(Minghui.org) وقتی بچه بودم، مادرم همیشه برایم کتابها و داستان‌های مذهبی زیادی می‌خواند. اغلب فکر می‌کردم: «مریدان بودا شاکیامونی از اینکه می‌دانستند از بودایی واقعی پیروی می‌کنند، باید خوشحال بوده باشند. اگر در آن دوران به‌دنیا آمده بودم، من نیز یکی از شاگردانش می‌شدم!»

شروع مسیر تزکیه

در سال ۱۹۹۳ که ۳۹ ساله بودم، شرکت خودم را راه‌اندازی کردم و وضعیت مالی‌ام خوب شد. اما، کم‌کم همراه با بیماری‌های مزمن دچار ضعف شدید اعصاب و بی‌خوابی شدم. هرچه روش‌های معالجه بیشتری را آزمایش می‌کردم، حالم بدتر می‌شد. به‌امید درمان بیماری‌هایم، تقریباً هر محصول مربوط به سلامتی را که در بازار موجود بود، خریداری می‌کردم. اما تنها در حکم تسکین موقت بود. آنقدر درمانده و ناامید بودم که تمام پس‌انداز زندگی‌ام را صرف بهبود خود کرده بودم.

در تاریخ ۱۸ دسامبر سال ۱۹۹۸، خواهرم از من دعوت کرد تا ویدئویی را با عنوان: «آموزش فای استاد لی هنگجی در گوانگژو» تماشا کنم. وقتی فیلم تمام شد، اولین مجموعه از تمرینات فالون گونگ را یاد گرفتیم. سپس خواهرم به من گفت: «استاد بیماری‌هایت را برداشته‌اند و مراقب تو هستند.» باور حرف‌هایش برایم خیلی دشوار بود.

روز بعد کتاب جوآن فالون را مطالعه کردم و بی‌خوابی‌ام به‌طور کامل ناپدید شد. به وجد آمده بودم!

به‌واسطه درک سطحی‌ام از فا، بیشترین وقتم را درگردهمایی‌های اجتماعی تجاری می‌گذراندم. بنابراین نمی‌توانستم به‌طور منظم در مطالعۀ گروهی فا شرکت کنم. اکثر زمانهایی که موفق به حضور در مطالعه گروهی می‌شدم، بوی الکل می‌دادم. پس از دادخواهی ۲۵ آوریل در پکن، الکل را ترک کردم و ترتیبی دادم تا قرارهای تجاری‌ام که در زمان شام و نهار بود به زمانی دیگر موکول شود، طوری که بتوانم در مطالعه گروهی فا شرکت کنم. احساس می‌کردم که تمرین تزکیه‌ام در آن روز آغاز شد.

تقویت افکار درستم

حزب کمونیست چین، در تاریخ ۲۰ ژوئیه سال ۱۹۹۹، کمپین وحشت بی‌سابقه‌ای را علیه فالون گونگ آغاز کرد. آن روز وقتی از سر کار برگشتم و وارد خانه شدم، تلویزیون مملو از اخباری با مضامین افترا‌آمیز درباره استاد لی و این روش تزکیه بود. نمی‌دانستم آیا آنچه را که می‌شنیدم درست است یا نه. آیا استادم واقعاً شبیه آن چیزی بود که آنها توصیف می‌کردند؟ چه کاری باید انجام می‌دادم؟ بدون این فا، زندگی‌ام چه معنایی داشت؟ به گریه افتادم و احساس می‌کردم تمام دنیایم پر از تاریکی شده است. جرئت نداشتم دیگر هیچ به‌اصطلاح «اخبار» دیگری را تماشا کنم.

تا سه روز بعد، نه چیزی خوردم، نه چیزی نوشیدم و نه سر کار رفتم. در مطالعه گروهی فا نیز شرکت نکردم. تمرینات را هم انجام ندادم. واقعاً افسوس می‌خوردم که از وقت و فرصتم استفاده مناسبی برای تزکیه نمی‌کردم.

چهار روز بعد، به‌خاطر آوردم که فقط هفت فصل اول جوآن فالون را رونویسی کرده بودم و باید بدون توجه به اینکه درباره فالون گونگ چه چیزی در اخبار شنیده بودم، رونویسی دو فصل باقی‌مانده را نیز انجام می‌دادم.

« این دارما است!»

همانطور که می‌نوشتم، متوجه شدم که فا دارما است. آن دارما است! به‌طور ناگهانی گستردگی و عمق اصول فا را احساس کردم و می‌دیدم برخی از حروف چینی تغییر رنگ می‌‌دادند. آن واقعاً شگفت‌انگیز بود! پس از آن، هر روز صبح ساعت ۴ صبح بیدار می‌شدم و تا ساعت ۱۰ صبح به رونویسی از کتاب ادامه می‌دادم. اگرچه کل بازوهایم دچار عرق‌سوز شدیدی شده بود، تمام بدن و ذهنم غرق در فا بودند. بسیار خوشحال بودم.

بالاخره موفق شدم در مدت ۹ ماه، ۹ بار از جوآن فالون رونویسی کنم. هریک از حروف آن را به‌طور مرتب و منظم با فونت ایتالیک می‌نوشتم. یک بار رونویسی از جوآن فالون، ۲۵ تا ۲۸ روز طول می‌کشید. همیشه در اول هر ماه نوشتن نسخه جدید را آغاز می‌کردم و باقی روزهای ماه دو بار به‌دقت کتاب را مطالعه می‌کردم. وقتی این کار را به پایان رساندم، متوجه شدم که هیچ چیزی نمی‌توانست باورم را تغییر دهد، زیرا من به جزئی از دافا تبدیل شده بودم.

از بین رفتن کارما

وقتی فا را به‌طور متمرکز و فشرده مطالعه کردم، بدن و ذهنم به‌طور کامل تبدیل شدند. همه بیماری‌هایم، از جمله بی‌خوابی، روماتیسم، بیماری‌ معده و فتق دیسک بین مهره‌ای‌ام ناپدید شدند. حتی چهره‌ام تغییر کرد. خواهرزاده‌ام گفت: «خاله‌ام مانند یک مرید دافا آرام به‌نظر می‌رسد.»

در ابتدای تمرینم، فقط تحمل از بین بردن مقدار کمی از کارما را داشتم. اما، پس از رونویسی کتاب، همه چیز تغییر کرد. در روز سوم ژانویه، چون روز تعطیل عمومی بود، در خانه ماندم تا از کتاب رونویسی کنم. ناگهان احساس کردم تمام بدنم درد گرفت و حرارت بدنم به بیش از ۴۲ درجه سلسیوس رسید.

شوهرم توصیه کرد به بیمارستان برویم، اما نمی‌خواستم بروم. درعوض، هنگام شب مدیتیشن نشسته و صبح چهار تمرین دیگر دافا را انجام دادم. وقتی تمرین اول را انجام می‌دادم، چشم آسمانی‌ام باز شد. تپه عظیمی از شن را دیدم که تا آسمان‌ها امتداد یافته بود و تکه‌های بزرگی از ریگ از دامنه‌هایش به پایین می‌غلتیدند.

پیش از اینکه متوجه شوم ریگ‌ها کارمایم بودند، این صحنه بیش از ۳۰ دقیقه ادامه یافت. استاد کارمای بسیار زیادی را برایم از بین بردند! پس از خاتمه تمرین‌ها، خیس عرق شده بودم. به همسرم گفتم: « به‌طور کامل بهبود یافتم!» او حرفم را باور نکرد. دست و پیشانی‌ام را لمس کرد و متوجه شد که دمای بدنم به‌حالت عادی بازگشته است. به او گفتم: «حتی در بیمارستان، چند روز طول می‌کشید تا این اتفاق بیفتد.» او در پاسخ گفت: «بله، این واقعاً شگفت‌انگیز است!» از آن زمان، او از تصمیمم برای تمرین فالون گونگ، حمایت کرده است.

گذر از یک آزمون مهم شین‌شینگ

در اکتبر سال ۲۰۰۰، به‌منظور معاینه و کنترل ماشینم به پمپ بنزینی رفتم. تصمیم گرفتم به توالتی درآن نزدیکی بروم که متوجه شدم اِشغال بود. واقعاً برای مدتی طولانی در خارج از توالت صبر کردم و پس از آن کم‌کم مضطرب شدم. از دختری که در داخل بود، خواستم عجله کند. او آنقدر عصبانی شد که چند دقیقه‌ای به من ناسزا ‌گفت و سپس سعی کرد مرا کتک بزند. در سراسر آن آزمون سخت، آرامش خود را حفظ کردم.

او فریاد می‌زد: «امروز مرا اذیت کردی.» پس اجازه نمی‌دهم ماشینت مورد معاینه قرار گیرد!» ناگهان متوجه شدم که او در پمپ بنزین کار می‌کند. پانزده دقیقه بعد، شنیدم که یکی از کارکنان می‌گوید: «ماشین شما مورد معاینه قرار گرفت و می‌توانید بروید.» آگاهانه لبخندی زدم: «آن، شیوه تشویق استاد بود، برای اینکه از این آزمون شین‌شینگ با موفقیت گذر کرده بودم.»

اختصاص دادن زمانی برای خانواده‌ام

در محل کار به‌قدری سرم شلوغ بود که به‌ندرت در خانه غذا می‌خورم. پس از مطالعۀ عمیق و زیاد فا، قرارهای تجاری‌ام در وقت شام و فعالیت‌های اجتماعی را به وقت ناهارم موکول می‌کردم که به من فرصتی می‌داد تا بعد از کار به خانه بروم و برای خانواده‌ام شام آماده کنم. وقتی متوجه می‌شدم شوهرم به خانه نزدیک می‌شود، به‌سرعت حوله تمیزی را برایش آماده می‌کردم تا صورتش را پاک کند، لیوانی از نوشیدنی خنک آماده می‌کردم تا او را آرام کند و صندلی را پیش می‌کشیدم تا استراحتی بکند. وقتی می‌دید غذاهای مختلفی را برای شام آماده کرده‌ام، دافا را ستایش و تمجید می‌کرد، درحالی‌که می‌گفت چقدر شگفت‌انگیز است که من از  زنی گستاخ، غیرمنطقی و خودسر به همسری باتقوا تبدیل شده‌ام.

همچنین در اثر تصادف با ماشینی، به زمین افتادم. خویشاوندانم را که درگذشته‌اند، می‌دیدم که گریه کرده و التماس می‌کردند تا کار بدی انجام دهم. شوهرم به‌محض این که از در خانه وارد می‌شد، درست چشم در صورتم، از عصبانیت می‌ترکید و یک فناناپذیر بسیار بزرگ سعی می‌کرد برخی چیزهایش را به من آموزش دهد.

وقتی احساس کردم به والدینم وابسته هستم، سخنان استاد را به‌یاد آوردم:

«چه‌ کسی‌ مادر شما است‌؟ چه‌ کسانی‌ دختران‌ و پسران‌ شما هستند؟ وقتی نفس آخر را کشیدید همدیگر را نمی‌شناسید. هنوز هم‌ باید‌ آنچه‌ را که‌ به‌ دیگران‌ مدیون‌ هستید،‌ بپردازید.» (جوآن فالون)

وقتی شیطان مرا تحت آزار و شکنجه قرار داد، احساس کردم درحال پروازم و از قید این بدن فانی‌ام آزاد می‌شوم. تمام تجربیاتم و فای عمیقی که استاد به ما آموزش داده‌اند، باورم را در دافا پایدار و راسخ کرده‌اند. تصمیمم مبنی بر تزکیه به‌طور کوشا و جدی، شیطان را به‌وحشت انداخته و نظم و ترتیب‌شان برای زندگی‌ام را خنثی کرده است.

«اکنون، فقط می‌خواهم شخصی خوب باشم»

دیگر به پول وابسته نیستم، چون اکنون درک می‌کنم که چرا برخی از مردم آن را دارند و دیگران ندارند. دیگر نیازی به رقابت با دیگران ندارم. بسیاری از مشتریانم گفته‌اند: «از اینکه مجبور نیستیم نگران این باشیم که آیا شما آدم درستی هستید یا نه، خیلی خوشحالیم. مایلیم به‌خاطر شما با شرکتتان همکاری تجاری داشته باشیم!» به آنها می‌گفتم: « فالون دافا را تمرین می‌کنم که به من کمک کرده فردی خوب باشم.» آنها حرف مرا اینطور تصحیح می‌کردند: «اما شما قبل از اینکه دافا را تمرین کنید نیز فرد خوبی بودید.» توضیح می‌دادم: «در آن زمان، با شما دوستانه رفتار می‌کردم، چون می‌خواستم شما هم با من دوستانه رفتار کنید. اما اکنون فقط می‌خواهم فرد خوبی باشم.»

استاد بسیار مهربان‌مان چقدر رنج کشیده‌اند تا من از فردی خودپسند، خودخواه و رقیبی تجاری که تنها به فکر منافع خودش بود، به یک مرید دافای نوع‌دوست و عاری از خودحواهی تبدیل شوم؟ واقعاً برایم غیرممکن است که رحمت بی‌کران و نیک‌خواهی‌ استاد را جبران کنم!