(Minghui.org) در دهه ۱۹۹۰ چهل ساله شده و در زندگی‌ام رو به افول بودم. در رقابت برای شهرت، سود، احساسات مختلف و منافع شخصی، از لحاظ جسمی و روحی آسیب دیده بودم. از سرطان دهان و انسداد عروق مغزی رنج می‌بردم و استخوان ران پای راستم حس خود را از دست داده بود و حساسیت و التهاب پوستی و پوکی استخوان داشتم.

در جوانی‌ام زیبا بودم، اما در آن سال پیرتر از سنم به‌نظر می‌رسیدم. مقدار زیادی از موهایم ریخته بود، چین و چروک‌هایی در اطراف چشمانم داشتم و دندان‌های جلویی‌ام خراب شده بودند. حتی بینایی‌ام روز به روز ضعیف‌تر می‌شد و برای مطالعه به عینک متوسل شده بودم.

یافتن فالون دافا امید را به من برگرداند

در آن زمان خانمی مسن به‌نظر می‌رسیدم و مجبور بودم تحقیر و فریادهای شوهرم را تحمل کنم، وی می‌گفت: "به خودت نگاه کن.  خیلی زشت هستی!" پدر و مادرشوهرم مرا کتک می‌زدند و به من ناسزا می‌گفتند. حتی شوهرم را ترغیب می‌کردند که درخواست طلاق بدهد، بنابراین احساس می‌کردم که مجبورم سخت تلاش کنم تا زندگی زناشویی‌ام را حفظ کنم. ترجیح می‌دادم بمیرم، اما طلاق نگیرم.

هنوز بهار سال ۱۹۹۷ را به‌خاطر دارم که یکی از همکارانم کتاب عجیبی به‌ نام جوآن فالون را روی میزم گذاشت. بلافاصله نگاهی به کتاب انداختم و مردی با چهره‌ای مهربان را دیدم. از همکارم خواستم که کتاب را برای یک شب به من قرض بدهد. وقتی برای گرفتن کتاب آمد، از او خواستم که اجازه دهد آن را نزد خودم نگه دارم. او گفت جوآن فالون فای بوداست که توسط استاد لی هنگجی آموزش داده شده است.

سپس رؤیایی شامل یک پیشگویی داشتم: در رؤیایم مرد بلندقامتی ظاهر شد که پشتش به من بود و گفت: «وقتی بازسازی خانه‌ات تمام شود، از دنیا خواهی رفت. لطفاً هرچه سریعتر جوآن فالون را بخوان.» وقتی بیدار شدم این جمله در ذهنم ریشه دوانده بود، اما معنای آن را درک نمی‌کردم.

کمی بعد از آن، شرایطی پیش آمد که خانه‌مان نیاز به بازسازی داشت. ازآنجاکه ران و پای راستم بی‌حس بود، هنگام راه رفتن مجبور بودم خودم را به اطراف بکشانم. با اینکه فلج شده بودم، اما باز هم خودم را در کار بازسازی خانه درگیر می‌کردم.

در همان موقع یکی از همکارانم گفت که شوهرم با کسی رابطۀ نامشروع دارد. بلافاصله دچار فروپاشی روانی‌ شدم. اگرچه در گذشته اغلب اوقات بحث و دعوا می‌کردیم، اما همیشه می‌دانستم که شوهرم هنوز به من اهمیت می‌دهد. اما این اعتماد حالا در هم شکسته شده بود- دیگر نمی‌توانستم به تظاهر کردن ادامه دهم. با او جنگ و دعوا یا بحث و جدل نکردم. فقط به آرامی با اشک‌هایی که از چشمانم سرازیر می‌شد، به دختر جوانم نگاه کردم.

تصمیم گرفتم خودم را به تغییر کردن متعهد کنم

دلسرد و افسرده شده بودم و واقعاً نمی‌خواستم به زندگی ادامه دهم. ناگهان به این آگاه شدم که وقتی بازسازی خانه‌‌ام تمام شود، مرگم نزدیک خواهد بود. تنها استاد فالون دافا می‌توانست مرا نجات دهد. می‌بایست سریعاً جوآن فالون را می‌خواندم.

هر چیزی که در دستم بود را ناتمام رها کردم و خود را در اتاقی محبوس کردم. نمی‌توانستم بنشینم، فقط در گوشه‌ای از اتاق ایستاده بودم و جوآن فالون را می‌خواندم. از صبح زود تا اواخر شب مطالعه می‌کردم. کتاب را به‌طور پیوسته می‌خواندم و به‌طور معجزه‌آسایی، متوجه شده بودم که دیگر هیچ نفرت و تلخی در قلبم ندارم.

فهمیدم که موجودات بشری به این جهان می‌آیند تا رنج بکشند و کارمای خود را ازبین ببرند. بنابراین باید با همه اعضای خانواده‌ام با مهربانی رفتار کنم و قدرشناسی و بردباری را در قلبم پرورش دهم. همان‌طور که به خواندن ادامه دادم، قلبم خالی شد و همه درد و رنج‌ها در سراسر بدنم ناپدید شدند. متوجه شدم که استاد لی درحال کمک به من بودند تا بدنم  پاک شود. خیلی زود، با کمک هم‌تمرین‌کنندگان توانستم محل تمرین دافای محلی را پیدا کنم.

یک هفته بعد از شروع تمرین فالون دافا، محل کارم ما را تحت معاینات پزشکی قرار داد. پزشک به من گفت: «اوه، علائم انسداد عروق مغزی‌ات ناپدید شده است. درحال‌حاضر مغزت کاملاً سالم است.» از من پرسید: «چه داروی جادویی‌ای مصرف کرده‌ای؟» به او گفتم که بهبود یافتم، چراکه فالون دافا را تمرین می‌کنم.

از همه اوقات فراغتم برای خواندن جوآن فالون استفاده می‌کردم. بسیار پرهیزکار شده بودم و با تمام وجود مطالعه می‌کردم، بنابراین تک‌تک جملات برایم بسیار لذت‌بخش بودند. حتی شوهرم که پزشک بود، بسیار شگفت‌زده شده بود. او می‌دانست که از انواع بیماری‌های لاعلاج رنج می‌بردم و همچنین شاهد قدرت عظیم دافا بود. او در سخت‌ترین سال‌های زندگی همراهم بود و به همسری خوبی تبدیل شد. او اکنون کاملاً از تمرین فالون دافای من حمایت می‌کند.

همه اطرافیانم کنجکاوند و می‌پرسند که چرا همه چین و چروک‌های صورتم ناپدید شده‌اند. عینکم را کنار گذاشتم و از استاد خواستم که بینایی‌ام را تقویت کنند. طولی نکشید که توانستم بدون عینک، فا را مطالعه کنم.

معجزات بسیاری برایم اتفاق افتاده‌اند. حتی دندان‌های خرابم سالم شدند. آنهایی که کوتاه بودند بلند‌تر شدند و به‌طور طبیعی به بلندی بقیه دندان‌ها رسیدند. تمرین‌کنندگان دافا حتی بدون استفاده از مراقبت‌های پزشکی سنتی، جوان‌تر می‌شوند. درحال‌حاضر ۶۷ سال دارم، اما نسبت به زمانی که ۴۵ ساله بودم نیز احساس بهتری دارم. احساس می‌کنم دوباره جوان شده‌ام.

تعالیم دافا را بدون در طلب بودن می‌خوانم. استاد و فا بودند که مرا نجات دادند و به من زندگی تازه‌ای بخشیدند.