فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

افراد با رابطه تقدیری در اطرافم، مهربانی را انتخاب می‌کنند

15 اوت 2024 |   زیتُنگ، تمرین‌کننده فالون دافا از استان جیلن، چین

(Minghui.org) بیش از 20 سال است که فالون دافا را تمرین می‌کنم. اگرچه مسیر تزکیه‌ام دشوار بوده است، راهنمایی نیک‌خواهانه استاد به من و خانواده‌ام کمک کرد تا از دافا بسیار بهره‌مند شویم. می‌خواهم چند رویداد مربوط به سال‌های گذشته را تعریف کنم که شاهدی است بر اینکه چگونه مردم به ماهیت فوق‌طبیعی و زیبای دافا پی بردند.

شوهرم پاداش سالانه‌اش را برگرداند

شوهرم فالون دافا را تمرین نمی‌کند و وقتی حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) در سال 1999، آزار و شکنجه را شروع کرد، در ابتدا به‌دلیل ترس، مرا تحت ‌فشار قرار داده بود که تمرین را کنار بگذارم. اما او به عظمت دافا ایمان داشت، چون از زمان شروع تمرین، شاهد تغییرات مثبت زیادی در ذهن و بدن من بود. گاهی درخصوص اختلافات و موقعیت‌های دشواری که در محل کارش با آن‌ها مواجه می‌شد، از من راهنمایی می‌خواست.

در سال اول کارش در یک شرکت متعلق به استانداری، عصر یک روز با پاکت پولی به خانه آمد و گفت این پاداش آخر سال من است. پاکت محتوی دسته‌ای از اسکناس‌های 100 یوآنی، درمجموع به مبلغ 20هزار یوآن بود.

به او گفتم نباید این پول را بپذیرد. او علت را پرسید و برایش توضیح دادم که چون حقوقش را استانداری می‌دهد، درست نیست که پاداش را قبول کند. او گفت که به‌خاطر مشارکت قابل‌توجهش، شرکت این پول را به او داده است. گفتم ازآنجا‌که از مدیران ارشد شرکت هست، نمی‌توانند سهمی به او ندهند، اما چون درحال‌حاضر میزان حقوقش در سطح استان، بالاتر از میانگین حقوق در شهر است، دریافت پاداش باعث کاهش درآمد دیگران می‌شود. در حقیقت، آن گرفتن چیزهای متعلق به دیگران محسوب می‌شود.

او سکوت کرد و من به صحبت‌هایم ادامه دادم: «اگر این پول را برگردانی، با اینکه شاید پاداش کارمندان را به‌علت تعداد زیادشان به‌میزان قابل‌توجهی افزایش ندهد، ولی این کارت نشان می‌دهد که تو دیگران را در نظر می‌گیری و فقط به منافع خودت اهمیت نمی‌دهی. باعث می‌شود از طرف رؤسا و کارمندان مورد احترام قرار بگیری. از تمام این‌ها گذشته، هدف تو این است که رئیس خوبی باشی و دیگران قدر تو را بدانند، این‌طور نیست؟» پاسخی نداد و من هم سراغ کارهای خودم رفتم.

اصرار نداشتم که به حرف‌هایم گوش کند. به‌عنوان تزکیه‌کننده باور داشتم مسئولیتم بیان افکارم براساس درکم از اصول راهنمای دافاست.

عصر روز بعد وقتی از سر کار به خانه آمد، از او پرسیدم که چگونه به موضوع پاداش رسیدگی کرده است. گفت که آن را برگرداند. مطمئن نبودم که جدی گفته باشد. او حرفش را تأیید کرد و گفتم: «واقعاً خوشحالم که این کار را انجام دادی!»

آن زمان تحت فشار مالی زیادی بودیم، چون فرزندمان دور از خانه درس می‌خواند و به مردم بدهکار بودیم. تصمیمش برای مدیریت قضیه به این صورت، واقعاً مرا خوشحال کرد.

علائم سکته قلبی شوهرم از بین رفت

ده سال پیش، شبی پشت میز کامپیوترم نشسته بودم، شوهرم به رختخواب رفته بود. ناگهان او را درحالی‌که از درد خم شده بود، کنار در اتاقم دیدم. بلند شدم و به او گفتم که سریع عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری خوب است» را تکرار کند. و اگر قادر نیست صحبت کند، جملات را در ذهنش تکرار کند. همراه با او جملات را تکرار کردم.

او به اتاق خواب برگشت و کنار تخت زانو زد، از درد نمی‌توانست دراز بکشد. درحالی‌که با هر دو دستم او را نگه داشته بودم، پیوسته و آرام تکرار می‌کردم: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری خوب است.» یک دقیقه بعد گفت که باید به توالت برود. با اینکه در اتاقمان توالت داشتیم، غرق در وحشت چند متر دورتر و به توالت دیگری رفتیم.

اوضاع و احوالش کمی بهتر شد و توانست صاف بایستد. درحالی‌که دستانم را محکم گرفته بود و عرقش روی سرامیک کف توالت چکه می‌کرد، روی توالت نشست. هنگام تخلیه در توالت، مقدار زیادی مدفوع سیاه دیدیم. مدتی بعد حالش بهتر شد. به اتاق برگشت و دراز کشید و به‌آرامی برایش درباره دافا را ازبرخواندم. حدوداً 10 دقیقه بعد، متوجه شدم به خواب رفته است و از کنارش دور شدم.

صبح روز بعد، شوهرم بعد از صرف صبحانه آماده شد که سر کار برود. درحالی‌که روی مبل نشسته بود و شلوارش را می‌پوشید با لحنی گیج و متعجب گفت: «قبلاً معده‌درد داشتم که باعث می‌شد روزها احساس ناخوشی کنم، دیشب احساس می‌کردم قرار است بمیرم. اما امروز چیزی حس نمی‌کنم! نمی‌دانم چرا؟» توضیح دادم که چون صمیمانه عبارات فرخنده را تکرار کرد و به قدرت دافا ایمان داشت، استاد کمکش کردند تا کارما را از بین ببرد.

چند روز بعد وقتی از سر کار برگشت، گفت که پس از مشورت با چند پزشک متخصص متوجه شده است که علائم آن شب مربوط به حمله قلبی بوده است. با شنیدن حرف‌هایش، حسی توأم از نگرانی و قدردانی داشتم، درحالی‌که به شدت احتمالی حمله قلبی آگاهی بودم. گفتم که استاد درد را برایش تحمل کرده‌اند و از او خواستم صمیمانه از ایشان تشکر کند. استاد به ما آموختند: «آیا نگفتم که با تمرین یک نفر، کل خانواده نفع می‌برند؟» («آموزش فا در کنفرانس فا در استرالیا»)

در طول سال‌ها، خانواده‌ام از رحمت دافا بسیار نفع برده‌اند. موارد دیگری هم رخ دادند که در این مقاله به آن‌ها نمی‌پردازم.

روشنگری حقیقت درحین بازداشت

در اکتبر2014 به‌طور غیرقانونی بازداشت شدم. از بین 20 زن جوان در سلول، اکثر آن‌ها به جرم مواد مخدر و فحشا دستگیر شده بودند. بسیاری از آن‌ها کوچک‌تر از فرزندانم بودند. دیدن چهره‌های جوان و شنیدن کلام رکیکشان قلبم را به درد می‌آورد.

بسیاری از آن‌ها چند بار دستگیر شده بودند و از محکومیت ابراز نگرانی می‌کردند. احساس تأسف عمیقی درباره آن‌ها داشتم. استاد بیان کردند: «... هر فردی که هرجایی از دنیا است زمانی عضوی از خانواده من بوده است...» («آموزش فا طی جشن فانوس سال 2003 در کنفرانس فای غرب ایالات متحده»)

احساس کردم که باید درباره دافا با آن‌ها صحبت و بیدارشان کنم. همراه با تمرین‌کننده زندانی دیگری، روشنگری حقیقت برای آن‌ها را شروع کردیم. وقتی تمرین‌کننده همراهم از بازداشتگاه رفت، کارم را به‌تنهایی ادامه دادم. طی 15 روز، 24 زندانی ح.ک.چ و سازمان‌های جوانان آن را ترک کردند. اسامی آن‌ها را به‌خاطر سپردم و کناره‌گیری آن‌ها را پس از آزادی به‌صورت آنلاین ثبت کردم.

همچنین تلاش کردم در زندگی روزمره تا حد ممکن کمکشان کنم. هنگام صرف غذا، آخرین نفر در صف بودم. اگر کسی به‌اندازه کافی غذا نداشت، با کمال میل، غذایم را با او قسمت می‌کردم. هنگام خرید اقلام موردنیاز، لوازم بهداشتی و تنقلات بیشتری می‌خریدم تا به افراد نیازمند بدهم.

کم‌کم دعوا و مشاجره میان آن‌ها کمتر شد و با هم دوست شدند. گاهی‌اوقات با شادی با هم آواز می‌خواندند.

جوانی 20ساله به من گفت که دیگر به خودش یا دیگران آسیب نمی‌رساند و قصد دارد برای امتحانات دانشگاه درس بخواند تا والدینش به او افتخار کنند. برخی ابراز تمایل کردند که از اصول دافا حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری پیروی کنند تا زندگی بهتری داشته باشند.

دافا نه‌تنها تغییرم داد و مرا در مسیر بازگشت به خود واقعی‌ام راهنمایی‌ کرد، بلکه افرادی را که مقدر شده بود با من برخورد کنند نیز بیدار و زندگی‌شان را اصلاح کرد.