(Minghui.org) از ژوئیه ۱۹۹۵، فالون دافا را تمرین می‌کنم و ۶۵ سال دارم. احساس می‌کنم بنیانگذار دافا که تمرین‌کنندگان، ایشان را استاد خطاب می‌کنند، همیشه در کنارم هستند.

در ۲۸ ژوئیه ۲۰۱۴، برای نصب پوسترهای اطلاع‌رسانی دافا بیرون رفتم و هنگامی‌که هنوز ده‌ها پوستر را نصب نکرده بودم، متوجه شدم فردی از فاصله حدود ۱۰۰ متری در پشت سرم، مرا تعقیب می‌کند. آن را نادیده گرفتم و فکر ‌کردم فقط کار نصب پوسترها را به‌پایان می‌رسانم و زود به خانه می‌روم. این فکر خوبی نبود و باعث شد با مشکل روبرو شوم.

درحالی‌که می‌خواستم آخرین پوستر را نصب کنم، شنیدم که کسی فریاد می‌زد و می‌خواست که بایستم. هنوز فاصله زیادی با من داشت، اما متوجه شدم که یک دسته پوستر در دست دارد. وقتی به مقابلم رسید، ابتدا انکار کردم که من پوسترها را نصب کرده‌ بودم، اما پس از آن نظرم را تغییر دادم و به او گفتم که نصب پوسترها کار من بوده است.

وقتی گفت همراه او بروم، متوجه شدم که یک مأمور پلیس است. گفت مدتی است که به‌دنبالم می‌گردند و خوشحال بود ‌که در مسیر برگشت از محل کارش به منزل، با من مواجه شده است.

او با حالتی دستوری گفت که همراه او بروم تا بتوانند اطلاعات مربوط به مرا ثبت کنند. گفتم که چیزی نخواهم گفت؛ می‌دانستم که کار خوبی انجام می‌دهم و به دافا اعتبار می‌بخشم و نباید بترسم.

استاد بیان کردند:

"اگر ترس داشته باشید،
آن بر شما غلبه خواهد کرد
اگر افکار درست باشند،
شیطان فروخواهد پاشید
ذهن تزکیه‌کننده سرشار از فا است
افکار درست بفرستید،
و اهریمن‌های فاسد منهدم می‌شوند
خدایان بر زمین قدم می‌گذارند،
درحالی‌که به فا اعتبار می‌بخشند"
("چه چیزی برای ترسیدن وجود دارد؟" در هنگ‌یین ۲)

امتناع از مرعوب شدن

فکر می‌کردم این فرصت مناسبی است تا حقایق دافا را برای این مأمور پلیس روشن کنم، بنابراین همراهش به راه افتادم. گفتم: "وقت آن رسیده که این آزار و شکنجه شیطانی را متوقف کنی. نباید در آزار و شکنجه انسان‌های خوب درگیر شوی."

"افرادی نظیر ژو یونگ‌کانگ و لی دانگ‌شنگ که فعالانه فالون دافا را تحت آزار و شکنجه قرار دادند، بازداشت یا محکوم شدند یا تحت بازجویی قرار دارند. برخی خودکشی کردند و دیگران با مشکلات گوناگونی مواجه شدند. بیش از ۱۷۰ میلیون نفر از حزب کمونیست (ح.ک.چ) و یا سازمان‌های وابسته به آن خارج شده‌اند."

"اگر به بازداشت تمرین‌کنندگان ادامه دهی، به مشکل برخواهی خورد. اگر به من اجازه دهی بروم، تو و خانواده‌ا‌ت برکت بسیاری نصیبتان خواهد شد. اگر به خودت اهمیت نمی‌دهی، پس دلواپس خانواده‌ات باش."

تا آن زمان از یک ایستگاه اتوبوس قدم‌زنان عبور کرده و نزدیک خانه‌ام رسیده بودیم. می‌دانستم که نباید به رفتن از این مسیر ادامه دهم، زیرا درغیراین‌صورت ممکن بود همسایه‌ها مرا بشناسند و او محل زندگی‌ام را یاد بگیرد.

ایستادم و به او پیشنهاد کردم به جایی برویم تا بتوانیم بیشتر با هم صحبت کنیم. پیشنهادم را رد کرد و تهدید کرد که درخواست یک ماشین پلیس خواهد کرد. گفتم که نباید این کار را انجام دهد، زیرا با وی نخواهم رفت.

او سعی کرد مرا بگیرد، اما موفق نشد. سه قدم برداشتم، به پشت سرم نگاه کردم و فریاد زدم که مرا تعقیب نکن. همان‌طور که به راهم ادامه می‌دادم، دوباره گفتم مرا تعقیب نکن. از استاد نیز خواستم به این مرد اجازه ندهند که به‌دنبالم بیاید.

وقتی دوباره به پشت‌سرم نگاه کردم، در آنجا ایستاده بود، مانند موجودی ساکن، گویا منجمد شده بود. سعی می‌کرد یک قدم بردارد، اما نمی‌توانست. به من خیره شده بود، اما نمی‌توانست صحبت کند. بر سرعت قدم‌هایم افزودم و آن منطقه را ترک کردم.

استاد بیان کردند:

"هنگامی‌که مریدان افکار درست فراوانی دارند،
استاد قدرت این را دارد که جریان را برگرداند."
("پیوند استاد- مرید" در هنگ‌یین ۲)

استاد، متشکرم.