(Minghui.org) یادداشت ویراستار: طی ۱۵ سال گذشته که فالون گونگ در چین مورد آزار و شکنجه قرار گرفته است، تمرین کردن این تمرین مراقبه صلح‌آمیز به معنای بازداشت، حبس، غارت منزل و یا شکنجه بوده است. این مقاله شرح می‌دهد که چگونه تمرین‌کننده‌ای علی‌رغم چنین موانعی، با حفظ باور راستین خود مسیرش را به‌طور موفقیت‌آمیزی پیمود و چگونه به‌تدریج بر ترس از آزار و شکنجه که گاهی به سراغش می‌آمد، غلبه کرد.

زن ۶۰ ساله‌ای هستم که تمام عمرم را به زراعت بر روی زمین پرداخته‌‌ام. در سراسر دوران تزکیه‌ام، یاد گرفته‌ام که به [سخنان] معلم گوش کنم تا در آنچه می‌بایست به‌عنوان مریدان دافا انجام دهیم، به‌خوبی عمل کنم.

در این مقاله مایلم برخی از تجاربم را به اشتراک بگذارم به امید اینکه به تمرین‌کنندگان بیشتری کمک کند تا جرأت قدم پیش گذاشتن را پیدا کرده و حقایق فالون گونگ و آزار و شکنجه به‌دست حزب شرور کمونیست چین (ح.ک.چ) را به مردم بگویند. این مأموریت ما است و باید این کار را انجام دهیم.

درمان سرطان از طریق تمرین

در سپتامبر سال ۱۹۹۶ پزشکان تشخیص دادند که مبتلا به سرطان هستم. تا آن زمان، بیماری‌ام به کبد، قلب، سینه‌ها و رحم سرایت کرده بود. برای دیدن متخصصین سرطان به مکان‌های بسیاری از جمله بیمارستان ۳۰۱ ارتش در پکن و بیمارستان ژنگ‌ژو در استان هنان رفتم. هیچ‌کدام از آنها نتوانستند به من کمک کنند. در‌حالی‌که ناامید و خسته بودم و درد شدید و وحشتناکی داشتم، اغلب به انتظار مقصد نهایی‌ام در تخت دراز می‌کشیدم.

در ژوئیه ۱۹۹۷، یک روز صبح که در نزدیکی رودخانه سونگ‌هوا قدم می‌زدم، افرادی را دیدم که در کنار رودخانه مدیتیشن می‌کردند و بنر بزرگی که جلب توجه می‌کرد در نزدیکی آنها قرار داشت. از روی کنجکاوی، نزدیک شدم و از یکی از آنها پرسیدم که آیا انجام این تمرین سرطان مرا درمان خواهد کرد.

از پاسخش تعجب کردم که گفت منظور از این تمرین درمان بیماری‌ها نیست. با ناراحتی آنجا را ترک می‌کردم که درست همان موقع خانم مسنی که مکالمات ما را شنیده بود جلو آمد و شروع به صحبت با من کرد. توضیح داد که گرچه هدف از این تمرین درمان بیماری نیست، اما درواقع شخص می‌تواند با انجام این تمرین‌ها و رشد شین‌شینگ یا خصوصیات اخلاقی، سلامتی‌اش را بهبود ببخشد.

خانواده‌ام از تصمیم من در تمرین فالون گونگ خوشحال نبودند، اما نمی‌توانستند کاری در این خصوص انجام دهند زیرا من بسیار مصمم بودم. تمرین‌ها را در آن محل تمرین یاد گرفتم و چهار سری تمرین‌ اول را آن شب انجام دادم. همچنین یک نسخه از سخنرانی در سیدنی را خریدم و شروع به مطالعه کردم.

در گذشته آنقدر ضعیف بودم که حتی نمی‌توانستم درب مخزن گاز را باز کنم. پس از این‌که تمرین‌ها را فقط برای سه روز انجام دادم، بسیار قوی‌تر شدم و توانستم به سرعت و بدون توقف، تا طبقه ششم بالا بروم. پس از به‌دست آوردن یک نسخه از کتاب جوآن فالون، آن را بسیار گرامی ‌داشتم و هر رزو فا را مطالعه می‌کردم. کمی بعد از آن تمام بیماری‌هایم ناپدید شدند.

ازآنجاکه از تمرین‌ کردن فالون گونگ منفعت برده بودم، نمی‌توانستم برای به‌اشتراک گذاشتن آن با سایر مردم صبر کنم. دست‌کم دویست نفر پس از اینکه فالون گونگ را به آنها توصیه کردم، شروع به تمرین کردند. به نقاط بسیاری سفر کردم تا تمرین را به مردم معرفی کنم و گاهی برای صرفه‌جویی در وقت فقط خوراک آماده مختصری می‌خوردم.

رشد شین‌شینگ

پس از شروع تمرین، یاد گرفتم که رشد شین‌شینگ بسیار مهم است، بنابراین توجه زیادی به این موضوع می‌کردم. در ابتدا شوهرم اغلب با من مداخله می‌کرد، مخصوصاً وقتی تمرین‌ها را به تمرین‌کنندگان جدید آموزش می‌دادم. مرا تا محل تمرین دنبال می‌کرد و در‌حالی‌که شکایت می‌کرد و به من ناسزا می‌گفت در مسیر برگشت تا محله خودمان، دوباره به دنبال من می‌آمد.

می‌دانستم که یک تمرین‌کننده هستم، بنابراین رفتار بد او را نادیده می‌گرفتم و کماکان با او به‌خوبی رفتار می‌کردم. به‌تدریج تغییرات مثبت را در من دید و او هم شروع به تمرین کرد. در گذشته تشخیص داده شده بود که مبتلا به اسپوندیلوز (از آسیب‌های غیرالتهابی در ستون مهره‌های بدن) گردن است و خیلی اوقات غش می‌کرد. پس از اینکه تمرین‌ فالون گونگ را شروع کرد، این بیماری به‌سرعت رفع شد.

خانم مسنی که مستأجر من نیز هست آزمایش‌های شین‌شینگ بسیاری برای من ایجاد کرد. یک بار نتوانست بطری‌های شیشه‌ای را که جمع کرده بود، پیدا کند و به شوهرم شکایت کرد و مرا متهم به فروش آن بطری‌ها به یک ایستگاه بازیافت کرد. البته می‌دانستم که اشتباه می‌کند، اما نه ناراحت شدم و نه برای روشن کردن موضوع نزدش رفتم. روز بعد، برای عذرخواهی پیش من آمد و گفت که نوه‌اش بطری‌ها را زیر تخت پنهان کرده بود.

همچنین حافظۀ خوبی نداشت. یک بار مقداری لباس کهنه به خواهرشوهرش داد و آن را از یاد برده بود. بعداً مرا متهم به دزدیدن آنها کرد و به‌طور بدی به من ناسزا گفت. بسیار آرام ماندم و گفتم: «لطفاً نگران نباش. فکر کن کجا ممکن است باشند یا از دیگران پرس‌وجو کن. من یک تمرین‌کننده فالون گونگ هستم و چنین کاری نمی‌کنم. هرکس کار اشتباهی کند، باید با [تقوا] آن را بازپرداخت کند.»

در زمان دیگری، عروس آن مستأجر نزد من آمد و مرا متهم کرد که کلمات زشتی درباره‌اش گفته‌ام. برایش توضیح دادم: «به‌عنوان یک تمرین‌کننده فالون گونگ، آن کار را انجام نخواهم داد. معلم من گفته‌اند که 'به‌عنوان یک تمرین‌کننده نباید وقتی مورد حمله قرار ‌گرفتید تلافی کنید، یا وقتی توهین ‌شدید جوابش را بدهید- باید استاندارد بالایی را برای خود درنظر بگیرید.' (جوآن فالون) چگونه می‌توانستم آن کار را انجام دهم؟» با نیک‌خواهی، مشکل را حل کردم.

حتی نوه پنج‌ساله‌اش وقتی نمی‌توانست اسباب‌بازی‌هایش را پیدا کند، مرا مقصر می‌دانست. مستأجرم شک داشت که آنها را به برادر‌زاده‌ام داده‌ام. وقتی برای اسباب‌کشی به کمک آنها رفتم، تمام اسباب‌بازی‌ها زیر تخت‌خوابش پیدا شدند. او بسیار شرمنده شد.

با عبور از آن آزمایش‌های شین‌شینگ، ذهن و نیز بدنم به‌طور چشمگیری بهبود یافتند. در گذشته چهره‌ام زردرنگ بود و بسیار لاغر بودم. پس از مدتی تمرین‌کردن، وزنم عادی‌تر و چهره‌ام سرخ و سفید شد. از این تغییرات بسیار خوشنود بودم.

توزیع مطالب و مقابله با آزار و شکنجه

وقتی حزب کمونیست در ۲۰ ژوئیه ۱۹۹۹ آزار و شکنجه فالون گونگ را شروع کرد، فوراً برای دادخواهی به شهر چانگ‌چون در استان جیلین رفتم. پلیس محلی مرا بازداشت کرد و به شهر محل اقامتم برگرداند. وقتی مأمور پلیسی نتوانست مرا متقاعد کند که این تمرین را رها کنم و نا‌امید شد، از دیگران کمک خواست تا مرا ترغیب کنند دست از تمرین بردارم.

تجاربم را با آنها به‌اشتراک گذاشتم و گفتم: «فالون گونگ یک تئوری معمولی نیست. به من اعتماد کنید و درباره تجربه‌های من و سایر تمرین‌کنندگان فکر کنید.» آنها چیزی برای گفتن نداشتند و آنجا را ترک کردند.

یک روز در سال ۲۰۰۰، یک کنفرانس تبادل تجربه در خانه تمرین‌کننده‌ای برگزار کردیم. حدود ۷۳ تمرین‌کننده شرکت کردند و پلیس همه ما را بعد از کنفرانس بازداشت کرد. در بازداشتگاه، به‌طور گروهی فا را ازبر خواندیم و درک‌های خود را به‌اشتراک گذاشتیم.

پس از اینکه آزاد شدم، فرصت‌های بیشتری را غنیمت شمردم تا حقایق فالون گونگ را به دیگران بگویم. یک بار هنگام بازدید از یک کارخانه کوچک نخ‌ریسی، با صاحب کارخانه درخصوص فالون گونگ صحبت کردم. افراد بیشتر و بیشتری به مکالمه ما ملحق شدند. آنقدر به صحبت ادامه دادیم تا نهایتاً زمان صرف شام، فرا رسید.

یک روز تابستانی که درحال خریدن هندوانه بودم، به اندازه کافی پول خورد نداشتم و بیست سنت بدهکار شدم. به خانه رفتم و پول خورد برداشتم و به محل فروش هندوانه‌ها بازگشتم. فروشنده تحت تأثیر قرار گرفت و گفت که این روزها مردم بسیار کمی آنقدر درست‌کار هستند. به او توضیح دادم که یک تمرین‌کننده فالون گونگ هستم و از سایرین سوء‌استفاده نمی‌کنم.

افرادی که اطراف من بودند از سخنانم تعجب کردند و گفتند: «فالون گونگ تحت آزار و شکنجه قرار دارد. چطور هنوز جرأت می‌کنی بگویی که یک تمرین‌کننده هستی؟» با آنها درباره شاکیامونی، مسیح و اینکه چرا فالون گونگ راستین است، صحبت کردم. آنها بسیار علاقمند بودند. بسیاری از افراد نشستند تا گوش کنند. بحث برای یک ساعت و نیم ادامه یافت.

همچنین تجربه‌ای از سفر با اتوبوس به شهر دیگری دارم که می‌توانست خطرناک باشد. اتوبوس پر از مسافر بود و هیچ صندلی خالی وجود نداشت، اما خانمی سالخورده سوار شد که بسیار بیمار به‌نظر می‌رسید. جای خود را به او دادم و شروع به صحبت با او کردم. با شنیدن اینکه بیماری‌های بسیاری دارد، فالون گونگ را به او توصیه کردم و گفتم که چگونه بیماری سرطان پیشرفته من با تمرین فالون گونگ درمان شد. او هراسان شد و نمی‌خواست گوش کند.

درست در همان لحظه، مردی میان‌سال پشت سر من ایستاد و گفت: «چه کسی درباره فالون گونگ صحبت می‌کند؟ من مسئول این هستم و هر کسی را که فالون گونگ را تمرین کند، بازداشت می‌‌کنم.» برگشتم و به آرامی به او گفتم: «مرد جوان، می‌دانی چرا خشک‌سالی بهار آنقدر شدید است؟»

پاسخ داد: «نه، نمی‌دانم.»

با این جمله شروع کردم: «دلایلی برای این آب و هوای عجیب وجود دارد.» سپس شرح دادم که در تاریخ چین باستان، وقتی شخصی به نادرست متهم یا کشته می‌شد، اغلب پشت سر آن، آب و هوا عجیب می‌شد تا به مردم برای بی‌عدالتی ایجاد شده هشدار دهد. اکنون، بیش از ده سال است که ده‌ها میلیون تمرین‌کننده فالون گونگ به‌شدت مورد آزار و شکنجه قرار گرفته‌اند، بنابراین حتی مادر طبیعت می‌خواهد با آب و هوای غیرعادی به ما هشدار دهد.

بسیار علاقه‌مند بود و به‌دقت گوش کرد تا اینکه زمان پیاده شدن من فرا رسید. درحالی‌که داشتم از پله‌های اتوبوس پایین می‌رفتم، به سایر مسافران گفت: «به‌نظر می‌رسد فالون گونگ خوب است. افراد بسیار زیادی در این اتوبوس هستند، با این‌حال هیچ‌کس غیر از او جایش را به فردی بیمار نداد.» سپس همین‌طور که اتوبوس درحال رفتن بود، از پنجره اتوبوس برای من دست تکان داد.

در نوامبر ۲۰۰۰ به‌منظور دادخواهی برای فالون گونگ به پکن رفتم. پلیس مرا بازداشت کرد و مورد ضرب و شتم قرار داد و مجبورم کرد تا نام و آدرسم را به آنها بگویم. سپس مرا به اداره ارتباطی شهر خودم در پکن فرستادند که در آنجا به‌منظور دادخواهی، به‌مدت هشت روز اعتصاب غذا کردم. همچنین پیش از اینکه مقامات مرا آزاد کنند، به بیش از ۳۰ تمرین‌کننده کمک کردم تا از بازداشتگاه فرار کنند.

غلبه بر وابستگی به ترس

بازداشت و حبس در پکن وابستگی‌ام به ترس را برانگیخت. پس از آن، هر وقت برای توزیع مطالب اطلاع‌رسانی بیرون می‌رفتم یا وقتی ماشین‌های پلیس رد می‌شدند از ترس فلج می‌شدم. حتی به شوهرم گفتم چاله‌ای عمیق در زمین حفر کند و کتاب‌های فالون گونگ را در آن دفن کند تا پلیس نتواند آنها را پیدا کند. پس از اینکه فکرم منطقی‌تر شد، فهمیدم که این کار خوبی نبوده و از شوهرم خواستم تا کتاب‌ها را از چاله بیرون آورد. اما کماکان در ذهنم، بسیار هراسان بودم.

تحت تأثیر ترس، از میزان جدیت و کوشایی‌ام کم شد و به شهر دیگری نقل‌مکان کردم و برای درآمدی بهتر در آنجا کسب و کار پرورش بذر نهال را شروع کردم.

اما کارها آن‌طور که انتظار داشتم پیش نرفتند. وقتی بذرها در سال ۲۰۱۰ آماده برداشت شدند، سیلی آمد. بالا آمدن سطح آب نه‌تنها بذرهایم را نابود کرد، بلکه خانه‌ام را نیز احاطه کرد و تکه‌الواری که روی سطح آب شناور بود نزدیک بود که به یکی از پنجره‌هایم اصابت کند. بسیار ترسیده بودم و فریاد زدم: «معلم، لطفاً به من کمک کنید! فالون دافا خوب است!»

مادربزرگم صدای من را شنید و برای کمک خواستن به من ملحق شد. به‌طور معجزه‌آسایی، جریان آب فوراً تغییر مسیر داد و از خانه من دور شد و خانه‌ام نجات یافت. هنگامی که بعداً فرد نجاری ارتفاع آبی را که بالا آمده بود، اندازه گرفت، گفت که ارتفاع آب به ۲ متر و ۲۲ سانتیمتر رسیده بود!

در آن‌ زمان خانه همسایه‌ام نیز در خطر بود. شوهرش سکته کرده بود و نوه‌اش نمی‌توانست از هر دوی آنها مراقبت کند. چون حقایق فالون گونگ را به او گفته بودم، وقتی شنید که درحال تقاضای کمک از معلم هستم، او نیز بلند فریاد زد: «فالون دافا خوب است. معلم، لطفاً به ما نیز کمک کنید!" سپس بی‌هوش شد.

وقتی به‌هوش آمد، فهمید که هر سه نفرشان روی قرنیز کف پنجره ایستاده‌ و قاب پنجره را گرفته‌اند. دو‌سوم درهای خانه‌شان با گل پوشیده شده بود، اما هر سه‌ی آنها سالم بودند. این همسایه بسیار سپاسگزار بود و به من گفت: «اگر برای کمک خواستن، بلند فریاد نزده بودی، به‌یادم نمی‌آمد که این کار را انجام دهم!»

با این رویداد، فهمیدم که معلم این زندگی را به من داده‌اند و اینکه باید تمام وقتم را صرف نجات موجودات ذی‌شعور کنم.

از آنجا که کسب و کارمان ازبین رفته بود، من و شوهرم در سپتامبر ۲۰۱۰ به شهر دیگری نقل‌مکان کردیم. چون ترسم هنوز قوی بود، پلیس برای ثبت‌ مشخصات من آمد. یک روز بعد از مطالعه گروهی فا، تمرین‌کنندگان محلی صحبت می‌کردند که برای توزیع مطالب روشنگری حقیقت به حومه شهر بروند. ترس دوباره در من پدیدار شد، اما می‌دانستم این چیزی بود که باید بر آن غلبه کنم. بنابراین به آنها گفتم که من نیز می‌خواهم بیایم.

روز بعد، فقط ۱۰ بروشور با خود بردم، در‌حالی‌که سایر تمرین‌کنندگان هر کدام یک کیسه بزرگ حمل می‌کردند. وقتی رسیدیم، هنوز خیلی می‌ترسیدم و جرأت نمی‌کردم بروشورها را در خانه‌ای که مأمورش بودم بگذارم. تنها دو عدد از ۱۰ نسخه‌ای را که برده بودم توزیع کردم.

هفته بعد دوباره بیرون رفتیم. پس از اینکه بروشوری را کنار در ورودی خانه‌ای گذاشتم، شنیدم که شخصی گفت: «برو و همین الان تلفن بزن.» پس از اینکه بروشورها را کنار در چند خانه دیگر نیز گذاشتم و دوباره از آنجا رد شدم، آن شخص هنوز داشت در حیاط صحبت می‌کرد و می‌گفت: «آیا تلفن زدی؟» گرچه آن مکالمه هیچ ارتباطی با من نداشت، اما من حتی بیشتر ترسیدم.

در مسیرمان به روستای بعدی، به خودم یاد‌آوری کردم که من درحال انجام درست‌ترین کار هستم. این عناصر شرور بودند که باید می‌ترسیدند، نه من. وقتی در آن روستا با دوچرخه عبور می‌کردم، گروهی از مردم را دیدم که داشتند خرمن‌های برنج را می‌کوبیدند و دوباره عصبی شدم. وقتی از دوچرخه‌ام پیاده می‌شدم، دسته دوچرخه به کتم گیر کرد و بروشورها به زمین افتادند. همه آن بروشورها را دیدند. به‌طور شگفت‌آوری، در آن زمان ذهنم کاملاً آرام بود. توزیع مطالب در آن روستا را به پایان رساندم و وقتی حقایق فالون گونگ را به پنج نفر از آنها گفتم، آن پنج نفر از حزب کمونیست یا تشکیلات وابسته به آن خارج شدند.

رها کردن ترس به‌طور بنیادی و به‌انجام رساندن عهد و پیمان‌ها

مدتی طول کشید تا وابستگی به ترس کاملاً ازبین رفت.

یک روز هماهنگ‌کننده از من پرسید: «آیا می‌توانی در تهیه مطالب روشنگری حقیقت کمک کنی؟» فکر کردم منظورش این است که باید به شخص دیگری کمک می‌کردم، پس موافقت کردم. روز بعد، پس از اینکه ابزار لازم را به خانه من فرستاد، فهمیدم که باید به‌تنهایی کار کنم. آن شب نتوانستم خوب بخوابم. با درک اینکه این چیزی بوده که معلم از من خواسته‌اند تا انجام دهم، تصمیم گرفتم آن را به انجام برسانم. تمام تکنیک‌های لازم را ظرف مدت یک روز فراگرفتم و از آن موقع به تهیه مطالب مشغول بوده‌ام.

روز دیگری در بهار سال ۲۰۱۱، این هماهنگ‌کننده، بدون اینکه از قبل به من اطلاع دهد، ترتیبی داد که یک کنفرانس تبادل تجربه محلی در خانه من برگزار شود. دوباره ترس در من پدیدار شد، اما در آن زمان مجدداً مقداری افکار درست نیز به‌دست آوردم: «برگزاری یک کنفرانس فا چیزی است که معلم از من خواسته‌اند و باید کاملاً از آن حمایت کنم.» این کنفرانس بدون خطر برگزار شد.

وقتی تمرین‌کنندگان می‌رفتند، یکی از آنها اشاره کرد که یکی از همسایگان ممکن است شک کرده باشد که ما تمرین‌کننده فالون گونگ هستیم. آن روز عصر آن همسایه مرا دید و پرسید که آیا آنهایی که پیشتر آنجا بودند تمرین‌کننده فالون گونگ بودند. به‌طور مستقیم پاسخ ندادم و گفتم هرکسی را که به دیدنم بیاید، با آغوش باز می‌پذیرم. سپس آشکارا از من پرسید که آیا یک تمرین‌کننده فالون گونگ هستم و من انکار کردم. بعداً از این کار پشیمان شدم و یک اظهارنامه رسمی به مینگهویی ارسال کردم. با درک اینکه به‌خاطر ترسم انکار کردم که تمرین‌کننده هستم، برای ازبین بردن آن افکار درست فرستادم.

از آن موقع، زمانی صرف کردم تا حقیقت درخصوص فالون گونگ را برای این همسایه روشن کنم. پس از خواندن مطالب و تماشای دی‌وی‌دی‌ها، اکنون موقعیت را درک می‌کند و به من گفت: « اگر همه مردم مانند تو باشند، این دنیا بسیار بهتر خواهد بود.» از اینکه همواره تلاش‌ می‌کردم تا در زندگی روزمره‌ام خوش‌رفتار باشم، تحت تأثیر قرار گرفته بود.

علی‌رغم وابستگی‌ام به ترس، هر روز ‌به روشنگری حقایق فالون گونگ برای مردم ادامه می‌دادم. اما هنوز وقتی زمان بازگشت به خانه بود، می‌ترسیدم. خانه مکان دائمی من بود و اگر پلیس مرا تا خانه تعقیب می‌کرد، دیگر کجا می‌توانستم بروم؟

برای از بین بردن این تصورات افکار درست فرستادم و از معلم کمک خواستم. ترس بسیار ضعیف‌تر از قبل شد. همچنین توانستم سه کار را خیلی بهتر از قبل انجام دهم. از خرید وسایل لازم برای تولید مطالب روشنگری حقیقت، برای سایر تمرین‌کنندگان یا بیرون رفتن برای روشنگری حقیقت ترسی نداشتم. اگرچه ترس هنوز گاهی در من ظاهر می‌شد، اما قادر بودم با افکار درست با آن برخورد کنم و آن را ازبین ببرم.

در اواخر سال ۲۰۱۱، سفارش نصب یک دیش ماهواره ان‌تی‌دی‌تی‌وی را در خانه‌ام دادم. ازآنجاکه می‌ترسیدم دیگران بشنوند، صدایش را بسیار کم نگه می‌داشتم. نوه‌ام نمی‌توانست علت این کارم را درک کند و می‌گفت: «از چه می‌ترسی؟ شاید از ابتدا نمی‌بایست آن را نصب می‌کردیم.»

به‌خاطر ترسیدنم، همسایه‌ها نیز برای ملاقات می‌آمدند تا ببینند آیا آنتن خوب کار می‌کند. نمی‌خواستم آنها بدانند که آن ان‌تی‌دی‌تی‌وی بود و می‌گفتم که هیچ سیگنالی نداریم.

نهایتاً خودم را به‌اندازه‌ کافی رشد دادم تا ترس را رها کنم و درعوض از سخنان معلم پیروی کنم. درنتیجه توانستم نظم و ترتیب‌های نیروهای کهن را نفی کنم و بهتر عمل کنم. اکنون بیش از ۱۰ نفر از اقوام و دوستانم دیش ماهواره ان‌تی‌دی‌تی‌وی را نصب کرده‌اند. به این طریق مردم بیشتر و بیشتری به حقیقت درباره فالون گونگ آگاه شده‌اند.

تزکیه گفتار

در جریان گفتگویی در تابستان ۲۰۱۲، تعدادی از تمرین‌کنندگان از مناطق دیگر درباره بیرون رفتن با تمرین‌کننده "الف" برای روشنگری حقیقت صحبت کردند. گفتم که انجام این کار با تمرین‌کننده الف ازنظر امنیتی مشکل دارد. به‌خاطر گفتن این کلمات که از روی بی‌دقتی و بی احتیاطی بود، روز بعد هنگام توزیع دی‌وی‌دی‌های شن‌یون با مشکلاتی مواجه شدم.

با دیدن اینکه ماشینی درحال ایستادن است، رفتم و یک دی‌وی‌دی به راننده‌اش دادم که مردی جوان بود. گفتم: «این منعکس‌کننده ۵۰۰۰ سال فرهنگ الهی است. از این خیلی خوشتان خواهد آمد.» نگاهی به جعبه و دی‌وی‌دی انداخت و بعد گفت: «حدس می‌زنم یک دستگاه ضبط و پخش دی‌وی‌دی و یک چاپگر رنگی داری. بنابراین تعداد زیادی از آنها را درست کرده‌ای و برای توزیع آنها بیرون آمده‌ای. نظرت درباره این چیست؟ سوار ماشین ‌شو و به خانه‌ات برویم.»

آشفته نشدم و به‌ آرامی گفتم: «نه، تو این کار را نمی‌کنی.»

در‌حالی‌که داشت کارت شناسایی خود را از جیبش درمی‌آورد پرسید: «منظورت چیست؟»

پاسخ دادم: «دیدم که شخص خوبی هستی و خواستم چیز خوبی به تو معرفی کنم. امید داشتم که تو و خانواده‌ات خوشبخت شوید.»

دوباره به دی‌‌وی‌دی نگاه کرد، آنرا سرجایش گذاشت و به من پس داد و گفت: «بسیار خوب. پس امروز تو را بازداشت نمی‌کنم. اما لطفاً دیگر [برای این کار] بیرون نیا.»

گفتم: «از شما متشکرم. در کارهایتان موفق باشید.» و سپس از آنجا رفتم.

وقتی درباره‌اش فکر کردم، فهمیدم که درباره تمرین‌کننده الف مقداری افکار منفی داشتم. ازآنجاکه تزکیه گفتارم را به خوبی انجام نداده بودم، نیروهای کهن از آن استفاده کرده بودند و این تجربه خطرناک را داشتم.

وقتی درکم را با تمرین‌کنندۀ دیگری درمیان گذاشتم، بی‌درنگ به مشکل من اشاره کرد: «او [تمرین‌کننده الف] خیلی خوب عمل کرد. او حقایق فالون گونگ را به تمام خانواده‌ها در آن ساختمان گفت. بعضی از آنها نمی‌خواستند گوش کنند و او را بیرون انداختند. او ناراحت نشد و دفعه بعد که به دیدن آنها رفت برایشان مقداری غذای خوب برد. در پایان، همه ساکنان آن ساختمان از حزب کمونیست چین و تشکیلات وابسته به آن خارج شدند. این کار نیازمند نیک‌خواهی زیادی بود و او بسیار خوب عمل کرد.» پاسخی ندادم اما تصمیم گرفتم تا این کوتاهی را که با دیده تحقیر به دیگران نگاه می‌کنم، ازبین ببرم.

اینها تجربیات من در غلبه بر وابستگی ترس هستند. امیدوارم تمرین‌کنندگان بیشتری، مخصوصاً آنهایی که هنوز قدم پیش نگذاشته‌اند، در روشنگری حقیقت بهتر عمل کنند. تا زمانی‌که فا را به‌خوبی مطالعه کنیم و به معلم و فا باور داشته باشیم، همه چیز خوب خواهد بود. باید این کار را انجام دهیم، زیرا این عهد و پیمان ماست.