فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

رها کردن وابستگی‌ها و عبور از کارمای بیماری

27 سپتامبر 2024 |   تمرین‌کننده فالون دافا در آلمان

(Minghui.org) آن حدود دو سال پیش شروع شد. ابتدا در صحبت کردن مشکل داشتم، وقتی صحبت می‌کردم درد داشتم و متوجه نویزهای بلندی در صدایم شدم. سپس دچار درد در سمت راست دهانم شدم و فقط می‌توانستم دهانم را دو سانتی‌متر باز کنم. دیگر نمی‌توانستم وضعیتم را از همکارانم پنهان کنم، بنابراین مجبور شدم به پزشک مراجعه کنم. پزشک تشخیص داد که توموری در دهانم وجود دارد و در بیمارستان بستری شدم.

تمرین فالون دافا را در تابستان 1999 شروع کردم، اما طی دو سال گذشته در تزکیه‌ام سست شده بودم. گرچه هر روز تمرین‌ها را انجام می‌دادم، فا را مطالعه می‌کردم و در پروژه‌های روشنگری حقیقت شرکت می‌کردم، اما وقتی نوبت به تزکیه ذهنم و رها کردن وابستگی‌ها می‌رسید، سست بودم. سه کار را انجام می‌دادم، اما فقط به‌طور سطحی. هیچ تمایلی به عمل به عهدم یا نجات موجودات ذی‌شعور نداشتم. اغلب نمی‌توانستم در چهار زمان تعیین‌شده جهانی، افکار درست بفرستم.

به‌تدریج رنج و شکایت کنترلم را در دست گرفت و نیک‌خواهی‌ای را که یک تمرین‌کننده فالون دافا باید داشته باشد از دست دادم. ایمان راسخ و افکار درست نداشتم. مخصوصاً احساسات منفی‌ام را جلوی خانواده‌ام نشان می‌دادم. درباره کارهای خانه یا وعده‌های غذایی‌ای که براساس سلیقه‌ و ترجیح من انجام یا آماده نمی‌شد گله می‌کردم و اغلب صدایم را بلند می‌کردم. سپس تومور در دهانم تشخیص داده شد.

ابتدا فکر می‌کردم که می‌توانم درحالی‌که تحت درمان قرار می‌گیرم، تزکیه کنم. این بهانه را برای خودم می‌آوردم که چون از پزشک مرخصی استعلاجی گرفته‌ام و مجبور نیستم سر کار بروم، باید درمان او را قبول کنم. اما دلیل واقعی این بود که افکاری درست و قوی نداشتم. به‌جای اینکه با عزم راسخِ یک تمرین‌کننده فالون دافا با این مشکل برخورد کنم، فقط منفعلانه تحملش می‌کردم.

دوباره یک مرید دافای واقعی شدم

دخترم به من یادآوری کرد که باید از خودم بپرسم آیا من یک مرید واقعی دافا هستم. بنابراین یک دفترچه یادداشت خریدم. اولین چیزی که نوشتم این سؤال بود: «مرید دافا چیست؟» پاسخی که یافتم این بود که یک مرید دافا در برخورد با مشکلات و تعارض‌ها به درون نگاه می‌کند، فا را با پشتکار مطالعه می‌کند، از عقل و خرد برای اعتباربخشی به فا استفاده می‌کند، و امیال و وابستگی‌های مردم عادی را رها می‌کند. این چیزی است که باید به آن دست یابم.

چند ماه پیش، رؤیایی بسیار واقع‌بینانه داشتم که در آن حکم اعدام افراد زیادی را امضا کردم. این رؤیا مرا متوجه کرد که هیچ‌چیز تصادفی رخ نمی‌دهد و من بدهی‌هایی دارم که باید پرداخت کنم، حتی اگرچه بخش عمده کارما توسط استاد پاکسازی شده است.

استاد بیان کردند:

«درحالی که اشتباهات و اعمال بدی که درمورد دیگران انجام داده‌اند و در گذشته باعث ظلم‌هایی شده‌اند، برای آن‌ها با برگرداندن آن چیزها به عواملی که به آن‌ها کمک می‌کند در دوره تزکیه به‌سوی کمال رشد کنند جبران می‌شوند و/ یا با رحمت‌هایی [به طلب‌کاران] جایگزین می‌شوند.» («آموزش فا در شهر لس آنجلس»)

من چه می‌فهمم؟

هیچ جایی برای مذاکره بین ما و شیطان وجود ندارد؛ ما باید یک مسیر تزکیه را دنبال کنیم. من نظم و ترتیب نیروهای کهن، پزشکی و تأثیر علم مدرن روی خودم را تصدیق کرده بودم. از خرد بشری برای قضاوت درمورد خطرناک بودن یا خطرناک نبودن بیماری استفاده کرده بودم. این یک تصور نادرست ایجاد کرد و باعث شد باور کنم که درمان پزشکی مؤثر است. من به‌عنوان یک مرید دافا، استادی دارم که از من مراقبت می‌کنند. فقط با پیروی از نظم و ترتیبات استاد و قضاوت درباره همه‌چیز براساس حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری می‌توانم تزکیه را کامل کنم. متوجه شدم که نظم و ترتیبات استاد بهترین است!

از آموزش فا در کنفرانس فای نیویورک 2019 فهمیدم که نیروهای کهن حق مداخله ندارند، زیرا در طول مرحله فروپاشی ایجاد شده‌اند و نمی‌دانند وضعیت اولیه چگونه بوده است. فقط استاد این وضعیت را می‌دانند و ازطریق اصلاح فا، جهان می‌تواند به وضعیت اولیه خود بازگردد.

استاد بیان کردند:

«مسیر تزکیۀ شما به‌خوبی طرح‌ریزی شده است و بدن‌تان اجازه ندارد که بیمار شود» («آموزش فا در کنفرانس فای نیویورک 2019»)

یک قاب عکس خریدم و عکس استاد را روی کابینت اتاق نشیمنم گذاشتم. روزها در اعماق قلبم می‌گفتم: «استاد من، استاد من.»

با اعتماد کامل به استاد عزیزم، یک هفته بعد پرتودرمانی و شیمی‌درمانی را متوقف کردم. از دیدگاه تزکیه، فقط نظم و ترتیبات استاد را می‌خواستم.

وقتی در بیمارستان بودم متوجه شده بودم که به‌عنوان یک تمرین‌کننده فالون دافا نباید آنجا باشم. چگونه می‌توانم خودم را به تخت ببندم و به آن‌ها اجازه دهم داروهای سمی را به من تزریق کنند؟ این مثل آزار و شکنجه بود.

با بیمارستان تماس گرفتم و به گفتم که دیگر قصد ندارم روند درمان را ادامه دهم. بااین‌حال بیمارستان برای چند روز با من تماس می‌گرفت و این ایمان و اراده مرا آزمایش می‌کرد. ابتدا از صدای زنگ تلفن جا ‌خوردم و از درون ‌لرزیدم. بعد خودم زنگ زدم، ولی کسی جواب نداد. برایم سخت بود که نزد یک پزشک، نماینده علم مدرن، از عقایدم دفاع کنم. می‌ترسیدم با وقار، از اعتقاداتم پیروی کنم.

این جریان در برخوردم با خواهرم نیز ظاهر شد. او سعی کرد به من کمک کند، تعداد زیادی محصول جایگزین و پیشنهاد داد درباره اینکه چگونه با مشکلاتم به بهترین شکل برخورد کنم. فهمیدم که باید شهامت داشته باشم و بدون سازش، از اعتقاداتم پیروی کنم. از حسن نیت خواهرم تشکر کردم و به او گفتم که اکنون وقت آن رسیده که به اعتقاداتم عمل کنم.

به بیمارستان نامه نوشتم تا قرارداد درمان را رسماً لغو کنم. بعد از آن، بیمارستان دیگر تماس نگرفت.

چون سه ماه نتوانستم سر کار بروم، به گواهی پزشک نیاز داشتم. به پزشک گفتم که درمانم را قطع کرده‌ام. این نیاز به شجاعت و ذهنی قوی داشت. درک و انتخابم را براساس باورهایم توضیح دادم. با قلبی آرام تصمیمم را به پزشک گفتم و گفتم آن به‌دلایل شخصی است. او دیگر سؤالی نپرسید و درک خودش را بیان کرد.

دفعه بعد که به گواهی پزشک نیاز داشتم، پزشکم در تعطیلات بود، بنابراین نزد همکارش رفتم. ازآنجاکه وضعیتم بی‌ثبات بود، آن پزشک درک نمی‌کرد و از مثال‌های منفی، تشخیص‌ها و دانش پزشکی خود برای ترساندن من استفاده کرد و گفت که من غیرمنطقی هستم. همچنین با تحقیر از من پرسید که آیا به خدا ایمان دارم یا نه، و من پاسخ دادم: «بله.» در پایان یک گواهی به من داد.

پس از اینکه درکم روشن شد و تصمیمات بهتری گرفتم، علائمم کم‌کم بهبود یافتند. اما آنچه همچنان باید انجام شود این است که وابستگی‌هایم را پیدا و رهایشان کنم.

چه وابستگی‌ها و عقاید و تصورات بشری‌ای را پیدا و رها کرده‌ام؟

یک وابستگی، وابستگی به در طلب شادی بودن در میان مردم عادی است. برای مثال، امیدوارم که در خانواده‌ام هماهنگی داشته باشد و نمی‌خواهم تعارضی ببینم یا بشنوم. دو دخترمان باید سخت درس بخوانند و نمرات خوبی در مدرسه کسب کنند؛ هر روز باید غذاهای خوشمزه روی میز باشد و اغلب باید کیک هم باشد. انتظار دارم خانه تمیز باشد، وسایل برقی خوب کار کنند و غیره.

این مثل یک اعتیاد است. اگر این خیالات مرتبط با شادی محقق نشود، احساس ناراحتی می‌کنم، بنابراین خیلی زیاد غذا می‌خورم، خیلی زیاد می‌خوابم، خانه را تمیز می‌کنم یا خانواده‌ام را کنترل می‌کنم. حتی ممکن است ذهنیت انتقام‌جویانه‌ای داشته باشم: «صبر کن ببین، بدون من چه خواهی کرد؟» اگر من رنج می‌کشیدم، دیگران نیز باید رنج می‌کشیدند. اما خوشحالی واقعی من این است که دافا را کسب کرده‌ام، به عهد خود عمل کرده‌ام و به استاد کمک کرده‌ام موجودات ذی‌شعوری را که باید نجات دهم، نجات دهند.

در طلب یک زندگی زیبا و راحت

میل شدیدم را به ازبین رفتن بیماری و امیدم را به اینکه معجزه‌ای اتفاق بیفتد و همه‌چیز خوب شود پیدا کردم. چیزهایی را که باعث ناراحتی‌ام می‌شد، مانند درد، بیماری، و آن همسایه‌های سرکش و آزاردهنده را دوست نداشتم. از طرف دیگر، اگر سودی دریافت می‌کردم، مثلاً در هنگام خرید یک معامله، خوشحال می‌شدم.

ازطریق مطالعه فا، به درک موضوع ضرر و زیان رسیدم و توانستم در برخورد با افکار بشری، مطابق با حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری، رفتار کنم. باید با همه با قلبی نیک‌خواه و صلح‌جو برخورد کنم.

عقیده و تصوری بشری مبنی بر اینکه شهودی بودن خوب است

به‌عنوان نمونه‌ای از این وابستگی که شهودی بودن خوب است، به خودم افتخار می‌کنم که کارها را براساس احساساتم انجام می‌دهم، مانند آشپزی و پختن کیک. خیلی از کارها را براساس روحیه و محیطم انجام می‌دهم.

به‌عنوان یک مرید دافا، باید طبق فا ارزیابی کنم که چه کاری انجام دهم. اصول فا وجود دارد و تغییر نمی‌کند، و خرد از آن‌ها سرچشمه می‌گیرد؛ نه از احساسات یا شهود من.

عقیده و تصوری بشری مبنی بر اینکه باوری قوی ندارم

ازآنجاکه قبلاً افکار درستم خیلی قوی نبود، فکر می‌کردم اعتقاد راسخی به فا ندارم و اینکه تزکیه‌کننده خوبی نیستم. درواقع 25 سال پیش تصمیم گرفته بودم مسیر تزکیه را طی کنم و اعتقادم با گذشت زمان عمیق‌تر و محکم‌تر می‌شد. من به استاد و فا ایمان دارم و هیچ‌کس نمی‌تواند مرا دچار تزلزل کند.

یک مفهوم غلط که خوبی نمی‌تواند بر شرارت غلبه کند

وقتی خردسال بودم، در خانه مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفتم. برای زنده ماندن، یک خود کاذب ایجاد کردم که نسبت به خطرات و مشکلات بی‌تفاوت بود. روی چیزهای ناچیز و بی‌اهمیت تمرکز می‌کردم، درونی خود را کنار می‌کشیدم و به فردی مضطرب، بی‌اعتماد و منفعل تبدیل شدم که به دیگران حسادت می‌کرد. برای مثال، وقتی معلم از من می‌خواست به سؤالی در کلاس پاسخ دهم، گیج بودم، قادر به پاسخ دادن نبودم و منفعلانه منتظر بودم «خطر» رفع شود.

اما ما باید در فا جذب شویم. استاد در جوآن فالون بیان کردند:

«یک فکر درست می‌تواند بر صد اهریمن غلبه کند.» (سخنرانی پنجم، جوآن فالون)

به‌عنوان یک تزکیه کننده، باید شجاعت داشته باشم و به فا ایمان داشته باشم!

ازطریق مطالعه زیاد فا، فرستادن افکار درست و نگاه به درون، امتحانات را یکی پس از دیگری با برکت استاد پشت سر گذاشتم. می‌توانم استاد را همیشه در کنارم احساس کنم. از استاد، بابت برکت نیکخواهانه‌شان، صمیمانه سپاسگزارم.

همچنین می‌خواهم از هم‌تمرین‌کنندگانم در خانه، تشکر کنم که با افکار درستشان مرا تشویق کردند.