌گردیم!