(Minghui.org) طی بیش از بیست سال تمرین فالون دافا، فراز و نشیبهای زیادی را تجربه کردهام، و بسیاری از آنها آزمونهایی بودند برای اینکه مشخص شود آیا میتوانم افکار درستم را حفظ کنم یا خیر. هر بار که موفق میشدم، وضعیت بهتر میشد، درست همانطور که استاد در جوآن فالون بیان کردند:
«پس از عبور از سایههای تاریک درختان بید، گلهای روشن و روستای دیگری پیش رو خواهد بود!» (سخنرانی نهم، جوآن فالون)
استاد همچنین بیان کردند:
«به یاد میآورم که شن یون بهنظرم در شهری در کارولینای شمالی درحال اجرا بود. من به آنجا رفتم. بلیتها بهطور کامل به فروش رفته بود، اما در روز اجرا هوا برفی و کولاک شدیدی بود. برف سنگینی بود و واقعاً بهسختی میشد رانندگی کرد. درنتیجه فقط سی درصد از تماشاچیان حضور پیدا کردند. اما پس از آن، آنهایی که توانستند بیایند، از آنچه تجربه کرده بودند تجربیات شگفتانگیزی را بیان کردند. یک نفر سفر خود از خانهاش را توصیف کرد و گفت که مانند سفری معنوی بود، در طول کل مسیر تا رسیدن به سالن نمایش، هر قدمی که میپیمود دشوار بود و در هر قدم از راه درحال تفکر بود؛ اینطور احساس میشد که از طریق این روند درحال آبدیده کردن خود بود؛ و بعد از دیدن نمایش، احساس دستیابی و تکامل عمیقی داشت- درست همانند [آنچه ما] «کمال» مینامیم.» (آموزش فا در کنفرانس فای واشنگتن دیسی 2018)
سال گذشته دوباره به گروه مارش تیان گوئو پیوستم و برای شرکت در راهپیمایی جشنواره اقیانوس که در ژوئیه برگزار میشد، ثبتنام کردم. این رویدادی مهم و یکی از ده راهپیمایی اصلی در ایالات متحده است، اما بهطورتصادفی ارزیابی حرفهای را که شرکتم خواسته بود در همان روز رزرو کردم، و زمانی که متوجه این تداخل شدم، خیلی دیر بود که بخواهم تاریخ را تغییر دهم.
ازآنجاکه قبلاً هزینه آزمون را پرداخت کرده بودم، به این فکر کردم که به راهپیمایی نروم، اما بااینحال دوست داشتم به راهپیمایی بروم. دوباره نگاهی به برنامهام انداختم و متوجه شدم که آزمون از ساعت 13 شروع میشود. و یک ساعت طول میکشد. راهپیمایی از ساعت 3 بعدازظهر شروع میشد، بنابراین هنوز یک ساعت در این بین فرصت داشتم. تصمیم گرفتم هردو را انجام دهم و از قبل، به رهبر گروه اطلاع دادم که ممکن است کمی دیر برسم.
آن روز، به این امید که بتوانم زودتر شروع کنم، زودتر به محل ارزیابی رفتم. متأسفانه ارزیابی شخصی که از من جلوتر بود یک ساعتِ کامل طول کشید، بنابراین برای شروع ارزیابی باید تا ساعت 1 ظهر صبر میکردم. با چند سؤال آشنا نبودم و مجبور شدم هریک از آنها را بهدقت بخوانم. این روند حتی بیشتر معطلم کرد و تا زمانی که تمام سؤالات را تمام کردم، آنقدر که فکر میکردم در زمان صرفهجویی نکردم. میخواستم هرچه زودتر به راهپیمایی بپیوندم، بنابراین تصمیم گرفتم فقط سؤالاتی را که با آنها آشنا نبودم دوباره بررسی کنم. درنهایت توانستم ارزیابیام را 15 دقیقه زودتر تمام کنم. در قلبم، از استاد خواستم که به من کمک کنند تا بتوانم آزمون را بهخوبی پشتسر بگذارم. بعداً فهمیدم که قبول شدم.
بعد از تحویل برگه ارزیابی، بهسمت اتومبیلم دویدم. در آن شرایط، آدرس مقصد را اشتباه در جیپیاِس وارد کردم و سپس به راه افتادم. وقتی به مرکز شهر رسیدم، احساس کردم مسیر کمی متفاوت است. فکر میکردم احتمالاً برخی از خیابانها بهدلیل راهپیمایی بسته شدهاند، بنابراین طبقِ نقشه به رانندگی ادامه دادم تا اینکه بالاخره متوجه شدم به مقصدی اشتباه رسیدهام. دوباره چک کردم و متوجه شدم که به جای وست لیک سنتر، با بیاحتیاطی تایپ کرده بودم: خیابان وست لیک. نگران بودم و حتی به این فکر افتادم که دیگر از رفتن منصرف شوم. اما وقتی متوجه شدم که ممکن است هنوز برایم زمان باقی مانده باشد، تصمیم گرفتم با وجود آن شرایط، ادامه دهم.
وقتی نزدیک مسیر راهپیمایی شدم، برخی مسیرها بسته شد و ترافیک نیز بهطور فزایندهای افزایش یافت. وقتی نزدیکتر شدم، متوجه شدم که ورودی پارکینگ وست لیک سنتر از قبل بسته شده است و نتوانستم وارد شوم.
دوباره احساس عدم اطمینان کردم. همسرم که همراهم بود به من یادآوری کرد که از استاد کمک بخواهم. او گفت: «اگر واقعاً میخواهی به راهپیمایی بپیوندی، میتوانی بهموقع به آنجا برسی.» اما هنوز باید جایی برای پارک کردن اتومبیل پیدا میکردم و اصلاً با آن منطقه آشنایی نداشتم. نمیدانستم باید چهکار کنم.
ادامۀ مسیر راهبندان بود، اما خوشبختانه من در لاین چپ بودم، بنابراین تصمیم گرفتم در تقاطع بعدی به چپ بپیچم. بهمحض اینکه به چپ پیچیدم، با خیال راحت یک پارکینگ پیدا کردم. وارد شدم، جایی پیدا کردم و اتومبیلم را پارک کردم. سپس بهسرعت لباس گروه را پوشیدم، ولی هنوز نگران این بودم که آیا میتوانم بهموقع برسم.
شک داشتم که آیا باید جعبۀ ساز را با خودم ببرم یا خیر. همسرم گفت که وقتی به محل تجمع رسیدیم میتواند در حمل جعبه به من کمک کند. بنابراین با عجله بهسمت ایستگاه مونوریل رفتیم. ابتدا همسرم وارد سکو شد، زیرا هنوز در کارت سفرش پول داشت، اما جلو مرا گرفتند، زیرا مدت زیادی از کارتم استفاده نکرده و فراموش کرده بودم آن را شارژ کنم. برای خرید بلیت مجبور شدم به دستگاه بلیتفروشی مراجعه کنم. بهمحض اینکه بلیت را گرفتم، سراسیمه بهسمت سکو رفتم، و همان موقع قطار رسید. من و همسرم با عجله سوار قطار شدیم. همینطور که نشسته بودیم، به این فکر میکردم: وقتی به منطقه تجمع رسیدم چگونه گروه را پیدا کنم؟
قطار خیلی زود به وست لیک رسید. بهمحض اینکه پیاده شدیم، صدای نواختن طبلها را شنیدم. بلافاصله از استاد برای این نظم و ترتیب تشکر کردم؛ نیازی نبود دنبال گروه بگردم، زیرا محل تجمعمان بسیار نزدیک به خروجی ایستگاه قطار بود. با عجله بهسمت هماهنگکننده رفتم تا او را از ورودم مطلع کنم و او به من گفت که فوراً ملحق شوم. بهرغم تمامی ناکامیهای قبلِ رسیدن، به راهپیمایی رسیدم و آن برایم تجربهای فوقالعاده بود.
متوجه شدم که هر کاری که بهعنوان تمرینکنندگان فالون دافا انجام میدهیم، برای تزکیهمان نیز هست. تمام مراحل رسیدن به راهپیمایی، واقعاً برایم آزمونی بزرگ بود. در موقعیتی دشوار، نحوه تفکر میتواند به نتایج متفاوتی منجر شود. این جمله چقدر درست است. هر بار که تصمیم میگرفتم «ادامه دهم»، استاد به من کمک میکردند تا به آنچه میخواستم برسم. استاد، سپاسگزارم!