(Minghui.org) پس از اینکه تمرین فالون دافا را شروع کردم، بیماری‌ پلورزی سِلی (جمع شدن مایع در فضای جنب یا فضای بین ریه و قفسه سینه) و اختلال وسواس فکری و عملی‌ که به آنها مبتلا بودم، هر دو از‌بین رفتند.

تابستان سال ۱۹۹۸ بود که برای اولین بار کتاب جوآن فالونرا خواندم. آن را از یکی از همکارانم به امانت گرفته بودم. پس از خواندن کتاب تا انتها، قلبم سرشار از شادی شد و احساس کردم که تمام مشکلات دنیوی‌ام ناپدید شده‌اند. هر روز علاوه بر رفتن به سر کار و انجام کارهای خانه، تمام وقتم را صرف خواندن فا می‌کردم. هر سه روز، یک بار از ابتدا تا انتهای جوآن فالون را می‌خواندم.

پیش از اینکه تمرین کردن را شروع کنم، مبتلا به جمع‌شدگی شدید مایع در پردۀ جنب ریه‌ام بودم. علی‌رغم بستری شدن در بیمارستان به مدت شش ماه، پزشکان نتوانستند آن را درمان کنند. سمت چپ پشت بدنم چنان احساسی داشت که گویا سنگ سمباده سنگینی آن را به پایین فشار می‌داد و سمت چپ سینه‌ام درد می‌کرد. پزشک معالج ‌گفت که این وضعیت تا پایان عمر همراهم خواهد بود.

به‌دلیل اختلال وسواس فکری و عملی‌ای که داشتم، نمی‌توانستم شب‌ها خوب بخوابم و در طول روز همیشه منگ و خسته بودم. اغلب مرخصی استعلاجی از کارم می‌گرفتم که باعث ناراحتی‌ها و صدمه زیادی در زندگی‌ام می‌شد. در آن زمان، با خود فکر می‌کردم: هنوز چهل سالم نیز نشده است، چطور می‌توانم باقیمانده عمرم را با چنین وضعیتی سپری کنم؟

پس از شروع به تمرین، تمام بیماری‌هایم ناپدید شدند و در بدنم احساس سبکی می‌کردم. دیگر در سر کار یا هنگام انجام کارهای خانه خسته نمی‌شوم. هر روز پرانرژی هستم.

در خانه از مادرشوهر هشتاد ساله‌ام و فرزند دبستانی خود مراقبت می‌کنم. شوهرم اغلب سرش با کار مشغول است و در سفرهای کاری است، بنابراین من باید کار کنم و از خانواده مراقبت کنم. اما، علی‌رغم اینکه روزانه تنها چهار الی پنج ساعت می‌خوابم، احساس خواب‌آلودگی نمی‌کنم.

خانواده و همکارانم احساس می‌کنند تغییراتی که در سلامتی‌ام ایجاد شده، معجزه هستند، مثل اینکه با شخص کاملاً متفاوتی جایگزین شده‌ام. در نتیجه، بسیاری از همکارانم جوآن فالون را برای مطالعه از من امانت گرفتند.

درک معنای حقیقی زندگی و بالا بردن تقوا

در گذشته، هر سال بازپرداخت بین دو تا سه هزار یوآن از هزینه‌ معالجات پزشکی را از شرکت مطالبه می‌کردم. از وقتی تمرین کردن را شروع کردم، دیگر نیازی نیست هزینه‌های پزشکی را از شرکت مطالبه کنم، زیرا دیگر بیمار نیستم. همکارانم می‌گویند که احمق هستم و حتی اگر بیمار نیستم، می‌توانم بازپرداخت هزینه‌های پزشکی اعضای خانواده‌ام را مطالبه کنم. به آنها می‌گویم: «من یک مرید دافا هستم و اگر چیزی مال من نیست، آن را نمی‌خواهم. نمی‌توانم از سایرین سوء‌استفاده کنم، وگرنه یک تزکیه کننده نخواهم بود.» رئیسم با من موافق بود و گفت: «مریدان دافا واقعاً از سایر مردم متفاوت هستند!»

در آن زمان، بخشی از کارم مراقبت از کتابخانۀ شرکت و خرید کتاب‌ها بود. فروشنده‌ای برای ترغیب من به خرید کتاب‌هایش، یک سری کتاب‌های با کیفیت بالا را که بیش از هزار یوآن می‌ارزید به من هدیه داد. به‌عنوان یک تزکیه‌کننده، می‌دانستم که پذیرفتن آن کتاب‌ها اشتباه بود بنابراین آنها را به کتابخانه شرکت اهدا کردم. هنگام خرید کتاب‌ها، همیشه بر سر قیمت‌ها چانه می‌زدم و آنها را تا بهای قابل‌قبولی پایین می‌آوردم، از این طریق مقدار زیادی برای شرکت صرفه‌جویی می‌کردم.

آن فروشنده کتاب گفت: «آن سی درصد تخفیف برای تو بود، با این حال آن را به شرکت دادی.» پاسخ دادم: «اکنون فالون گونگ را تمرین می‌کنم و نمی‌توانم کاری برخلاف وجدانم انجام دهم.» فروشنده گفت: «به بسیاری از شرکت‌ها کتاب می‌فروشم، اما هرگز شخصی مثل شما ندیده‌ام. برای شما احترام بسیاری قائلم! فالون گونگ حقیقتاً خوب است!»

تزکیه کردن در فای بودا به‌طور آشکار و باوقار

پس از شروع آزار و شکنجه، شخصی به اداره ۶۱۰ گزارش داد که من در ملأعام می‌گویم «فالون دافا خوب است» و کتاب‌های فالون گونگ را در محل کار می‌خوانم. درنتیجه در فهرست اهداف اصلی اداره ۶۱۰ قرار گرفتم. رئیس اداره ۶۱۰ فشار زیادی بر من می‌آورد و مرا با همکاری شرکت تحت بازداشت خانگی قرار دادند و برای حدود دو ماه شستشوی مغزی کردند.

مدیران شرکت به نوبت سعی می‌کردند تا مرا "'تبدیل' یا 'اصلاح'" کنند. آنها مقدار زیادی مطالب حاوی تبلیغات حزب کمونیست را برای من آوردند تا مطالعه کنم. از خواندن آن سر باز زدم و به آنها گفتم: «تحولاتی که در من و روحم ایجاد شده شاهدی برای خوب بودن فالون دافا است. از من می‌خواهید چه چیزی را "اصلاح" کنم؟ آیا می‌خواهید فرد بدی باشم؟ من از دافا نفع برده‌ام و نمی‌توانم دروغ‌های افترا‌آمیزی را که به استادم و دافا نسبت داده شده، بپذیرم.»

از یک کارمند متوسط به یک تکنسین، تنزل مقام پیدا کردم و حقوقم نیز به تناسب کاهش یافت. فکر کردم: «حتی اگر سرم را از تن جدا کنید، هرگز مرا تغییر نخواهید داد.» بدون رنجش، همچنان در آن شرکت کار کردم و به تزکیه کردن و مطالعه فا ادامه دادم.

مدیر ارشد شرکت‌مان از من پرسید: «احساس متضرر شدن یا عصبانیت نمی‌کنی؟» گفتم: «احساس می‌کنم بسیار خوشبختم، زیرا می‌توانم در دافا تزکیه کنم و از اعمالم برای اعتباربخشی به خوب بودن دافا استفاده کنم.» صرف‌نظر از اینکه چقدر به بدی از من انتقاد می‌کرد، همیشه لبخند می‌زدم و هرگز عصبانی نمی‌شدم. دستش را به علامت تأیید نشان داد و گفت: «تو حقیقتاً می‌توانی این کار را انجام دهی! برایت احترام قائلم!»

کمتر از یک‌سال بعد، از من خواسته شد تا کارم را متوقف کنم. شش ماه بعد، وقتی تغییری در رفتارم ندیدند، شرکت مرا به پائین‌ترین جایگاه ممکن یعنی یک کارگر ساده، تنزل مقام داد.

یک‌روز مأموری از اداره پلیس به محل کارم آمد تا برگه‌ای را امضا کنم. در آن موقع، مشتریان بسیاری داشتم و سرم شلوغ بود. گفتم: «شما آمده‌اید تا در کارم اختلال ایجاد کنید. فکر می‌کنید آن کار درستی است؟» سپس روی کاغذی که به من داده بود نوشتم: «فالون دافا خوب است! همیشه فالون دافا را تمرین خواهم کرد.» آن مأمور آهسته و بدون سروصدا بیرون رفت و هرگز برنگشت.

یک‌ روز مأمور پلیسی به دفتر کارم آمد و یک "فرم ثبت‌ مشخصات تبهکاران" را به من داد. زیر خنده زدم و پرسیدم: «آیا کسی را کشته‌ام؟ باعث حریق عمدی شده‌ام؟ دزدی یا کلاه‌برداری کرده‌ام؟ دقیقاً مرتکب چه جرمی شده‌ام؟» زبانش بند آمد و چیزی برای گفتن نداشت.

گفت: «اگر در خانه و در خفا تمرین کنی، کسی اهمیتی نمی‌دهد.» گفتم: «چرا باید در خفا فرد خوبی باشم؟ دافا خوب است! دافا راستین است! بنابراین می‌خواهم آن را به‌طور آشکار و باوقار تمرین کنم!» به او گفتم که از کمک کردن به شیطان در آزار و شکنجه دست بردارد و اینکه خوبی با خوبی پاداش داده می‌شود، و پلیدی با پلیدی. او گفته‌هایم را تأیید کرد.

چون با حالتی آشکار و باوقار تزکیه می‌کنم، دیگر هیچ‌کس برای آزار و مداخله با من نیامد.

غلبه بر بهره‌گیری نیروهای کهن از خانواده‌ام برای آزار و شکنجۀ من

روزی همسرم حدود ساعت ۳:۳۰ بعداز‌ظهر به خانه برگشت و مرا درحال خواندن جوآن فالون یافت. مانند شخصی دیوانه، به طرف من حمله کرد و سعی کرد کتاب را از دستم بگیرد. کتاب را روی سینه‌ام نگه داشتم و به‌طور دمر روی تخت دراز کشیدم. نتوانست جوآن فالون را پاره کند بنابراین مرا به روی زمین کشاند. در‌حالی‌که پاهایم را پایین نگه داشته بود، بازوانم را بیرون کشید. در آن‌زمان، فقط به یک چیز فکر می‌کردم: نباید بگذارم کتاب را ببرد، وگرنه آن ‌را نابود خواهد کرد. در قلبم از استاد و خدایان درخواست کمک کردم.

وقتی دید نمی‌تواند کتاب را به چنگ بیاورد، بالاتنۀ من را با پاهایش پایین نگه داشت و با استفاده از یک سیم برق پاهایم را بست تا نتوانم حرکت کنم. دوباره سعی کرد جوآن فالون را که روی سینه‌ام نگه داشته بودم به‌چنگ بیاورد. با تمام قدرت، سیم را با پاهایم پاره کردم.

برای بیش از سه ساعت تقلا کردیم. گاهی با خود زیرلب حرف می‌زد: «باورم نمی‌شود که نمی‌توانم آن کتاب را از تو بگیرم!» من نیز مدام در دلم این فکر را داشتم: «استادم مراقب من هستند، نمی‌توانی آن را بگیری!» با بدنم چون سپری از کتاب محافظت کردم و هر چ‌قدر سخت تلاش کرد نتوانست آن را بگیرد!

لباس‌هایم خیس عرق بودند. صورت شوهرم رنگ‌پریده شده بود و عرق از سر و رویش می‌ریخت. بسیار خسته بود و نفس‌نفس می‌زد.

این رویداد تأثیر عمیقی بر شوهرم گذاشت. او شخصی بود که به خدا اعتقاد نداشت بنابراین نمی‌توانست این جریان را درک کند. قدم ۱۵۸ سانتیمتر و وزنم ۴۹ کیلوگرم است در‌حالی‌که قد او ۱۷۶ سانتیمتر و وزنش بیش از ۷۲ کیلوگرم است. او بسیار قوی‌تر از من است! باید برایش کار بسیار راحتی باشد که چیزی را از من بگیرد. بعداً همسرم نیز کم‌کم به این باور رسید که فالون گونگ حقیقتاً شگفت‌انگیز است.

همسرم نیز در این آزار و شکنجه شرکت داشت و این موضوع او را بدخلق کرده بود. او اغلب سر من داد می‌زد و حتی کتکم می‌زد. بدنم معمولاً کبود بود، با این وجود هرگز اشک بر چشمانم نیاوردم.

همسرم در سه موقعیت جداگانه مرا تهدید به طلاق کرد، اما هر بار به او می‌گفتم: «اجازه نمی‌دهم که چنین بی‌مرام و بی‌پروا با من رفتار کنی. اگر پشیمان نشوی، مقدار زیادی کارما ایجاد خواهی کرد. همچنین تمام کارهایت را به همه خواهم گفت، تا بدانند که یک مأمور رده‌بالایی مانند تو با همسر مهربان و نیک‌خواهش چگونه رفتار می‌کند، همسری که از مادرت، فرزندت و خودت مراقبت و محبت می‌کند.»

از آن روز شوهرم از دشنام دادن و ضرب‌و‌شتم‌ من که طی پنج سال گذشته جریان داشت، دست برداشت و دیگر چنین کارهایی نکرد. ازآنجاکه از او متنفر نبودم یا کینه‌ای از او به دل نداشتم، نمی‌توانست برای تلافی، دیگر حرفی بزند یا کاری انجام دهد. پس از اینکه شروع به تمرین ‌‌کردم، او تمام وقت خارج از کارش را صرف تفریح می‌کرد و تمام کارهای خانه را برای من باقی می‌گذاشت. هم‌کلاسی‌ها و دوستان قدیمی‌اش اغلب با حسادت به او می‌گفتند: «ما نیز باید از همسران خود بخواهیم تا فالون گونگ را تمرین کنند!»

در سال ۲۰۰۴، در خانه اینترنت پرسرعت راه انداختم که اجازه می‌داد به وب‌سایت مینگهویی دسترسی داشته باشم. وقتی به آن وب‌سایت وارد شدم، احساس کردم وارد خانه‌‌ام شده‌ام، احساسی وصف‌ناپذیر بود. دیگر احساس تنهایی نمی‌کردم.

از آن موقع به بعد، هر وقت در غلبه بر یک وابستگی قوی مشکل داشتم، به آن وب‌سایت می‌رفتم تا تجارب سایر تمرین‌کنندگان را بخوانم. به‌نوعی، مقالاتی که پیدا می‌کردم همه مربوط به وابستگی‌های خاص من بودند و حقیقتاً در تزکیه‌ام به من کمک می‌کردند.

در تمام این سال‌ها، از مراقبت نیک‌خواهانه استاد و کمک‌های وب‌سایت مینگهویی برخوردار بوده‌ام و از الزامات استاد در انجام سه کار: مطالعه فا، فرستادن افکار درست و نجات موجودات ذی‌شعور، پیروی کرده‌ام. در‌نتیجه، سفر تزکیه نسبتاً روان و بدون مشکلی داشته‌ام.

مریدان دافا فوق‌العاده هستند. آنها در مسیر الوهیت گام برمی‌دارند. هیچ وابستگی‌ای به شهرت، کسب مادیات یا احساسات ندارند. صرف‌نظر از اینکه شیطان چقدر پست و سرکش باشد، آنها نمی‌توانند مریدان دافا و دافایی را که مانند صخره مستحکم است، تکان داده و تحت تأثیر قرار دهند.

لطفاً هر اشتباهی در مقاله‌ام را متذکر شوید!