دو هم‌‏تمرین‌‏کننده هستند که هر دوی آن‌‏ها محکم و استوار به استاد و دافا باور دارند و مدت‌‏ها پیش وابستگی به مرگ و زندگی را زمین گذاشتند. به این خاطر که وقتی نزدیک بود شکنجه شوند ذهنیت‌‏های‌‏شان متفاوت بود، نتایج پایانی متفاوت از کار درآمد.

بالادست‌‏ها تمرین‌‏کننده‌‏ی الف را تهدید کردند و گفتند، "ما تو را این‌‏طور و آن‌‏طور شکنجه خواهیم کرد". تمرین‌‏کننده‌‏ی الف بلافاصله گفت، "من از مرگ نمی‌‏ترسم، چه رسد به شکنجه‌‏های شما. بیایید،  هرکاری می‌‏خواهید بکنید". آن‌‏ها مبادرت به شکنجه‌‏ی او به شکلی غیرانسانی کردند. بعداً او به درون نگاه کرد تا سعی کند دلیل این را بفهمد که چرا شکنجه شد. او وابستگی‌‏های زیادی پیدا کرد، مثل طرز برخورد قهرمان‌‏وار و ذهنیت خودنمایی داشتن و خواستار اعتبار بخشیدن به خود بودن. او پی برد که داشت از آن‌‏ها تقاضا می‌‏کرد که شکنجه‌‏اش کنند، و در واقع در حال پیروی کردن از نظم و ترتیب‌‏های نیروهای کهن بود.

وقتی بالادست‌‏ها تمرین‌‏کننده‌‏ی ب را تهدید کردند و گفتند، "ما تو را این‌‏طور و آن‌‏طور شکنجه خواهیم کرد"، او بی‌‏درنگ پاسخ داد، "ممکن نیست، من مطلقاً به شما اجازه نخواهم داد که شکنجه‌‏ام کنید"! آن‌‏ها هیچ کاری نسبت به او انجام ندادند.

در هنگام مواجه شدن با شیطان، ذهنیت‌‏های متفاوت "ممکن نیست" و "بیایید" منتج به عواقبی شد که بسیار بسیار متفاوت بودند.