(Minghui.org) در سال ۱۹۹۴، تمرین فالون دافا را شروع کردم. ‌گاهی در مسیر تزکیه‌ام لغزیده‌ام، اما با حمایت و محافظت استاد موفق شدم سختی‌ها را پشت سر بگذارم و تجارب معجزه‌آسای بسیاری داشته‌ام. همکاری تمرین‌‌کنندگان مانند بدنی واحد، برای ازبین بردن کارمای بیماری دروغین، یکی از آن تجارب بود. لطفاً هر مطلب نادرستی را که در این تبادل تجربه می‌بینید، متذکر شوید.

در سپتامبر سال ۲۰۱۱، تمرین‌کننده شیائومینگ را درحالی پیدا کردند که روی زمین، درخواب عمیقی بود و همه وسایل اطرافش به سرقت رفته بود. وقتی این خبر را شنیدم، با عجله پیش او رفتم. به من گفتند که شیائومینگ مدام می‌گوید آن شب خیلی خسته بود، از این رو فا را مطالعه کرد و برای مدتی افکار درست فرستاد، سپس روی زمین افتاد و به‌خواب رفت.

من و دو تمرین‌کننده دیگر بلافاصله شروع به فرستادن افکار درست کردیم و تمام شب مشغول این کار بودیم. نزدیک سپیده‌دم، شیائومینگ بیدار شد. او به یاد نمی‌آورد که چطور شد به زمین افتاد یا چرا روی زمین خوابیده بود. همینطور نمی‌توانست چیز زیادی از تمرین‌کنندگانی که آن شب با او فا را مطالعه ‌کرده و افکار درست ‌فرستاده بودند، به‌خاطر بیاورد.

طی گفتگویی به این نتیجه رسیدیم که شیائومینگ می‌بایست مدتی پیش من بماند و تمرین‌کنندگانی که در نزدیکی او زندگی می‌کردند، می‌توانستند به‌نوبت برای مطالعۀ فا و فرستادن افکار درست به منزل من بیایند و درک‌هایمان را با هم به اشتراک بگذاریم.

درطول چند روز اول، وضعیت شیائومینگ بهبود یافت. اما از حدود دو هفته بعد، گهگاهی لقوه و تکان‌های ناگهانی داشت و عرق می‌کرد، طوری که لباس‌هایش خیس عرق می‌شد. به‌تدریج ضعیف‌تر و ضعیف‌تر ‌شد. بسیار نگرانش بودیم.

لیستی تهیه کردیم و طبق آن ۲۴ ساعت شبانه‌روز، تمرین‌کنندگانی به منزل من می‌آمدند و افکار درست می‌فرستادیم. وقتی او هشیار بود، شعرهای هنگ ‌یین را همراه او، با صدای بلند می‌خواندیم یا به او کمک می‌کردیم به درون نگاه کند. برخی تمرین‌‌کنندگان نیز پیشنهاد کردند که همگی‌مان به درون نگاه کنیم.

تمرین‌کنندگان در حین گذر از محنت‌ها، نیاز دارند که تشویق شوند

علاوه بر اینکه به‌شدت افکار درست می‌فرستادیم، تمرین‌کنندگان درابتدا مشتاق بودند تا به او کمک کنند درونش را جستجو کند. دور هم می‌نشستیم و سعی می‌کردیم به او کمک کنیم به درون نگاه کند.

اگر نمی‌توانست چیزی پیدا کند از او سؤال‌هایی را می‌پرسیدیم: «آیا فکر می‌کنی هنوز فلان وابستگی را داری؟ آیا می‌توانی در برخی زمینه‌ها هنوز شکاف‌ها و نقاط‌ضعفی ببینی؟ آیا کاری هست که آن را به‌خوبی انجام نداده‌ای؟ به یاد داری کار اشتباهی را انجام داده‌ باشی؟»

شیائومینگ واقعاً گیج می‌شد و فکر می‌کرد کارهای بسیاری هستند که آنها را به‌خوبی انجام نداده است. به‌واسطه مداخله و آزار و شکنجه ازسوی نیروهای کهن، شیائومینگ بسیار ضعیف شده بود. وقتی تمرین‌کنندگان او را «مجبور» می‌‌کردند تا به درون نگاه کند، حتی ضعیف‌تر شد و افکار درستش بیشتر تحلیل می‌رفت.

هرچه تمرین‌کنندگان بیشتری برای کمک می‌آمدند، مشکل جدی‌تر می‌شد

پس از چند روز، وضعیت شیائومینگ بحرانی‌ شد و تمرین‌کنندگان بیشتری برای فرستادن افکار درست به منزل من آمدند. اما حال او بدتر نیز شد. لقوه‌ و تکان‌های ناگهانی غیرقابل کنترلش بیشتر می‌شد و هنوز این لقوه‌ها بهبود نیافته بود که سری بعدی شروع می‌شد.

طی گفتگو با هماهنگ‌کننده دیگری به‌نام شیائولیانگ، تصمیم گرفتیم که خانواده‌اش را از این موضوع مطلع کنیم، به‌خصوص که آنها هنوز هم تمایلی به آگاه شدن از حقایقِ فالون گونگ نداشتند.

تمرین‌کنندۀ دیگری به من یادآوری کرد که به‌ دورن نگاه کنم و متوجه شدم که من خودم کمی ناپایدار و متزلزل شده بودم. تصمیم گرفتم این را به‌عنوان آزمونی درنظر بگیرم که باید خودم آن را بگذرانم. سعی می‌کردم افکار درست قوی‌ام را بدون تردید حفظ کنم.

تصمیم گرفتیم به تمرین‌کنندگانی که در این موضوع همکاری می‌کردند، خبر دهیم تا برای تبادل تجربه به منزل من بیایند. می‌خواستیم یک شب دیگر با هم به‌خوبی همکاری کنیم و افکار درست بفرستیم. هر کار دیگری ازجمله اطلاع‌رسانی به خانواده شیائومینگ یا منتقل کردن او به بیمارستان را تا روز بعد کنار گذاشتیم.

همانطورکه تمرین‌کنندگان بیشتر و بیشتری از راه می‌رسیدند، سعی کردم سازماندهی کنم که آنها در اتاق دیگری افکار درست بفرستند تا وقتی همه آمدند بتوانیم تبادل تجربه را شروع کنیم. اما همه آنها می‌خواستند ببینید که حال شیائومینگ چطور است و سعی می‌کردند با استفاده از شیوه‌های و درک‌های خود‌شان به او کمک کنند تا به‌سرعت بر این مشکل غلبه کند.

برخی از تمرین‌کنندگانِ خانم، وقتی شیائومینگ را دیدند که از درد به خودش می‌پیچید، به گریه افتادند. اوضاع بسیار آشفته شده بود. خیلی احساس درماندگی می‌کردم و تقریباً امیدم را برای داشتن یک همکاری منطقی بین تمرین‌کنندگان، ازدست داده بودم.

تمرین‌کننده‌ای که پزشک بود، معتقد بود که شیائومینگ می‌تواند تا روز بعد این درد را تحمل کند، هر چند برخی از اعضای بدنش ازکار افتاده بودند. تکرار لقوه‌هایش حتی بیشتر ‌شده بود. اغلب هشیار نبود. بعضی از تمرین‌کنندگان نظرشان این بود که اگر قرار است که او را به بیمارستان منتقل کنیم، به‌جای اینکه تا روز بعد صبر کنیم، بهتر است این کار را همین حالا انجام دهیم.

درحالی‌که منتظر هماهنگ‌کنندۀ دیگری به‌نام شیائولیانگ بودم، برای آمدن آمبولانس، تماس گرفتم. شیائولیانگ همزمان با آمبولانس رسید. به او گفتم بهتر است که همین حالا او را به بیمارستان منتقل کنیم. هیچ نشانه‌ای از سرزنش در رفتار شیائولیانگ نبود. حتی هیچ سؤالی نپرسید یا منتظر نبود تا برایش توضیحی بدهم. (پیشتر موافقت کرده بودیم تا از تمرین‌کنندگان بخواهیم افکار درست بفرستند.) صرفاً گفت: «بیایید با هم برویم» و ترتیبی داد تا چند تن از تمرین‌کنندگان به بیمارستان بروند.

کارکنان بیمارستان که با آمبولانس آمده بودند، شیائومینگ را روی برانکاردی قرار دادند، او را بستند و به طبقه پایین بردند. ما در آمبولانس پیشش بودیم. نگران نبودم و به هم‌تمرین‌کنندگان مضطرب اطمینان می‌دادم که او خوب می‌شود و ظرف چند روز آینده پیش ما خواهد بود.

تمرین‌کنندگان به هنگام مواجهه با رنج و سختی، به تشویق، درک و نیک‌خواهی ما نیاز دارند. شیوۀ شیائولیانگ برای کنترل این وضعیت باعث شد گرمی و قدرتِ بدنی واحد را احساس کنم. این کار به تقویت افکار درستم نیز کمک کرد. در آن زمان به‌دلیل این سختی و محنت، تحت فشار زیادی بودم.

وضعیت شیائومینگ در بیمارستان بدتر شد

متأسفانه، پس از اینکه شیائومینگ به بیمارستان منتقل شد، وضعیتش وخیم‌تر شد. در خانه او می‌توانست خودش به‌تنهایی به توالت برود و دست‌ها و پاهایش مشکلی نداشتند. اما وقتی پزشکان در بیمارستان او را معاینه کردند، هیچ حسی در دست و پای چپش نداشت. او مدتی هشیار بود، سپس لقوه‌هایش شروع شد و ازهوش رفت.

از آنجا که از اقوام او هستم، پزشکان شروع کردند به سرزنش کردن من که چرا او را زودتر به بیمارستان نیاورده بودم. برخی از چیزهایی که می‌گفتند، بسیار دردآور بود. همچنین می‌خواستند که من پول بیشتری پرداخت کنم و می‌گفتند با امضای یک سری اوراق، موافقتم را برای صدور اخطاریه شرایط بحرانی مریض، اعلام کنم. درخواست‌ها مانند حمله شدیدی به من بود. یک لحظه اجازه نمی‌دادند به حال خودم باشم و تحت فشار زیادی بودم.

من و شیائولیانگ و چند تمرین‌کننده دیگر تمام وقت در بیمارستان، با شیائومینگ ماندیم. حضورشان به من کمک کرد تا شین‌شینگم را در سطح بالایی نگه دارم. به‌رغم درخواست‌های مکرر پزشکان برای صدور اخطاریه وضعیت بحرانی، هیچ اقدامی نکردم و تحت تأثیر قرار نگرفتم.

بدون توجه به اینکه آنها با چه‌شدتی سعی می‌کردند مرا وادار به این کار کنند، از پرداخت پول بیشتر نیز خودداری کردم. زیرا می‌دانستم که بیمارستان معمولاً مبالغی را که اضافه پرداخت می‌شود، عودت نمی‌دهد. آنها بیمار را آنقدر در بیمارستان نگه‌ می‌داشتند تا مبلغ پیش‌پرداخت به‌طور کامل صرف هزینه‌های بیمارستانی مریض شود.

بدون توجه به اینکه آنها چقدر مرا تحت فشار قرار داده بودند، اجازه ندادم شیائومینگ را به بخش مراقبت‌های ویژه منتقل کنند. باور راسخ به استاد و فا را حفظ کردم و حاضر نبودم شیائومینگ را ترک کنم. باور داشتم که او با موفقیت از این محنت عبور خواهد کرد.

سرانجام پزشکان موافقت کردند که ابتدا مغزش تحت سی‌تی ‌اسکن قرار بگیرد. در بیرون اتاق ما همچنان افکار درست می‌فرستادیم تا آزار و شکنجه شیائومینگ توسط شیطان را ازبین ببریم. به‌ همدیگر دلداری می‌دادیم که او حالش خوب است. نتایج سی‌تی‌اسکن صرفاً صدمات جزئی ناشی از سکته مغزی که مربوط به گذشته بود را نشان داد، بنابراین پزشکان برای انتقال او به واحد مراقبت‌های ویژه، دیگر اقدامی نکردند.

شیائومینگ در کمای عمیق بود و فقط سرمی به او وصل بود. پزشکان قدری تجهیزات و لوله به او متصل کرده بودند. به ما گفتند که او هر لحظه ممکن است نتواند نفس بکشد و ما می‌بایست حواسمان به آن تجهیزات می‌بود.

فضای آن بخش از بیمارستان به‌قدری متشنج بود که یک بیمار قلبی در همان اتاق درخواست کرد او را به بخش دیگری منتقل کنند. به دو گروه تقسیم شدیم. من و تعدادی از تمرین‌کنندگان پیش شیائومینگ ماندیم، درحالی‌که شیائولیانگ به منزل من بازگشت تا با چند تمرین‌کننده دیگر به فرستادن افکار درست ادامه دهند.

روز بعد شیائومینگ بیدار شد. او بسیار شگفت‌زده به‌نظر می‌رسید. از تمرین‌کننده‌ای که او را به‌خوبی می‌شناخت، پرسید: «تو که هستی؟ من کجا هستم؟ چرا من اینجا هستم؟» سخنرانی‌های فای استاد را برایش گذاشتم تا گوش کند، اما او هیچ عکس‌العملی نشان نداد.

جلو رفتم و نزدیک گوشش از او پرسیدم آیا می‌داند که دافا را تمرین می‌کرده است. او خیلی فکر کرد و گفت احساس می‌کند که خیلی از ما دور است. او تمام حسِ سمت چپ بدنش را ازدست داده بود و نمی‌توانست خودش کارهایش را انجام دهد. پزشکان گفتند که او هنوز هم درمعرض خطر است. اما متوجه علت مشکلش نشده بودند و می‌گفتند که احتمال دارد بیماری‌اش عود کند.

عقاید و تصورات بشری گروه‌مان وضعیت شیائومینگ را وخیم‌تر کرد                                      

روز بعد شیائولیانگ به خانه رفت. هنگام ظهر، درحین فرستادن افکار درست بسیار غمگین بود و در قلبش از استاد پرسید: «استاد، چرا وقتی تمرین‌کنندگان بسیاری به‌منظور کمک به او در حال فرستادن افکار درست هستند، حال شیائومینگ بدتر می‌شود؟ چرا شیطان هنوز می‌تواند آنقدر گستاخانه این هم‌تمرین‌کننده را تحت آزار و شکنجه قرار دهد؟ کجا قصور و کوتاهی داشته‌ایم؟»

ناگهان کوه خاکستری بزرگی را دید. آن کوه آنقدر بلند بود که او نمی‌توانست نوک آن را ببیند و آنقدر عریض بود که نمی‌توانست گرداگرد آن را مشاهده کند. دو حرف چینی طلایی‌رنگ روی کوه ظاهر شدند که با هم به معنای «عقاید و تصورات» بودند. پرتویی از نور طلاییِ آن حروف، مستقیماً به سمت قفسه سینه‌اش آمد و او بلافاصله متوجه سه عقیده و تصوری شد که نسبت به شیائومینگ داشت: او با سایر تمرین‌‌کنندگان همکاری نمی‌کند، او قابلیت‌هایی دارد اما از توانایی‌هایش به‌درستی استفاده نمی‌کند، او بداخلاق است.

شیائولیانگ فوراً موضوع را درک کرد، پس مشکل اینجاست!

او به این درک رسید که آنچه پیش آمده بود، نه تنها آزمونی برای تزکیه شیائومینگ بود، بلکه آزمونی برای همۀ تمرین‌کنندگانی‌ بود که در این مسئله درگیر بودند تا عقاید و تصورات‌شان را تغییر دهند.

در ظاهر همگی ما تلاش می‌کردیم تا برای ازبین بردن آزار و شکنجه شیطانی، به این تمرین‌کننده کمک کنیم و امیدوار بودیم حالش بهتر شود، اما در قلب‌مان، انواع عقاید و تصورات منفی را درباره او داشتیم. او را سرزنش می‌کردیم که چرا به‌حد کافی خوب عمل نکرده است و نسبت به او رنجش و کینه به دل داشتیم. همۀ اینها کوه خاکستری بزرگی را در بعدهای دیگر شکل داده بودند و درحالی‌که آن تمرین‌کننده را از بقیه بدنِ کلی تمرین‌کنندگان جدا ‌می‌کردند، فضایی را برای عوامل شیطانی ایجاد می‌کردند تا او را آزار و شکنجه کنند.

افکار، عقاید و تصورات منفی ما، قدرت افکار درست‌مان را نیز سرکوب می‌کردند. وقتی یک هم‌تمرین‌کننده با سختی و محنتی مواجه است، ما باید بدون قید و شرط و صمیمانه به او کمک کنیم. این چیزی است که هر مرید دافا باید انجام دهد و باید آن را به‌خوبی انجام دهد. این مسئولیت ما است.

ما باید در لحظات بحرانی منیت‌مان را رها کنیم، به کاستی‌های هم‌تمرین‌کنندگان نچسبیم، هیچ رنجش و کینه‌ای از آنها نداشته باشیم، ذهنی باز داشته باشیم، بخشنده باشیم، همه چیز را با افکار درست نگاه کنیم و تحت هر شرایطی نقش مثبتی را ایفا کنیم.

شیائومینگ ظرف یک ساعت بهبود یافت

صبح روز بعد، پنج یا شش تمرین‌کننده که در رابطه با این موضوع، نقشی مهم داشتند، در منزلم جمع شدند و تبادل تجربه کردیم. شیائولیانگ آنچه را که با اشاره استاد در بعدهای دیگر دیده بود، تعریف کرد. او گفت که در واقع متوجه سه عقیده و تصور بشری خود درباره شیائومینگ شده بود و توانسته بود آنها را رها کند.

او از همه ما خواست که درونمان را جستجو کنیم. فکر می‌کردم نظر بسیار مساعدی نسبت به شیائومینگ دارم. او هم‌تمرین‌کننده و یکی از بستگانم بود. فکر می‌کردم رفتارم با او بهتر و مهربان‌تر از طوری است که با اعضای خانواده‌ام رفتار می‌کنم.

اما من نیز مثل شیائولیانگ، درباره او قدری عقاید و تصورات بشری داشتم. این فکر را در ذهنم داشتم که او تحت آزار و شکنجه قرار گرفته است و کارها و شرایط برایش آسان نیستند. از این رو دلم نمی‌آمد که به کاستی‌هایش اشاره کنم.

وقتی این عقاید و تصوراتم را با سایرین مطرح کردم بسیار آرام‌تر شدم، گویا چیزی که به قلبم فشار می‌آورد، برداشته شده بود. به آنها گفتم احساس می‌کنم که گویا در مسیر درست هستم. سایرین نیز در این باره صحبت کردند و متوجه عقاید، تصورات‌ و افکار منفی‌شان نسبت به شیائومینگ شدند.

ما توافق کردیم که وقتی سایر تمرین‌کنندگان را دیدیم، درک‌مان را با آنها به‌اشتراک بگذاریم تا بتوانیم با همدیگر رشد کنیم. این درک را با آن تمرین‌‌کنندگانی که در بیمارستان بودند، درمیان گذاشتم.

در روز سوم، از شیائومینگ خواستم به سخنرانی‌های فای استاد گوش دهد. او گفت که صدا بیش‌ازحد کم است و نمی‌تواند صدا را واضح بشنود. هدست را روی گوشم گذاشتم و دیدم صدا به‌اندازه کافی بلند است، سپس آن را روی گوش او قرار دادم. سه تمرین‌‌کننده دیگر را به بیرون اتاق بردم و درباره تبادل تجربه‌ شب قبلمان، با آنها صحبت کردم.

دو نفر از آنها گفتند که عقاید و تصورات مشابهی درباره شیائومینگ داشتند: او بداخلاق است. او توانایی‌هایی دارد، اما دوست ندارد همکاری کند. تمرین‌کننده سوم گفت که او شیائومینگ را نمی‌شناسد و فقط برای حمایت از او آمده تا افکار درست بفرستد. همه آنها توافق کردند که به جای داشتن افکار منفی درباره او، باید به درون نگاه کنیم.

حدود هفت یا هشت دقیقه بعد به بخشی که شیائومینگ در آن بستری بود بازگشتیم. ناگهان شیائومینگ گفت که می‌تواند صدای ضبط را به‌وضوح بشنود. سپس از تمرین‌کننده آقایی که تمام طول شب را پیش شیائومینگ نشسته بود، خواستم به بیرون اتاق بیاید. به‌طور خلاصه درباره تبادل تجربه‌مان به او گفتم و بعد با هم به بخش برگشتیم. شیائومینگ گفت که اکنون می‌تواند ما را واضح ببیند.

همه ما بسیار خوشحال بودیم و فکر می‌کردیم که دست و پایش نیز باید بهبود پیدا کنند. از او خواستم پایش را بلند کند، اما او نمی‌خواست و با شک و تردید ‌گفت: «من فلج شده‌ام. کارم تمام است. فقط مرا تنها بگذارید.» تختش را بالا بردم و از او خواستم انگشتان پایش را حرکت دهد. همه او را تشویق می‌کردیم. انگشتانش واقعاً تکان خوردند.

سپس از او خواستم پایش را بالا ببرد. او پایش را بالا برد. اما با ناراحتی گفت که دستش را ازدست داده است. متوجه شدم که دست چپش را برای صاف کردن موهایش حرکت داد، سریع دستش را گرفتم و گفتم: «دستت تا اینجا بالاست. هیچ مشکلی ندارد.» همه خندیدند.

شیائومینگ در موقع ناهار مقدار زیادی نودل خورد. تا نزدیکی‌های عصر ‌توانست حرکت کند. خودش‌ به‌تنهایی به توالت رفت. حقایق فالون گونگ را برای سایر بیماران و پزشکان نیز روشن کردیم. آنها نیز شاهد قدرت معجزه‌آسای دافا بودند. شیائومینگ در روز چهارم از بیمارستان مرخص شد.

ظرف یک ساعت، شیائومینگ شنوایی و بینایی‌اش را به‌دست آورد و همۀ علائم فلج ناقص، در‌ بدنش ناپدید شدند. قدرت دافا بسیار معجزه‌آسا، فوق‌العاده و شگفت‌انگیز است. کلمات در توصیف آن قاصرند.

در واقع، همه کاری‌ که انجام دادیم این بود که در شب قبل صحبتی صادقانه داشتیم، به درون نگاه کردیم و صبح روز بعد با تمرین‌کنندگان در بیمارستان تبادل تجربه کردیم. ما به این درک رسیدیم که باید واقعاً به‌ درون نگاه کنیم، خودمان را اصلاح کنیم، عقاید وتصورات بشری‌مان را تغییر دهیم و تمام افکار منفی را که نسبت به آن هم‌تمرین‌کننده داشتیم، رها کنیم. غیر از این، کار دیگری انجام ندادیم.

درک
در طول این روند، درک‌ بسیار زیادی به‌دست آوردم. همۀ اینها آزار و شکنجه شیطان است، از بازداشت غیرقانونی گرفته تا ظاهر دروغین کارمای بیماری، از مشکلات مالی گرفته تا ناتوان شدن فرد برای پیمودن درست مسیرش. آنها تنها در شکل و ظاهر متفاوت هستند.

همچنین تمرین‌کنندگانی که در سختی و محنت هستند، باید به‌طور پایدار و محکم به استاد و دافا باور داشته باشند، افکار درست‌شان را قوی کنند، به‌درون نگاه کنند و به‌جای وابسته بودن به دیگران، خود را اصلاح کنند. اگر آنها افکار درست قوی داشته باشند، طبعاً خودشان به‌تنهایی یا با کمی کمک گرفتن از هم‌تمرین‌کنندگان، موفق می‌شوند این مراحل را طی کنند.

اما زمانی که حل مشکل را به‌عنوان وظیفه‌ای برای کل بدن واحد درنظر بگیریم، باید به‌دورن نگاه کنیم. معمولاً ما زمانی وارد عمل می‌شویم که تمرین‌کننده مورد بحث، در وضعیت تزکیه خوبی نیست یا این وضعیت برای مدتی طولانی ادامه داشته و سایر تمرین‌کنندگان عقاید و تصورات بشری خودشان را با هم مخلوط کرده‌اند یا این وضعیت در وهله اول به تمرین‌کنندگان پیرامون فرد مورد نظر مربوط می‌شود.

سابقاً فکر می‌کردم تمرین‌کنندگانی که با سختی و محنت مواجه می‌شوند، ابتدا باید خودشان را رشد دهند و اصلاح کنند، درغیر این صورت، مهم نیست که ما چقدر سخت تلاش می‌کنیم به آنها کمک کنیم، آن اثر زیادی ندارد.

این بار سطح دیگری از درک فا برایم آشکار شد: تا وقتی تمرین‌‌کنندگانی که با موضوع درارتباطند، همگی واقعاً به درون نگاه کنند، خودشان را به‌خوبی تزکیه کنند، به موضوع به‌عنوان مشکل خودشان نگاه کنند و همگی این واقعیت را بپذیرند که این مشکل وجود دارد و آن را اداره کنند، تزکیه راسخ میدان انرژی درستی را ایجاد خواهد کرد، وضعیت تزکیه آن تمرین‌کننده‌ای که در سختی و محنت است، بهتر و بهتر خواهد شد، رشد و بهبود نیز خواهد یافت و همۀ محنت‌ها به‌طور معجزه‌آسایی حل‌وفصل خواهند شد.

بعد از آن به‌جای اینکه فقط با وظایف‌‌ خودمان مشغول باشیم، شروع کردیم که به تزکیه راسخ در کار هماهنگی‌مان و پیشرفت‌های جمعی توجه داشته باشیم. به‌جای اینکه صرفاً تلاش کنیم به سایر تمرین‌کنندگانی که در سختی و محنت هستند، کمک کنیم، همه ما در تبادل تجربه‌مان، خودمان را در وضعیت مذکور قرار می‌دادیم و واقعاً به‌درون نگاه می‌کردیم. به این ترتیب، دو دستاورد داشتیم: «تلاش‌مان نصف شد، ولی دو برابر نتیجه گرفتیم» و گاهی اوقات معجزاتی را تجربه کردیم.

موارد بیشتری از این قبیل وجود دارند. در تزکیه‌مان، باید به تغییر عقاید و تصورات بشری توجه کنیم. تمرین‌کنندگان پیرامون ما بسیار بزرگوار و حامی شیائومینگ بوده‌اند. آنها بدون اختلافات و تضادهای عمده با شیائومینگ یا داشتن کینه و عداوتی نسبت به او، عقاید و تصورات بشری کمی را درباره او در ذهن داشتند.

اما در بعدهای دیگر، این عقاید و تصورات بشری توانستند کوهی بزرگ را شکل دهند و باعث شدند جسم شیائومینگ تحت آزار و شکنجه قرار گیرد تا جایی‌که زندگی‌اش تهدید شود. حتی وقتی بسیار سخت تلاش کردیم تا برای حل مشکل، افکار درست بفرستیم، نتوانستیم کاری ازپیش ببریم. چقدر ترسناک بود!

افکار منفی تزکیه‌کنندگان نه‌تنها با خودشان مداخله می‌کند، بلکه می‌تواند به هم‌تمرین‌کنندگان نیز آسیب برساند. در واقع، استادمان بیان کرده‌اند که به‌هنگام فرستادن افکار درست چه کاری انجام دهیم:

«... درباره‌‌‏ی از بین بردن افکار بد، کارما، عقاید و تصورات بد، و مداخله‌‌‏ی بیرونی در ذهن‌شان فکر کنند» (آموزش فا در کنفرانس فای کانادا ۲۰۰۱).

ما باید به‌طور مداوم به ازبین بردن عقاید و تصورات بد بشری خود‌مان توجه کنیم.