(Minghui.org) من فردی عقلانی با نوعی طرز تفکر تجربی بودم. این تبدیل به مانع بزرگی در تزکیه‌ام شد. درنتیجه در سال گذشته در تزکیه‌ام با چندین آزمایش مواجه شدم، اما بعد از تبادل تجربه با تمرین‌کنندگان از منظر فا، توانستم که آنها را بگذرانم. سپس در تزکیه‌ام پیشرفت کردم. همچنین برخی درک‌ها در رابطه با اصل فای ...«ظاهر از ذهن نشأت می‌گیرد.» («آموزش فای ارائه شده در جلسه اپک تایمز») داشته‌ام که تمایل دارم با تمرین‌کنندگان در میان بگذارم. لطفاً به هر مطلب نادرستی اشاره کنید.

با موجودات ذی‌شعور مخالفت نکنید

من مسئول شعبه‌ محلی شرکتی هستم که دفتر مرکزی‌اش در شهر دیگری است. اخیراً در رابطه با اینکه چطور شرکت را مدیریت کنم اختلافاتی با دفتر مرکزی داشتم. بعداز ظهر یک روز مدیرعامل به من اطلاع داد که قرار است از سِمتم عزل شوم و اینکه دفتر مرکزی به‌زودی فرد جایگزین را ارسال خواهد کرد. او گفت که روز بعد به دیدنم خواهد آمد و مرا از دلایل آن آگاه خواهد کرد.

این اتفاق بسیار ناگهانی بود و من برای آن آماده نبودم. با نگاه به درون، به علت آن پی‌بردم. به‌علاوه با نگاه به عقب و به وضعیت تزکیه‌ام در سال‌های اخیر، از ظهور این مشکل تعحب نکردم. آن اتفاقی نبود.

تحت مدیریت من، این شعبۀ شرکت بسیار سریع رشد کرد. می‌دانستم که فا به من خرد و محیط خوبی برای اعتباربخشی به فا و نجات موجودات ذی‌شعور بخشیده است. از هر فرصتی برای متقاعد کردن افراد به خروج از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) استفاده می‌کردم. با این حال تزکیه را به‌طور کامل در کار و زندگی روزمره‌ام وارد نکرده بودم. کارها را صرفاً بخاطر انجام آنها انجام می‌دادم.

برای مدتی طولانی نتوانستم فا را با تمرکز مطالعه کنم و در کارم دچار وابستگی‌های بشری بیشتر و بیشتری شدم. احساس می‌کردم که فرد بسیار مهمی هستم و خودخواهی‌ام رشد کرده بود. بیشتر و بیشتر به شهرت و منافع شخصی وابسته شده بودم.

نیروهای کهن از شکاف‌هایم سوءاستفاده کردند و برایم اختلافاتی با مردم عادی ایجاد کردند. این باعث مداخله مستقیمی در محیط تزکیه‌ام و نجات موجودات ذی‌شعور شد. می‌دانستم که این آزمایشات ظاهر شده‌اند و من باید آنها را بگذرانم. بعد از یافتن وابستگی‌هایم آرام باقی ماندم. به خودم گفتم که وابستگی به شهرت را رها کن و تبدیل به یک تزکیه‌کننده خوب شو.

مدیر کل سه دلیل برای عزل من از سمتم ارائه کرد. آن بخاطر تمرین فالون دافا، صحبت با کارکنان درباره دافا و آزار و شکنجه، و درخواست از آنها برای خروج از ح.ک.چ بود. افراد در دفتر مرکزی نگران بودند که این از لحاظ سیاسی خطرناک است. دلایل دیگر بی‌اساس بود و مدیرعامل گفت که عمدتاً بخاطر اعتقادم است.

در‌حالی‌که به صحبت‌های مدیرعامل گوش می‌دادم عصبانی شدم. احساس غیرقابل انتظاری بود اما ذهنم آرام باقی ماند. می‌دانستم که آن مسئله‌ای از تزکیه شخصی نیست. به نیروهای کهن اجازه ندادم که از افرادی که حقایق را نمی‌دانند با ترغیب آنها به ارتکاب جنایات علیه دافا سوءاستفاده کنند.

کمی آرام شدم. گفتم: «دفتر مرکزی هیچ حقی ندارد که با اعتقادم مداخله کند.» «من و همکارانم شعبه محلی شرکت را از هیچ راه‌اندازی کردیم. آن به بزرگی امروز توسعه یافته‌است. ما یک ریال هم از دفتر مرکزی کمک نگرفته‌ایم. به‌طور قانونی دفاتر مرکزی این حق را دارند که کنترل یک شعبه محلی را بدست گیرند، اما آن شعبه محلی این حق را دارد که همکاری نکند. اگر تو مرا بخاطر عملکرد کاری‌ام اخراج کنی، من منافع شخصی‌ام را رها خواهم کرد و از دستورات شما اطاعت می‌کنم. اما اگر بخاطر اعتقاد شخصی‌ام است، من قطعاً آن را نخواهم پذیرفت.»

مدیرعامل گفت که می‌تواند نقطه‌نظر مرا درک کند اما قادر نیست به میل خودش این تصمیم را تغییر دهد؛ این تصمیمی از جانب هیئت مدیره بود. کاملاً آرام شدم. از این فرصت استفاده کردم که با او درباره حقایق آزار و شکنجه و معنای خروج از ح.ک.چ صحبت کنم. در نهایت با خروج از ح.ک.چ موافقت کرد و گفت که پیام من را به هیئت مدیره منتقل خواهد کرد.

بعد از اینکه به خانه آمدم این موضوع را با همسرم در‌میان گذاشتم. او نیز فکر می‌کرد که این آزمونی است برای اینکه دیده شود آیا ما وابستگی‌های‌مان را به شهرت و نفع شخصی رها کرده‌ایم. ما توانستیم علایق‌مان را رها کنیم اما با شیطان و آزار و شکنجه‌اش همکاری نکردیم و به موجودات ذی‌شعور اجازه ندادیم که مرتکب جنایات شوند. او نیز دیدگاهش شبیه من بود.

چند روز بعد دفتر مرکزی افرادی را فرستاد تا به‌زور کنترل شرکت را به‌دست گیرند. با این حال کارکنان شعبه محلی، آنها را برگرداندند. سعی کردم که با رئیس هیئت مدیره صحبت کنم اما هیچ کسی پاسخگو نبود. درگیری افزایش یافت.

نمی‌دانستم که مشکل از کجا بود. به درون نگاه کردم و متوجه شدم که هنوز وابستگی به ترس دارم. از نظر محافظت از فا، تا حد استاندارد بالا نبودم، بنابراین افکار درستم را تقویت کردم و هرگز تسلیم نشدم.

بعدازظهر یک روز، مأمور ارشد اجرایی از دفتر مرکزی همراه با خانمی به دفتر من آمد. او از جانب رئیس هیئت مدیره آمده بود که به این مسائل رسیدگی کند. او گفت که چیزهایی شنیده است و می‌خواهد تحقیق کند.

شرایط را برایش شرح دادم و موضعم را برایش روشن کردم. او آن خانم را به من معرفی کرد.

او گفت: «این دوست من است. او مثل شما یک تمرین‌کننده فالون گونگ است. بسیار مهربان است و من احترام بسیار زیادی برای او قائل هستم. زمانی که شنیدم وضعیت در شرکت شما به‌هم ریخته شده است، بسیار تعجب کردم. چرا این تمرین‌کننده فالون گونگ اینجا متفاوت از چیزی است که می‌دانم؟ بنابراین با دوستم تماس گرفتم. او گفت که آنچه شنیده‌ام حقیقت ندارد یا اینکه تو یک تمرین‌کننده فالون گونگ نیستی. او تمایل داشت که با من بیاید و خودش از نزدیک شاهد این قضیه باشد. می‌بینم که همه چیز در شرکت شما بسیار مرتب و منظم است. بعد از صحبت با تو خیالم راحت شد. اما باید روش حل مشکلاتت را بهبود بخشی. لطفاً گفتگویی با دوستم داشته باش چرا‌که شما دو نفر تفکرات مشترکی دارید.

«می‌خواهم با تعدادی از کارکنان اینجا صحبت کنم و به رئیس هیئت مدیره گزارش بدهم. او نگران وضعیت اینجا است. او پیشنهاد کرد که اگر نتوانستم امور را تحت کنترل نگه دارم مستقیماً به پلیس گزارش بدهم. اما در حال حاضر نیازی نیست.»

بعد از اینکه کارش را به پایان رساند، دفترم را ترک کرد. آن خانم هنوز در دفتر بود.

با آن تمرین‌کننده تبادل تجربه کردم. از من پرسید که چطور به این اتفاق از منظر فا نگاه می‌کنم. من تأکید کردم که چطور آزار و شکنجه را نفی کردم. او سرش را تکان داد.

او اظهار نظر کرد: «درست است که آزار و شکنجه را نفی کنی. تو فرد بسیار مصممی در تزکیه هستی. آن مشکلی نیست. مشکل این است که با همه افراد مخالفت می‌کنی.»

صحبت‌های او را کاملاً درک نکردم.

او گفت: «نیروهای کهن از نقاط ضعفت در تزکیه سوءاستفاده کرده‌اند. آنها با استفاده از مردم عادی‌ای که افکار بدی در ذهن‌شان دارند تو را تحت آزار و شکنجه قرار می‌دهند. در واقع ما باید این آزار و شکنجه را در اعمال‌مان نفی کنیم و عوامل شیطانی پشت آنها را با افکار درست ازبین ببریم. اما مردم عادی خودشان اهریمن نیستند. آنها موجودات ذی‌شعوری هستند که منتظر نجات هستند. با آنها مخالفت نکن. در غیراینصورت چطور می‌توانی آنها را نجات دهی؟»

حرفی برای گفتن نداشتم. بله حق با او بود. من در جامعه عادی به‌خوبی عمل نکرده بودم، و این باعث شده بود که مردم عادی مرتکب جنایات علیه دافا شوند. من نباید آنها را به‌عنوان شیطان درنظر بگیرم و با آنها مبارزه کنم. در عوض باید آنها را با نیک‌خواهی نجات دهم. آنها قابل ترحم هستند. باید نسبت به آنها مسئول باشم.

زمانی که درباره این مسئله روشن شدم احساس کردم قلبم سبک شد. با این تمرین‌کننده بیشتر تبادل تجربه کردم. متوجه شدیم که استاد برای او نظم و ترتیب دادند که به من کمک کند تا این مشکل را برایم حل و فصل کنند. ما عمیقاً تحت تأثیر نیک‌خواهی استاد قرار گرفتیم.

طولی نکشید که مأمور ارشد اجرایی بازگشت.

او گفت: «با رئیس هیئت مدیره صحبت کردم. او دیگر نگران این شعبه نیست. ما می‌توانیم اینجا را ترک کنیم. لطفاً با او تماس بگیر.»

زمانی که با رئیس هیئت مدیره تماس گرفتم نگرشش را کاملاً عوض کرد. از او بخاطر کارهای که به‌خوبی انجام نداده‌ام عذرخواهی کردم. او از شخصیتم تقدیر کرد و اعتمادش را ابراز داشت. سپس این فرصت را پیدا کردم که شخصاً او را ببینم و حقیقت را برایش روشن کنم.

نتوانستم او را متقاعد کنم که از ح.ک.چ خارج شود اما تصدیق کرد که با باور شخصی‌ام مداخله نخواهد کرد. متوجه شدم که در روشنگری حقیقت برای کارکنان دفتر مرکزی به‌خوبی عمل نکرده‌ام. در ظاهر بدین دلیل بود که من در همان شهر نبودم و تماس زیادی با آنها نداشتم. در واقع شین‌شینگم در آن حد بالا نبود. بر کارم تمرکز می‌کردم و حقیقتاً به نجات آنها فکر نمی‌کردم، اگرچه حتی همراه با آنها بودم. گاهی اوقات می‌خواستم آنها را نجات دهم اما به‌دلیل اینکه نمی‌خواستم آنها بدانند که من یک تمرین‌کننده فالون گونگ هستم، صرف‌نظر می‌کردم.

از طریق این اتفاق همه در دفتر مرکزی فهمیدند که من فالون گونگ را تمرین می‌کنم. احساس راحتی کردم و حس قدرتمندی نسبت به نجات آنها داشتم. توانستم به مأمور ارشد اجرایی و مدیرعامل وقت کمک کنم که از ح.ک.چ خارج شوند. یک اتفاق بد را به چیز خوبی تبدیل کردم.

بنابراین هرآنچه که در تزکیه با آن مواجه می‌شویم فرصت‌هایی برای رشدمان و نجات موجودات ذی‌شعورهستند- به‌شرطی که با آنها از منظر فا و با افکار درست برخورد کنیم.

تمرین‌کننده‌ای جوان

روزی تماس تلفنی از رئیس بخش امنیت داخلی محلی دریافت کردم که از من خواست با تمرین‌کننده‌ای جوان در شرکتم دیدار کند.بلافاصله، متوجه شدم که باید چیزی در رابطه با شکایت کیفری وی علیه جیانگ زمین باشد. از آن تمرین‌کننده جوان خواستم که فوراً شرکت را ترک کند.

این موضوع را با همسرم در‌میان گذاشتم. همسرم معتقد بود از آنجاکه ما تمرین‌کنندگان جرأت شکایت از جیانگ را با هویت‌های واقعی‌مان داریم، چرا نباید با تهدید‌های پلیس مواجه شویم؟ شکایت کیفری علیه جیانگ یک نقطه‌عطف بود. آن برای این بود که تمرین‌کنندگان به صورت آشکار با شیطان روبرو شوند و به‌طور فعالانه آزار و شکنجه را منحل کنند. پس چرا تمرین‌کنندگان باید از دیدار با پلیس دوری کنند؟ چرا تمرین‌کنندگان نباید عزم خود در شکایت از جیانگ زمین را به شیوه‌ای محترمانه به پلیس نشان دهند؟

اگر این واقعه می‌توانست حس عدالت را در پلیس بیدار کند و باعث شود دیگر مرتکب کار اشتباه نشوند، پس آیا به پلیس فرصتی برای نجات داده نشده است؟

در واقع، تمرین‌کنندگان فالون دافا این مسئولیت را دارند که مسیر تزکیه‌شان را به خوبی و درستی بپیمایند، و مرجع خوبی برای نسل‌های آینده باشند. اگر زمانی که شیطان می‌آید، تمرین‌کنندگان پنهان شوند، آنها از سطح تزکیه خوبی برخوردار نیستند، مخصوصاً در این دوره پایانی اصلاح فا که شیطان کمتر و کمتر شده است. تمرین‌کنندگان باید آنچه را که خوب نیست اصلاح کنند. این سطح تزکیه‌ای است که یک تمرین‌کننده باید داشته باشد.

با نقطه‌نظرات همسرم کاملاً موافق بودم. با آن تمرین‌کننده جوان که در ابتدا کمی ترس داشت تبادل تجربه کردم چرا‌که او به تازگی تمرین را شروع کرده بود. زمانی که در حال تبادل تجربه بودیم، افکار درست وی ظاهر شد. او تصمیم گرفت با رئیس بخش امنیت داخلی محلی روبرو شود و دلیل شکایتش از جیانگ را بیان کند.

بعد از تبادل تجربه، تمرین‌کنندگان برای رئیس افکار درست فرستادند. تمرین‌کننده جوان برای گرفتن وقت ملاقات، با رئیس تماس گرفت. او با شادمانی به تمرین‌کنندگان گفت که رئیس رفتار محترمانه و خوبی در پشت تلفن با وی داشته و بر این باور بود که افکار درست تمرین‌کنندگان عوامل شیطانی را پاک کرده است.

تمرین‌کنندگان در این محیط به ظاهر آرام، هیچ خشنودی نشان ندادند. چند روز قبل از ملاقات، تمرین‌کنندگان با آن تمرین‌کننده جوان مطالعه و تبادل تجربه کردند. او به درون نگاه کرد و به وابستگی‌ داشتن زندگی خوب و فقدان عزمش در تزکیه پی‌برد. با کمک تمرین‌کنندگان، افکار درستش قوی‌تر و قوی‌تر شد. او گفت که با رئیس درباره فالون گونگ و آزار و شکنجه صحبت خواهد کرد.

تمرین‌کنندگان پیشنهاد کردند که آن تمرین‌کننده جوان را در جلسه همراهی کنم تا از امنیت وی مطمئن شویم. همچنین می‌‌توانستم حقیقت را برای رئیس روشن کنم. سایر تمرین‌کنندگان بیرون از محل ملاقات افکار درست می‌فرستادند.

تمرین‌کننده جوان در جلسه افکار درست قوی داشت. او برای از بین بردن عوامل منفی در پشت رئیس افکار درست فرستاد و سپس به او دلیل شکایتش از جیانگ را گفت. در سکوت افکار درست فرستادم. به محض اینکه صحبتش تمام شد، رئیس شروع به «آموزش» نظریه‌های اشتباه ح.ک.چ به آن تمرین‌کننده جوان کرد و حتی به دافا و استاد تهمت زد.

افکار درست فرستادم تا او را متوقف کنم و صحبتش را قطع کردم تا دیدگاهم را با او به اشتراک بگذارم. در آغاز با او وارد جر و بحث شدم و فضا سنگین بود. سپس خودم را اصلاح کردم و سعی کردم خشم و رقابت را کنار بگذارم. سعی کردم با او با نیک‌خواهی صحبت کنم، به امید اینکه بتوانم نجاتش دهم. همچنین سعی کردم عوامل شیطانی که مانع گوش کردن او به حقیقت می‌شوند را پاک کنم و خودآگاه اصلی‌اش را بیدار کنم تا به حقیقت گوش دهد.

جو به تدریج آرام شد و نقطه نظرات مشترکی پیدا کردیم. او قبول کرد که فالون گونگ مزایای سلامتی دارد، قانون اساسی به شهروندان اجازه می‌دهد تا آزادی عقیده داشته باشند و حزب کمونیست چین یک رژیم دیکتاتوری و بسیار فاسد است.

به‌تدریج از درگیری‌های ذهنی‌اش مطلع شدم و بر آن اساس حقیقت را برای وی روشن کردم. او تحت تاثیرات طولانی مدت باورهای الحادی ح.ک.چ، به وجود الهیات باور نداشت. او فکر می‌کرد فالون گونگ صرفاً یک مسیر مکمل معنوی است، و اگر فردی بیش از حد به آن باور داشته باشد غیرعادی خواهد شد.

به او گفتم که اکثر مردم در سرتاسر زمین دارای اعتقادات هستند. بسیاری از دانشمندان برجسته به وجود خدایان اعتقاد دارند و مسیحی هستند. از او پرسیدم که آیا هنوز هم فکر می‌کند آنها احمق هستند.

او فکر می‌کرد تمرین‌کنندگان فالون گونگ درگیر سیاست شده‌اند و توسط «نیروهای ضد چین» خارج از کشور مورد سوءاستفاده قرار گرفته‌اند. به او گفتم که بسیاری از اعضای خانواده مقامات عالی‌رتبه ح.ک.چ، گذرنامه‌های کشورهای دیگر را دارند. آنها در واقع خارجی هستند. آیا می‌توانند به فکر منافع مردم چین باشند؟ در واقع آنها نیروهای ضد چین هستند.

بیش از یک ساعت صحبت کردیم. او مجبور شد به بسیاری از حقایق اعتراف کند. در نهایت، او گفت که تحت حاکمیت رژیم کمونیست، مردم یا باید به کشورهای دیگر مهاجرت کنند یا از ح.ک.چ اطاعت کنند. او همچنین نارضایتی خود را از ح.ک.چ در بسیاری از جوانب بیان کرد، اما مجبور بود پیرو ح.ک.چ باشد چرا‌که از آن طریق کسب درآمد می‌کرد و از خانواده‌اش حمایت می‌کرد.

او ملحد بود و به عقوبت کارمایی باور نداشت. بنابراین به بحث درباره این موضوع خاتمه دادم چراکه افکارم به اندازه کافی صالح نبود و نیک‌خواه نبودم. نتوانستم این موجود را نجات دهم. آن باعث شرمندگی‌ام شد.

تمرین‌کنندگان بعد از اتمام جلسه با هم تبادل تجربه کردند و به این نتیجه رسیدند که اگر شین‌شینگ یک تمرین‌کننده به اندازه کافی بالا باشد، او باید بتواند حقیقت را به صورت مستقیم برای پلیس آشکار کند، و سایر تمرین‌کنندگان باید با وی همکاری کرده و افکار درست بفرستند تا عواملی که موجب آزار و شکنجه می‌شوند را منحل کنند. در این واقعه، همه تمرین‌کنندگان در طول کل روند افکار درست فرستادند و رئیس بخش امنیت داخلی محلی نتوانست رفتار شیطانی از خود بروز دهد.

همچنین متوجه شدیم که نباید بیش از حد به نتیجه کار وابسته باشیم. ما فقط به طور نیک‌خواهانه حقیقت را روشن کردیم و عوامل شیطانی پشت پلیس را پاک کردیم. اینکه آن موجود نجات پیدا می‌کند یا نه، به خود آن شخص مربوط است. آن تمرین‌کننده جوان پس از این واقعه خیلی تغییر کرد. او اعتماد به نفس بیشتری در تزکیه پیدا کرد و سطح تزکیه‌اش خیلی بهبود یافت.

«ظاهر از ذهن نشأت می‌گیرد»

بعد از پشت‌سر گذاشتن اتفاقات فوق، دو امتحان بزرگ را گذراندم و وابستگی‌هایی که به مدت طولانی در من وجود داشتند همچون ترس و منافع شخصی را رها کردم. همچنین درک عمیق‌تری از اصل فای «ظاهر از ذهن نشأت می‌گیرد» را به‌دست آوردم.

درک تدریجی از اصل فای «ظاهر از ذهن نشأت می‌گیرد» در واقع روندی از رها کردن افکار بشری و نگاه کردن به مسائل با افکار درست است. قبلاً ذهنم با اتفاقات پیرامونم تکان می‌خورد. برای مثال، زمانی که شدت آزار و شکنجه زیاد بود، ترس بیشتری داشتم و زمانی که محیط آرام‌تر شد، ترسم نیز کمتر شد. منشاء این امر در واقع افکار بشری بود.

فقط به آنچه می‌دیدم باور داشتم و فراموش کرده بودم که یک تمرین‌کننده هستم. ما استاد و فا را داریم. در دوره اصلاح فا، همه چیز توسط استاد هدایت می‌شود. تا زمانی که به یاد داشته باشم استاد و فا همیشه با من هستند، بدون توجه به اینکه محیط پیرامون چگونه تغیر می‌کند، استاد حرف آخر را در همه چیز می‌زنند. اگر قلبم تحت تأثیر قرار نگیرد، چه کسی می‌تواند مرا تکان دهد؟

استاد بیان کردند:

«تمام شما درحال حاضر از اصل ايجاد متقابل و بازداري متقابل آگاه هستيد. اگر شما نترسيد، عاملي كه باعث مي‌شود بترسيد از هستي باز خواهد ايستاد.» (نکات اصلي براي پيشرفت بيشتر 2)
اگر ترس داشته باشید
 آن شما را گیر می‌اندازد
وقتی افکار درست است
شیطان متلاشی می‌شود
(«ترس ازچه» از هنگ یین۲)

این اصول فا از زوایای مختلف «ظاهر از ذهن نشأت می‌گیرد» را برای‌مان تفسیر می‌کنند. ما نمی‌توانیم منطق پشت تزکیه را از منظر مردم عادی درک کنیم. اگر این چنین کنیم، هر چیزی که اتفاق می‌افتد را تصادفی فرض خواهیم کرد، و پدیده‌های جعلی را به عنوان حقیقت در نظر می‌گیریم، بنابراین قلب‌مان تکان خواهد خورد. اگر آن را از نقطه‌نظر یک تمرین‌کننده ببینیم، نتیجه متفاوت خواهد بود. ذهنیت ما تعیین کننده آنچه اتفاق می‌افتد است. اگر ذهنیت‌مان را تغییر دهیم، اتفاقات نیز تغییر خواهند کرد.

در گذشته، زمانی که در حال روشنگری حقیقت بودم، مردم از پیشینه‌ها، حِرَف و نگرش‌های مختلف بر روی من تأثیر زیادی می‌گذاشتند. فقط با آنهایی صحبت می‌کردم که به نظرم مهربان بودند. در نتیجه از صحبت کردن با بسیاری از مردم می‌ترسیدم و بعضی اوقات با وجود ترس در ذهنم با مردم صحبت می‌کردم. نتایج خوب نبودند.

بعد از فهمیدن اصل «ظاهر از ذهن نشأت می‌گیرد»، افکارم را برای نجات موجودات ذی‌شعور تقویت کردم. به‌طور مداوم به خود یادآوری می‌کردم که هر فردی در جهان یک موجود ارزشمند است که برای نجات به این دنیا آمده است. اگر زمانی که حقیقت را برای آنها روشن می‌کردم به طور بدی رفتار می‌کردند، عوامل شیطانی پشت آنها را با افکار درست از بین می‌بردم. باید با قلبی نیک‌خواه خود واقعی موجودات را نجات دهم. سمت آگاه آنها تصمیم درست را خواهد گرفت.

زمانی که افکار درستم مرا در روشنگری حقیقت هدایت کردند، با مزاحمت‌های کمتری مواجه شدم و خرد بیشتری کسب کردم.

سپس توانستم مسیر تزکیه‌مان در دوره اصلاح فا را با خردی بیشتر و به طور واضحی ببینم، و باورم به دافا تقویت شد. بسیاری از تمرین‌کنندگان را دیدم که مشکلات مختلفی داشتند و نمی‌توانستند از پس آنها بر آیند. بعضی‌ها فقط با درماندگی مشکلات را تحمل می‌کردند. بعضی‌ها از گذارندن امتحانات اجتناب می‌کردند. بعضی‌ها برای یافتن علت مشکلات به بیرون نگاه می‌کردند. برخی حتی مسیرهای شیطانی را دنبال کردند. اگر چه مسیر تزکیه هر تمرین‌کننده متفاوت است و امتحانات و شرایط مختلفی دارد، اما دلیل ریشه‌ای آنها یکی است، به دافا به اندازه کافی باور ندارند و چشمان‌شان با ظواهر کور شده است.

همه چیز در جهان هستی توسط دافا خلق شده است. اگر تمرین‌کنندگان به‌طور واقعی در فا جذب شوند، چه امتحانی باقی می‌ماند که نتوانند از آن عبور کنند؟ اگر زمانی که با مشکلات روبرو می‌شوند، نتوانند خود را در فا اصلاح کنند، در ذهن‌شان شک و تردید داشته باشند، یا منفی شوند و احساس درماندگی کنند، در نهایت این عوامل می‌تواند باعث جدایی آنها از تزکیه شود. این درک دیگرم از اصل فای «ظاهر از ذهن نشأت می‌گیرد» است.

علاوه بر این، به افکار و اعمالم بیشتر توجه کردم. سعی کردم در هر دقیقه افکار درست داشته باشم. زمانی که افکار بد داشتم، تسلیم آنها نمی‌شدم، در عوض آنها را سرکوب کرده و از بین می‌بردم.

استاد بیان کردند:

«و همۀ ایده‌‏ها و نظرات بشری، و همین‌‏طور منشأهای گوناگونی که آن ایده‌‏ها از آنجاها ناشی می‌‏شود، که به آن تفکر بشری پیوند خورده‌‏اند، در نقش مداخله با فرد عمل خواهند کرد. هر نوع شکل حیاتی که تفکرتان با آن هم‌‏سو باشد، آن شکل حیات بلافاصله تأثیری روی شما خواهد داشت.» («مریدان دافا باید فا را مطالعه کنند - آموزش فای ارائه شده در کنفرانس فای منطقۀ شهری واشنگتن دی‌‏سی ۲۰۱۱»)

به این آگاه‌تر شدم که باید خود را به‌طور حقیقی تزکیه کنم. تمرین تزکیه مربوط به تزکیه قلب و ذهن است، اگر ذهنم بر روی فا باشد، به اندازه کافی خرد و افکار درست برای واضح دیدن چگونگی پیمودن مسیر تزکیه‌ام، خواهم داشت. اگر وابستگی‌هایم را تزکیه کنم، از فا منحرف نمی‌شوم حتی اگر وابستگی‌هایی داشته باشم. اگر ذهنم درست باشد، تصورات باطل تولید نخواهد شد. وقتی که ذهن پاک و درستم بر روی فا باشد، آن خرد واقعی من است که اجازه می‌دهد مسیر تزکیه‌ای را که باید بپیمایم را به صورت واضح ببینم.

چندین بار حفاظت نیک‌خواهانه استاد را تجربه کرده‌ام. استاد همچنین در مقاله تازه منتشر شده‌ «دربارۀ امواج متلاطمی که مقاله‌ای درخصوص روح کمکی به‌وجود آورد» به ما هشدار دادند:

«در دنیای پر هرج‌ومرج با اصول فاسد، مریدان دافا به‌طور نیک‌خواهانه‌ای درحال نجات موجودات ذی‌شعور هستند که قطعاً شامل موجودات در دامنۀ خودتان نیز می‌شود. همان‌طور که به نجات موجودات ذی‌شعور می‌پردازیم مطمئناً به تمام موجودات فرصت‌هایی عطا می‌شود و به برخی از موجودات، فرصت‌های تمدید‌شده‌ای عطا می‌شود. در این روند، برخی از موجودات به‌طور واقعی خوب می‌شوند؛ اما برخی نیز هستند که در نهایت به‌اندازه کافی خوب نیستند. آنهایی که خوب نیستند پاکسازی خواهند شد- این چیزی است که در طول تمام روند تزکیه‌تان درحال انجام آن بوده‌اید و استاد نیز درحال انجام آن برای شما بوده است.»

با خواندن این متن از فا، نیک‌خواهی عظیم استاد نسبت به موجودات ذی‌شعور را حس کردم. در عین حال خیلی متحول شدم و احساس افتخار کردم. استاد از مریدان‌شان می‌خواهند که همین نیک‌خواهی و قلب گسترده را در حین کمک به ایشان در اصلاح فا و نجات موجودات ذی‌شعور داشته باشند. با نگاهی به مسیر پیموده شدۀ تزکیه‌ام، نمی‌توانم قدردانی‌ام از استاد را با هیچ زبانی بیان کنم. باید با پشتکار بیشتری تزکیه کنم تا لایق نیک‌خواهی استاد باشم.