(Minghui.org) تمرین فالون گونگ را در ماه سپتامبر سال ۲۰۱۰ شروع کردم و اکنون ۶۷ ساله هستم. اگرچه صرفاً دو سال و اندی است که در حال تزکیه هستم، چیزهای معجزه‌آسای بسیاری را تجربه کرده‌ام که باورم به استاد و دافا را محکم‌تر ساخته است.

در سال ۱۹۹۷، یک تمرین‌کننده‌ی فالون گونگ نسخه‌ای از کتاب جوآن ‌فالون را به خانه‌‌ام آورد و توصیه کرد آن را بخوانم. از آنجایی که نمی‌خواستم او را ناامید کنم، موافقت کردم، اما در واقع اصلاً آن را نخواندم. بعد از چند روز کتاب را پس دادم. هر زمان که درباره‌ی آن فکر می‌کنم، به‌خاطر این موضوع بسیار افسوس می‌خورم. اکنون متوجه‌ام که آن در نتیجه‌ی کیفیت روشن‌بینی ضعیفم بوده یا شاید به این دلیل بوده که هنوز رابطه‌ی تقدیری‌ام فرا نرسیده بود. در سپتامبر سال ۲۰۱۰، همان تمرین‌کننده به خانه‌‌ام آمد و دوباره به فالون گونگ اشاره کرد. در آن زمان در کمرم درد شدیدی داشتم، بنابراین فکر کردم که آن را امتحان کنم. از او پرسیدم آیا می‌توانم کتاب را بخوانم و او بلافاصله یک نسخه از کتاب جوآن فالون را برایم آورد.  

تجربه‌ کردن شگفتی‌های دافا

معمولاً خیلی آهسته کتاب می‌خواندم. آن شب فقط ۱۰ صفحه مطالعه کردم و روز بعد درد کمرم به‌طور قابل توجهی بهتر شد. ۴ یا ۵ روز به مطالعه ادامه دادم. به‌یاد دارم که در طی آن مدت، بدون زحمت و به‌راحتی راه می‌رفتم و بسیار احساس سبکی می‌کردم – مثل این بود که که باد مرا جلو می‌برد. احساس فوق‌العاده‌ای داشتم.

از آن روزی که مطالعه‌ی فا را شروع کردم، تنها سه یا چهار ساعت در روز می‌خوابم، با این حال احساس خستگی نمی‌کنم. همان‌طور که استاد در جوآن فالون بیان کرد: "برای آقایان هم همین‌طور است: جوان‌ها و مسن‌ها احساس خواهند کرد که تمام بدن‌شان سبک است. بنابراین می‌توانم به تزکیه‌کنندگان واقعی بگویم: این تغییرات را احساس خواهید کرد."

کلمات واقعاً نمی‌توانند خوشحالی‌ام در آن زمان را بیان کنند. به وجود فاشن استاد در بعدی دیگر عمیقاً باور داشتم. همچنین متوجه شدم که ترویج کفر و الحاد توسط حزب کمونیست چین (ح.ک.چ)، عملی شریرانه و دروغی بزرگ است که منجر به مرگ بسیاری از مردم شده است. وجود ح.ک.چ بدبختی بزرگی را برای چین به‌همراه آورده است.  

بعد از چند روز، آن تمرین‌کننده دوباره به دیدارم آمد. به‌قدری از دیدنش خوشحال بودم که نزدیک بود فریاد بزنم. به او گفتم که چه تجربه‌ای داشته‌ام و اینکه می‌خواهم به تمرین ادامه دهم. گفت استاد به تو کمک خواهد کرد زیرا بیان می‌کند: "زمانی که سرشت بودایی یک نفر نمایان می‌شود، دنیای ده جهته را می‌لرزاند. هر کسی این را می‌بیند، به او کمک می‌کند، و به او بدون قید و شرط کمک می‌کنند." (جوآن فالون)

قبلاً همیشه سیگار می‌کشیدم. زمانی که خواندن سخنرانی اول جوآن ‌فالون را تقریباً تمام کرده بودم، به‌هنگام سیگار کشیدن، ناگهان دچار سردرد و حالت تهوع‌ شدید شدم به‌طوری که می‌خواستم بالا بیاورم. سیگار مزه‌ی خوبی نداشت. من از بیست سالگی کشیدن سیگار را شروع کرده بودم و شدیداً به آن معتاد بودم. هر ماه چیزی معادل یک کیلو برگ تنباکو می‌کشیدم. در آن زمان دانش کمی درباره‌ی اصول فا داشتم؛ بنابراین فکر کردم شاید مشکلی در بدنم وجود دارد، اما از طرف دیگر، به نظر نمی‌رسید بیمار باشم. چند روز بعد سعی کردم دوباره سیگار بکشم اما هنوز همان مزه‌ی بد را داشت. در آن هنگام به حرف‌های تمرین‌کننده‌ی دیگری فکر کردم: "خواندن این کتاب منجر به نتایج معجزه‌آسایی خواهد شد." شاید این یک معجزه بود. خیلی خوب می‌دانستم که برای فردی که اعتیاد شدیدی به سیگار دارد ترک کردن آن سخت است. با این حال، سیگار کشیدن را خیلی راحت ترک کرده بودم و خوشحال بودم.  

عبور از سختی‌ها

وقتی یک سوم از کتاب جوآن ‌فالون را خواندم، در یک رؤیا، زنی حدوداً ۳۰ ساله را دیدم که روی تختم در زیر ملحفه‌ای خوابیده بود. درست در همان زمان از بیرون وارد اتاق ‌شدم و در فاصله‌ی حدود ۴ متری از تخت ایستادم. آن زن با یکی از بازوان برهنه‌اش به من اشاره کرد. همچنین لبخند زد و با اشاره گفت که باید نزدیک‌تر شوم. بدون هیچ تردیدی گفتم، "من فالون دافا را تمرین می‌کنم و نمی‌توانم چنین رفتاری داشته باشم!" درست بعد از گفتن آن از خواب بیدار شدم. احساس عجیب و غریبی داشتم و در تعجب بودم که چرا چنین چیزی اتفاق افتاده بود.

حالا می‌دانم که آن اولین سختی‌ای بود که استاد برایم ترتیب داد، زیرا چند روز بعد این عبارت را در جوآن فالون خواندم: "وقتی این چیزها اتفاق می‌افتد، یا حالت‌هایی هستند که شیاطین مداخله می‌کنند یا حالت‌هایی که استادتان برای اینکه شما را امتحان کند چیزهای به‌خصوصی را تبدیل می‌کند. هر دو نوع وجود دارند، چرا که همه باید این امتحان را بگذرانند. ما به‌عنوان‌ یک‌ فرد عادی‌ تزکیه‌ را شروع می‌کنیم‌. اولین‌ مرحله‌ این‌ امتحان‌ است‌ و همگی با آن‌ روبرو می‌شوید."

در موقعیتی دیگر، راهبی به خانه‌ام آمد تا درخواست پول کند. اولین فکری که به ذهنم خطور کرد این بود که فوراً او را رد کنم، اما نمی‌دانستم که این فکر از کجا آمده بود. راهب به سماجت برای دریافت پول ادامه داد و همچنین یک مجسمه‌ی بودا و شیء محافظت‌کننده‌ای بیرون آورد و اصرار داشت آنها را به من بدهد. در آن موقع نمی‌توانستم فای استاد را از بر بخوانم اما عبارت "فقط یک راه تزکیه را تمرین کردن" به‌طور قوی در ذهنم نقش بسته بود. احساس کردم انرژی قدرتمندی از جانب استاد برای کمک به من فرستاده شد و متوجه شدم که این اتفاق، سختی دیگری بود. توانستم با موفقیت از آن عبور کنم. 

محافظت استاد

با وجودی که فقط برای مدت کوتاهی فالون گونگ را تمرین کرده‌ام، اما از آنجایی که یک مرید دافا هستم باید سه کار را بر طبق الزامات استاد انجام دهم.

یکی دیگر از رویدادهای معجزه‌آسایی که مایلم به آن اشاره کنم در شبی اتفاق افتاد. در آن شب با موتورسیکلتم به بازاری رفتم که تقریباً ۴ کیلومتر با خانه‌ام فاصله داشت و می‌خواستم مقداری از مطالب روشنگری حقیقت را نصب کنم. روز قبل متوجه شده بودم که نشانگرِ سوخت موتورسیکلتم، مخزن را تقریباً خالی نشان می‌داد. بر اساس تجربه‌ی گذشته‌ام، اگر ۵ کیلومتر می‌رفتم، سوختش تمام می‌شد. اما این اولین باری بود که برای ترویج دافا بیرون می‌رفتم. ذهنم با این سؤالات مشغول شده بود: "چگونه مطالب را نصب کنم؟ کجا می‌توانم آنها را قرار دهم؟ در حال انجام این کار چگونه می‌توانم در امنیت باشم؟" در حالی‌که ذهنم مشغول این نگرانی‌ها بود و رانندگی می‌کردم، کاملاً فراموش کردم که باید بنزین بزنم. بعد از اینکه یک کیلومتر از پمپ بنزین دور شدم، ناگهان به فکر پر کردن مخزن افتادم. همچنین فکر کردم زمانی‌که به مقصد نهایی برسم، سوختم تمام خواهد شد؛ با این حال تقریباً به مقصد رسیده بودم و تصمیم گرفتم دیگر برنگردم. اگر نیاز باشد، می‌توانم موتور سیکلتم را تا پمپ بنزین هل بدهم. همان‌طور که در حال فکر کردن درباره‌ی این موضوع بودم، به یکی از میدان‌های روستا رسیدم. لامپی روشن بود و ناگهان دیدم که نشانگر سوختم روشن شد و عقربه‌ی آن حرکت کرد. دقیق‌تر نگاه کردم و دیدم که نشانگر سوخت نشان می‌داد که مخزن پر است! از آنچه می‌دیدم واقعاً هیجان‌زده بودم. ‌می‌دانستم که این استاد بود که در حال کمک، ترغیب و نیرو بخشیدن به من بود. نصب مطالب را تمام کردم و بدون هیچ مشکلی به خانه بازگشتم.

در اینجا باید از لطف استاد تشکر کنم. می‌خواهم بگویم: "استوار و کوشا در دافا تزکیه می‌کنم، به کمال می‌رسم و همراه با استاد به خانه باز می‌گردم."

لطفاً هر مورد نادرستی را تذکر دهید.