(Minghui.org) هم‌زمان که  آزار و شکنجه در جریان بود، گاهی اوقات بسیار سردرگم می‌شدم  و نمی‌دانستم چه کنم. اما پس از تبادل تجربه با هم‌تمرین‌کنندگان، آموختم  که چگونه نیروهای کهن را خنثی کنم و آزار و شکنجه را از بین ببرم. می‌خواهم برخی از تجربه‌هایم را که ممکن است برای دیگران مفید باشد به اشتراک بگذارم.

یک بار که برای روشنگری حقیقت به روستاهای حومه شهر رفته بودم، پلیس تعقیبم کرد و با اینکه فرار کردم، موتورسیکلتم را جا گذاشتم. چند روز بعد، نامه‌ای از اداره پلیس دریافت کردم و در آن از من خواسته شده بود که به آنجا بروم. به جای اینکه افکار درست نیرومندی را حفظ کنم تا با آزار و شکنجه مبارزه کنم، سعی کردم با توجه به اینکه قبلا چندبار حبس شده بودم، فردی را پیدا کنم که کمک کند از این وضعیت نجات یابم.

در نتیجه شیطان به آزار و شکنجه من ادامه داد. اداره پلیس و دادگاه هرکدام بیست هزار یوآن، و اداره دادستانی ده هزار یوآن از من اخاذی کردند. به علاوه دردسر زیادی را متحمل شدم تا بتوانم کسی را پیدا کنم که به آزاد شدنم کمک کند. روی‌هم‌رفته، بیش از پنجاه هزار یوآن ضرر کردم. با این‌حال، به من گفتند که به زندان تعلیقی محکوم خواهم شد و موارد دیگری مانند نوشتن سه اقرارنامه، امضای اسناد و غیره نیز در احکام صادره گنجانده خواهد شد.

احساس عجز و ناتوانی کردم و برای دیدن یک هم‌تمرین‌کننده‌ به روستایی در حومه شهر رفتم. آن هم‌تمرین‌کننده گفت که مشکل من این بود که نمی‌دانستم چگونه باید نیروهای کهن را نفی کنم.

استاد بیان کردند:

«... زیرا مریدان دافا مریدان من‌‌‏ هستند، و هیچ‌کس دیگری لیاقت ادارۀ‌‏ آنها را ندارد.» ("آموزش فا در جلسه با شاگردان آسیا- اقیانوسیه‌‌‏ای")

«حالا به‌مثابه تمرین‌‌‏کننده، اگر در این محنت بتوانید از عهده‌‌‏ این برآیید که نظم و ترتیب‌‌‏های نیروهای کهن را به رسمیت نشناسید، آنگاه می‌‌‏توانید با موفقیت از آن بیرون بیایید.» ("تشریح فا هنگام جشن فانوس سال ۲۰۰۳ در کنفرانس فای غرب ایالات متحده")

«اما به طور مشابه، استاد آنها را تصدیق نمی‌‌‏کند. و شما هم نباید تصدیق‌شان کنید. کارها را به شکلی درست و باوقار به خوبی انجام دهید، آنها را نفی کنید، و قدری افکار درست‌‌‏تان را تقویت کنید. "من مرید لی هنگجی هستم، نظم و ترتیب‌‌‏های دیگر را نمی‌‌‏خواهم و آنها را به رسمیت نمی‌‌‏شناسم"-- آن‌‌‏وقت جرأت نمی‌‌‏کنند چنان کاری کنند. پس همگی را می‌توان حل و فصل کرد. وقتی که واقعاً بتوانید این کار را انجام دهید، نه اینکه فقط بگویید بلکه آن را به مرحلۀ عمل درآورید، استاد قطعاً به حمایت از شما برمی‌خیزد.» ("تشریح فا هنگام جشن فانوس سال ۲۰۰۳ در کنفرانس فای غرب ایالات متحده")

فکر کردم: «درست است که به‌مثابه یک مرید دافا، اگر در مسیری که استاد برایم ترتیب داده‌اند گام برندارم، مسیری که نیروهای کهن ترتیب دادند را انتخاب خواهم کرد و با محنت‌های بزرگی مواجه خواهم شد. باید مسیرم را به‌درستی طی کنم و از نظم و ترتیب‌های نیروهای کهن پرهیز کنم.»

در راه برگشت به خانه، احساس کردم نیرویی با سرعت به سمت من می‌آید، بنابراین گفتم: «استادم گفتند، "مریدان دافا مریدان من‌‌‏ هستند، و هیچ‌کس دیگری لیاقت ادارۀ‌‏ آنها را ندارد." (از "آموزش فا در جلسه با شاگردان آسیا- اقیانوسیه‌‌‏ای") صدایم را شنیدید؟» سپس احساس کردم که آن نیرو ایستاد. دوباره تکرار کردم: «صدایم را شنیدید؟» احساس کردم که آنها درحال عقب‌نشینی بودند.

پس از اینکه به خانه رسیدم، هنگامی‌که شروع به فرستادن افکار درست کردم، اول آنچه استاد در آموزش فا بیان کرده بودند را به نیروهای کهن گفتم. سپس  فکر کردم: «حالا شما را با افکار درست از ‌بین می‌برم. آنچه که بر سرم می‌آورید را به ‌رسمیت نمی‌شناسم.» سپس شروع به فرستادن افکار درست کردم. درست در همان موقع، تصویر گردی را دیدم. هرگز پیش از آن هیچ چیزی از طریق چشم آسمانی‌ام ندیده بودم. در وسط تصویر  صورت یک حیوان سیاه بود. آن حیوان گفت: «دیگر تو را اذیت نخواهم کرد». آنگاه ناپدید شد. سه روز بعد، از اداره پلیس با من تماس گرفتند و گفتند که پرونده‌ام بسته شده است.

بعداً چند مأمور پلیس درخصوص موضوعی که مربوط به چند تمرین‌کننده دیگر بود به خانه‌ام آمدند. همسرم (که او نیز تمرین‌کننده است) در خانه تنها بود و در را روی آنها باز نکرد. آنها به مدت دو ساعت سعی کردند با صحبت کردن او را متقاعد کنند تا در را باز کند، اما همسرم در را باز نکرد. نهایتاً، پلیس گفت: «قطعاً او را بازداشت خواهیم کرد.» همسرم با من تماس گرفت و آنچه گفته بودند را به من گفت. آن روز قرار بود در شیفت شب کار کنم، اما پس از صحبت با همسرم تصمیم گرفتم آن روز را مرخصی بگیرم.

با سرپرست شیفت تماس گرفتم. او گفت که پلیس زنگ زده و آن‌شب باید سر کار حاضر شوم. قبل از اینکه به آنجا بروم، برای خنثی کردن همه نظم و ترتیب‌های نیروهای کهن افکار درست فرستادم، سپس در حالتی متین و باوقار به محل کار رفتم. در طول مسیر به‌طور پیوسته افکار درست می‌فرستادم.

وقتی به  آنجا رسیدم، شنیدم که سرپرست شیفت شخصی را صدا کرد و گفت: « او اینجاست.» تمام نظم و ترتیب‌های نیروهای کهن را نفی کردم و در‌حالی‌که روی صندلی راحتی نشسته بودم به فرستادن افکار درست ادامه دادم. به ‌طور پیوسته به از ‌بین بردن نظم و ترتیب‌های نیروهای کهن با اصول فا ادامه دادم.

در سراسر شب، شیطان مرتباً به ‌سویم می‌آمد و من مرتباً آن را از ‌بین می‌بردم. بعداً شنیدم که چندین نفر قرار بود بیایند که مرا بازداشت کنند، اما در نهایت هرگز نیامدند. احساس کردم که حقیقتاً این عبارت از جوآن فالونرا تجربه کردم: «وقتی به‌نظر می‌رسد انجام آن غیرممکن یا سخت باشد، امتحان کنید و ببینید می‌توانید چه‌کار کنید.»

کمی پیش از آن رؤیایی دیدم و در آن صدایی به من می‌گفت که از زندانی فرار کرده بودم و پلیس دنبالم می‌آمد تا بازداشتم کند. درست همان موقع تعدادی مأمور پلیس وارد شدند. به یکی از دستانم دست‌بند زدند و سعی کردند مرا بیرون بکشند. در آن لحظه از خواب بیدار شدم. نیمه‌شب بود، بنابراین نشستم و شروع به فرستادن افکار درست کردم. فوراً روح نخستین‌ام به بعدی دیگر رفت و چند نفر را در لباس سیاه دیدم. به آنها گفتم: «اکنون مرید استاد لی هنگجی هستم.» فوراً سرشان را پایین انداختند و به‌نظر ناتوان می‌آمدند. سپس روح نخستین‌ام بازگشت.

باید قاطعانه به استاد و فا باور داشته باشیم. بایستی یاد بگیریم و بدانیم که چگونه از اصول فا که استاد به ما آموخته‌اند استفاده کنیم تا تمام نظم و ترتیب‌های نیروهای کهن را خنثی کنیم.