(Minghui.org) استاد لی در مقاله «چرا آفریدگار بهدنبال نجات همۀ موجودات است» بیان کردند:
«عشق او والاترین و مقدسترین موهبت برای همۀ موجودات است! هیچ افتخاری در این دنیا برای هیچکسی بالاتر از این نیست که توسط او دوست داشته شود!»
من عمیقاً تحت تأثیر نیکخواهی استاد برای موجودات ذیشعور قرار گرفتم. زبان بشری نمیتواند احساسات عمیق مرا درباره دریافت موهبت و افتخار ازسوی استاد توصیف کند.
وقتی شروع به مطالعه فالون دافا کردم، یک مکان تمرین پیدا کردم و به فا گوش میدادم. نمیدانستم چرا، اما بهمحض اینکه گوش میدادم نمیتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم. اکنون میفهمم که درحال دریافت والاترین موهبت و افتخار بودم. زمانی که تمرینکننده فالون دافا شدم، گرچه آگاه نبودم، اما خود واقعیام بهوضوح میدانست که استاد را دارم. تمرینکننده دافا عنوانی بسیار پرافتخار در کل جهان است!
استاد بیماریها را از بدنم برداشتند و وضعیت سلامتیام را بهبود بخشیدند. احساس کردم روحی که به من متصل بود برداشته شده و موجود دیگری در منطقه بیمار بدنم نیز از بین رفته است. روز اولی که تمرینات را انجام دادم، از مشکلات معده که بیش از یک دهه مرا آزار میداد، بهبود یافتم. من که قبلاً لاغر و نحیف بودم، در عرض حدوداً یک ماه، 12 کیلوگرم وزن اضافه کردم. همه کسانی که مرا میشناختند از این تغییرات مثبت شوکه شده بودند.
واقعاً حمایت و راهنمایی استاد را در طول فراز و نشیبهای سفر تزکیهام احساس کردم. هر وقت مراقبت ایشان را احساس میکردم، اشک میریختم و بارها در قلبم میگفتم: «سپاسگزارم، استاد!»
در رؤیایی دیدم در جادههایی قدم میزنم که شبیه کوهستانی از چاقوها بود. سنگهای برآمده و تیز زیادی وجود داشتند، بدون هیچ نقطه صافی که بتوانم پاهایم را روی آن بگذارم. در جادهای از الوارهای بسیار باریک راه میرفتم و مجبور بودم با دو دست، خود را به دیوار سنگی بچسبانم تا از سقوط از صخرهای بسیار بلند جلوگیری کنم. لحظهای که دیگر نمیتوانستم حرکت کنم، احساس کردم دست بزرگی دستانم را به دیواره سنگی فشار داد که باعث شد به جلو بروم.
در آن دوران، درگیر طلاق سختی بودم و استاد بارها مرا از برکت خود بهرهمند کردند تا افکار درستم را تقویت کنم و مرا از گمگشتگی و نابودی نجات دادند.
وقتی عملکردم خوب بود، استاد مرا تشویق میکردند و مناظر معجزهآسایی را میدیدم و حس میکردم. همچنین شگفتی «قلب را هماهنگ و بدن را منور کنید» را تجربه کردم (فصل دوم، راه بزرگ کمال معنوی) تمام بدن و اتاقم پر از یک میدان انرژی قدرتمند بود و غرق در مهربانی نسبت به همهچیز و همهکس بودم. وقتی چند سال پیش برای اولین بار کتاب «جوآن فالون» را ازبر کردم، حالت فوقالعادهای را تجربه کردم و تمایلی به کنار گذاشتن کتاب نداشتم.
وقتی افکار نیکخواهانهای داشتم تا مردم را بیدار کنم، استاد ترتیبی میدادند تا برای نجات افراد دارای رابطه تقدیری، با آنها ملاقات کنم. من در صحبت با مردم خوب نبودم، بنابراین به من این خرد داده شد که حقایق فالون دافا را روشن کنم تا آنها بتوانند حقیقت را بفهمند و درک کنند.
یک بار در هتلی بودم. بهوضوح به یاد دارم که وقتی برای حفظ ویژگیهای اخلاقیام مصمم شدم، احساس کردم که از میز پذیرش هتل به درهای لابی منتقل شدهام، تا از کسی که مرا وسوسه میکرد دور شوم. بعد از اینکه به خانه رسیدم و درباره ماجرا فکر کردم، عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفتم. استاد مرا بسیار گرامی داشتند و از من محافظت کردند. جلوی مجسمه استاد ادای احترام کردم و نتوانستم جلوی اشکم را بگیرم.
وقتی فا را در سکوت مطالعه میکردم و اصول فا برایم آشکار میشد، گریه میکردم. زمانی که جوآن فالون را خواندم، متوجه شدم که کلمه «استاد» بسیار خاص است. نمیتوانستم افکارم را به زبان بیان کنم، اما معنای عظیم آن را احساس میکردم: خیلی خوشاقبالم که استاد را دارم!
اخیراً درحالیکه فا را میخواندم، بینشی ناگهانی باعث شد که بهطور کنترلناپذیری گریه کنم. متوجه شدم که هر آنچه داریم توسط استاد داده شده است، اما اغلب درک خوبی نداشتم و با پیشرفتهای کوچکم ازخودراضی میشدم و به «مهارتهای ویژه»ام افتخار میکردم. آیا این طرز فکر من بازتاب حسادت و میل به خودنمایی نبود؟ همهچیز از فا و از رحمت نیکخواهانه استاد میآید. خوششانس بودم که این فرصت را داشتم تا همراه بسیاری از همتمرینکنندگان با فا یکی شوم تا به ذرهای کوچک از فا تبدیل شوم. همهچیز به ما داده شده است، بنابراین نباید برای مهارتها و مشارکتهای کوچکم اعتباری قائل شوم.
ما هرگز نخواهیم دانست که استاد چقدر برای ما انجام دادهاند. مطمئن هستم که استاد ما را بیشتر از خودمان گرامی میدارند و هرگز نمیتوانیم نیکخواهی و محبت استاد را جبران کنیم.
با احساس والاترین برکت و افتخار، نمیدانم چگونه سپاسگزاری کنم، درعوض اشک میریزم. فقط میتوانم فا را مطالعه کنم، افکار درست بفرستم، و حقایق دافا را برای مردم روشن کنم تا خودم را واقعاً تزکیه کنم، با دافا یکی شوم، موجودات ذیشعور را نجات دهم و به استاد کمک کنم. به امید اینکه بتوانم مأموریت خود را به انجام برسانم و لایق برکت و افتخار اعطاشده توسط استاد باشم.
سپاسگزارم، استاد! متشکرم، همتمرینکنندگان!
همچنین میخواهم از کسانی که به من کمک کردند تشکر کنم. استاد بیان کردند: «... اکثر مردم از آسمانِ بالا هستند...» («[آن موجود] خدایی مرا فرا میخواند تا بهخاطر شما عجله کنم»، هنگ یین 3) اگرچه آنها فا را کسب نکردهاند، اما مهربانی و احترام آنها به دافا پس از درک حقیقت به من انگیزه داد که به حرکت رو به جلو ادامه دهم.