(Minghui.org) در حال حاظر، هنوز تعداد زیادی از مریدان دافا در اردوگاه کار اجباری زنان ماسانجیا، زندان شن‌یانگ و زندان مردان، محبوس هستند. تمام این زندان‌ها در یک خیابان شهر شن‌یانگ از استان لیائونینگ قرار دارند. حتی با وجود اینکه هماهنگ‌کنندگان محلی، مُصرانه و مداوماً همه را برای هدف قراردادن این دخمه‌های شیطان به‌هنگام فرستادن افکار درست فراخوانده بود، من هیچ‌وقت به‌طور واقعی توجه نکردم. به هرحال چندوقت پیش، فرصت فرستادن افکار درست در نزدیکی و مجاورت این مکان‌ها را داشتم و شخصاً اثر قدرتمند افکار درستمان را تجربه کردم. پس‌از آن، کاملاً نگرشم را عوض کردم، و مایلم که تجربه‌ام را در میان بگذارم تا تمرین‌کنندگان بیشتری را برای قدم پیش گذاشتن در فرستادن افکار درست در فواصل نزدیک، تشویق کنم.

دفعه‌ی اولی که با گروهی از هم‌تمرین‌کنندگان رفتم، تصمیم گرفتیم که ابتدا به زندان شن‌یانگ برویم. مبهوت شده بودم از دیدن این‌ صحنه که انرژی مریدان دافا، مثل توفانی سهمگین به ساختمان زندان کوبید. نیروی آن به‌قدری قدرتمند بود که ساختمان‌ها از گرمایی‌ سوزان، سرخ و ملتهب شدند و شروع به لرزش و کج‌شدن کردند، اما آن‌ها صرفاً فرو نمی‌ریختند. وقتی به پائین نگاه کردم، متوجه شدم که تعداد بی‌شماری از موجودات پست و فرومایه، پایه‌ها و زیربناها را سفت و محکم نگه داشته‌اند و بهترین تلاششان را برای حمایت از ساختمان‌ها انجام می‌دادند.

پس‌از آن به زندان مردان رفتیم، جایی که تعداد خیلی بیشتری از موجودات شیطانی وجود داشتند. بعد‌ از این‌که یک دسته از آن‌ها را پاک‌سازی کردیم، تعداد بیشتری بیرون آمدند و آشکار شدند. وحشی‌ترین موجود شیطانی که با آن روبه‌رو شدم، عفریتی به بلندی چندین طبقه بود. وقتی به سمت من حمله کرد، از توانایی‌های فوق طبیعی‌ام برای دو نیم کردنش با یک خنجر بزرگ استفاده کردم. هیولاهای کوچکی به همان شکل و قیافه از بدن او خارج شده و مرا غافلگیر کردند. وقتی بیشتر به بریدن و دونیم کردن آن‌ها ادامه دادم، هیولاهای حتی کوچکتری خارج شدند. درست مثل قبلی‌ها، به دونیم کردن و پاک‌سازی، لایه‌ای پس از لایه‌ی دیگر ادامه دادم. نمی‌دانم از میان چند لایه گذشتم اما سرانجام هیولاها را به‌طور کامل نابود کردم. کاملاً احساس خستگی و بی‌حالی کردم. سپس به کمک به تمرین‌کنندگانِ دربند برای پاک‌سازی میدان شیطانی که بدن‌هایشان را احاطه کرده ‌بود، فکر کردم. یک‌بار که لایه‌ای شیطانی را می‌زدودم، لایه‌ای دیگر نمایان می‌شد. موجودات شیطانی بسیار زیادی، به‌خصوص در چهار گوشه‌ی آن میدانِ شیطانی وجود داشتند. زمانی که آن‌جا را ترک کردیم، هنوز احساس می‌کردم موجودات شیطانی برای نابود کردن باقی مانده‌اند.

آخرین توقف‌مان در اردوگاه کار اجباری زنان ماسانجیا بود. شاید حضورمان در دو مکان اول، شیطان را مقهور کرده ‌بود، لیکن شیطان زیادی در اطراف اردوگاه ندیدیم. با این حال، تعداد زیادی از موجودات شیطانی را دیدیم که نگهبانان را کنترل می‌کردند. بعد از این‌که یک لایه از موجودات شیطانی را پاک‌سازی کردیم، لایه‌ای دیگر ظاهر شد. شیطانی که در بُعدهای بالاتر بود، کنترل سفت و سختی را اعمال می‌کرد و حمایت قدرتمندی از این نگهبانانِ زندان می‌کردند، زیرا آنها ابزارهای مورد استفاده‌شان بودند. در مرحله‌ای، متوجه شدم که شیطان زیادی باقی نمانده، اما وقتی به پائین نگاه کردم، فهمیدم که در واقع آن‌ها از درون لوله‌ی سیاهی، به زندان شن‌یانگ فرار کرده‌اند. آن سه مکان بازداشت از طریق یک لوله‌ی زیرزمینی به هم متصل بودند. من سعی کردم که لوله را ببُرم و قطع کنم، ولی از آنجایی‌که انبوه بسیار زیادی از شیطان در داخل لوله بودند، نتوانستم.

با این‌که نتوانسته بودیم شیطان را به‌طور کامل از بین ببریم، هنوز بسیار تحت تأثیر قرار گرفته بودم. انتظار دیدن این‌همه موجودات شیطانی را نداشتم، و از این‌که فهمیدم فرستادن افکار درست در فاصله‌ی نزدیک اثر عظیمی دارد شگفت‌زده شده ‌بودم!

دفعه‌ی دوم، تمرین‌کنندگان محلی تلاشی مشابه را سازمان‌دهی کردند، ابتدا با توقف در کنار زندان شن‌یانگ، همان راه را ادامه دادیم. من مصمم به هدف قراردادن شیطانِ پنهان‌شده در زیرزمین ‌بودم، به‌گونه‌ای، احساس کردم که زمین بسیار سفت است و سلاح فای من نتوانست به داخل آن نفوذ کند. تمام سلاح‌های فای دیگر را که می‌توانستم استفاده کنم فراخواندم و سرانجام سطح آن را که مثل لاکِ لاک‌پشت بود در هم شکستم. سپس دیدم که، پوسته با یک سر پرنده در زیرش، به‌تدریج بالا می‌رود. مشخص شد که آن چیز لاک گونه، جمجمه‌ی یک پرنده‌ی بزرگ بود. بدن غول‌پیکرش، ساختمان اصلی زندان شن‌یانگ را شکل داده بود و دو بالش با زندان مردان و اردوگاه کار اجباری زنان ماسانجیا، منطبق بود. با حرکتی سریع، شمشیر تیزم را بیرون کشیدم و پرنده را به تکه‌های زیادی، قطعه قطعه کردم. بعداز بریدن و به زمین انداختن آن، برای ادامه‌‌ی فرستادن افکار درست، به زندان مردان و اردوگاه کار اجباری زنان ماسانجیا رفتیم. ازآنجایی‌که این دفعه افراد بیشتری بودیم، احساس کردم که پاک‌سازی شیطان برایم آسان‌تر بود. این ایده به ذهنم آمد که سلاح‌های فایم را وارد بدن‌های تمرین‌کنندگان زندانی کنم تا در نابود‌کردن شیطان به آن‌ها کمک کند. با چرخش سلاح‌های فا، تورِ شیطان که روی تمرین‌کنندگان پوشیده شده‌ بود، به سمت بیرون پرتاب شد. ناگهان دیدم که این مریدان، به بوداها و سایر موجودات خدایی تبدیل شدند، و با نور طلایی شروع به درخشش کردند. سپس دیدم بدن‌های خدایی تمرین‌کنندگان به‌سمت خارج از تور پرواز کرده و در جنگ به ما کمک می‌کنند. در حقیقت، تور از تعداد بی‌شماری کرم‌های سیاه ساخته‌شده بود. باوجودی‌که آن‌ها خیلی انبوه بودند، یک پوسته‌ی انرژیِ محافظِ سفید، بین تور و بدن‌های بشری مریدان وجود داشت. به همین دلیل ماده‌ی شیطانی سیاه نمی‌توانست مستقیماً هیچ آسیبی بر تمرین‌کنندگان اعمال کند.

این‌بار همچنین روی لوله‌ی زیرزمینی کار کردم و قادر به قطع کردن آن شدم، شاید به‌این دلیل که از آن پرنده‌ی بزرگ خلاص شده ‌بودم.

زمانی‌که شیطانِ پشت نگهبانان زندان را پاک‌سازی کردم، احساس کردم بسیار قدرتمندم. بعداز کشتن شیطان پشت نگهبان‌ها، آن‌ها تبدیل به اسکلت‌هایی شدند. احساس کردم که این نگهبان‌ها، واقعاً هیچ عناصر انسانی در خود باقی ندارند، که شاید به همین دلیل بود که آن‌ها در شکنجه و آزار مریدان دافا، تا این اندازه ظالم و بی‌رحم بودند. وقتی ‌آن‌جا را ترک کردیم، بدن‌های خدایی، به بدن‌های بشریِ آن مریدان دافا بازگشت.

فهمیدم به خاطر این‌که برخی تمرین‌کنندگان، شامل خود من، در گذشته در فرستادن افکار درست قصور ورزیدند، این‌همه موجودات شیطانی وجود دارند و بدین‌گونه، شکاف‌هایی برای مداخله‌ی شیطان باقی می‌ماند.

دخمه‌های شیطانی مشابهی در سرتاسر کشور وجود دارند. اگر مریدان دافا به پاک‌سازی میدان خودشان و فرستادن افکار درست در فاصله‌ی نزدیک، توجه کنند، شیطان کمتر و کمتر خواهد شد، و مردم بیشتر و بیشتری نجات پیدا خواهند کرد.

آنچه در بالا ذکر شد، تنها یک تجربه‌ی شخصی برای اطلاع شماست.