(Minghui.org) با خواندن سه اعلامیه اخیر از هیئت تحریریه مینگهویی، زمان شمارش معکوس برای ارائه مقالات به مناسبت گرامی‌داشت روز جهانی فالون دافا در سال ۲۰۱۶ را احساس کردم. تنها چند هفته برای ارائه مقاله باقی مانده و اگر حتی به مقدار ناچیزی کوتاهی ‌کنیم زمان به سرعت سپری می‌شود، چه رسد به اینکه دچار مداخله‌های دیگری شویم.

استاد به ما آموختند: «هر فرصتی دوباره وجود نخواهد داشت.» («کشف‌کردن ریشه‌ها» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر جلد ۱). و من می‌خواهم اندکی از روند تفکرم را درخصوص نوشتن مقاله به اشتراک بگذارم که با سایر تمرین‌کنندگان در سال گذشته برایم پیش آمد.

بصیرت پیداکردن به اهمیت نوشتن مقالات تبادل تجربه

سال گذشته پس از خواندن «فراخوان برای ارائه مقاله» می‌خواستم مقاله‌ای بنویسم، اما انجام آن را دشوار یافتم. یک روز تجربه‌ای را خواندم که دیگران را تشویق به ارائه مقالات برای تبادل تجربه می‌کرد. عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفتم و فکر کردم: «درواقع، ارسال مقالات برای تبادل تجربه نیز بخشی از مأموریت تاریخی ما برای نجات موجودات ذی‌شعور است.»

صبح روز بعد، قبل از انجام تمرین‌ها، دوباره درباره این موضوع فکر کردم و جملاتی را که برای شروع مقاله در ذهنم جرقه زدند را کامل کردم. وقتی روز‌های به‌یادماندنی مختلفی از سفر تزکیه‌ام را به یاد آوردم، اشک از دیدگانم سرازیر شد. از فواید دافا بسیار بهره‌ برده‌ام، پس چرا برایم بسیار سخت است یک مقاله دراین‌خصوص را به اشتراک بگذارم؟

باوجود اینکه بیش از ده سال تزکیه کرده‌ام، باید مدت‌ها قبل مقاله‌ای برای تبادل تجربه به اشتراک می‌گذاشتم. واقعاً احساس شرمنده‌گی کردم و متوجه وابستگی‌های بسیاری شدم که هنوز هم در درونم آنها را حفظ کرده‌ام.

برای مثال، به دیگران وابسته بودم. فکر می‌کردم ازآنجاکه بسیاری از مریدان دافا وجود دارند که توانمند هستند، اگر من نتوانم مقاله‌ای بنویسم، دیگران می‌نویسند. به خودم گفتم که دارم پیر می‌شوم و در نوشتن بسیار خوب نیستم. می‌دانم که به‌کندی و تنها با یک انگشت تایپ می‌کنم و انجام این کار برایم بیش از حد وقت‌گیر است. عذر و بهانه‌های بسیاری به سراغم آمدند و مرا دلسرد کردند.

درنهایت، قاطعانه روی یک تکه کاغذ نوشتم: «من ذره‌ای از دافا هستم. باوجود استاد و فا در کنارم، می‌توانم یک مقاله بنویسم و می‌توانم مقاله خوبی بنویسم!»

غلبه بر مداخله

حتی گرچه تمایلی بسیار قوی برای نوشتن مقاله داشتم و اقدام به برنامه‌ریزی برای انجام آن کردم، مداخلات بسیار زیادی را تجربه کردم. ده روز گذشت و من هنوز کارم را آغاز نکرده بودم. خود واقعی من می‌خواست بنویسد، اما «خود کاذب» من چنان بیش از حد مشغله داشت که قادر به نوشتن نبود. هر زمان که می‌خواسنم بنویسم، چیزی همیشه مرا وا می‌داشت که به انجام وظیفه محوله بچسبم.

یک روز که در یکی از ایستگاه‌های مترو بودم، دچار درد ناگهانی شدیدی شدم به‌طوری‌که گویی پایم فلج شده بود. چند عابر می‌خواستند به من کمک کنند، اما من مؤدبانه پیشنهاد آنها را رد کردم. سعی کردم برای نفی تمام نظم و ترتیبات نیروهای کهن به جستجوی درونم بپردازم و افکار درست بفرستم.

همچنین از عمق وجودم از استاد درخواست کمک کردم. سرانجام، موفق شدم به آپارتمانم برگردم. از همسایگانی که درحال عبور بودند درخواست کمک نکردم، به‌خاطر اینکه مصمم شده بودم که از طریق در طلب کمک بیرونی بودن، عذر و بهانه‌ای به دست نیروهای کهن ندهم.

بیش از ۲۰ دقیقه طول کشید تا خودم را لنگ‌لنگان به طبقه چهارم که در آن زندگی می‌کردم رساندم. وقتی که در آپارتمان را باز کردم، دوباره قادر بودم به‌طور معمول راه بروم. احساس کردم که استاد درحال کمک به من بودند.

درست زمانی که می‌خواستم بنشینم و فا را مطالعه کنم، هم‌تمرین‌کننده‌ای نزد من آمد. مادرش دچار کارمای بیماری شدیدی بود و می‌خواست درباره آن با من صحبت کند. بلافاصله، در وضعیت لوتوس کامل نشستم و به حرف‌های او گوش دادم.

وقتی متوجه شد که پایم هنوز درد دارد بسیار متأثر شد و به هنگام رفتن درحالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: «من حتی به شما کمکی نکردم.»

پاسخ دادم: «نیازی نیست به من کمک کنی. ما این [درد پا] را تصدیق نمی‌کنیم.

روز بعد، وقتی که فرزندانم متوجه وضعیت من شدند از اینکه زودتر آنها را در جریان نگذاشتم مرا مورد سرزنش قرار دادند. برادرزاده‌ام نیز پیشنهاد داد که به یک متخصص کایروپرکتیک مراجعه کنم. به آنها گفتم که این آزمونی بود که باید از آن گذر می‌کردم و من توانستم بر آن غلبه کنم.

همه آنها برای تصمیم من احترام قائل شدند، به‌خاطر اینکه همگی به حقایق فالون دافا آگاه شده بودند.

همسایه‌ام نیز یک تمرین‌کننده است. وقتی مرا دید، گفت: «این [درد پا] برای این است که نگذارد این مقاله را بنویسید.

متوجه شدم که استاد از طریق کلمات او به من هشدار می‌دهند. متوجه شدم نباید این درد را تأیید کنم و باید این رنج و سختی را به چیز خوبی تبدیل کنم. در آن زمان، پایم متورم شده بود. می‌دانستم که صرفاً توهمی بیش نیست. بنابراین تمرکزم را بر مطالعه فا معطوف کردم و بیشتر به درون نگاه کردم.

به شکاف در درونم پی بردم، من به منافع شخصی وابستگی داشتم و می‌خواستم به بانک بروم تا برای فرزندانم پول واریز کنم. شروع به فرستادن افکار درست کردم تا میدان بُعدی‌ام را پاک کنم و تنها به نوشتن مقاله تبادل تجربه پرداختم.

به منظور گسترش طرز تفکرم، درحالی‌که هنوز یک پایم می‌لنگید، با اتوبوس به دیدن چند هم‌تمرین‌کننده رفتم. همچنین با یک تمرین‌کننده برخورد کردم که از مدت‌ها پیش او را ندیده بودم و از استاد بسیار سپاسگزاری کردم از اینکه این نظم و ترتیب را داده بودند، به‌خاطر اینکه واقعاً می‌خواستم او را ببینم. با چند نفر دیگر نیز ملاقات کردم که می‌خواستم بدون هیچ مشکلی آنها را ببینم.

کل مقاله را خودم به‌پایان‌رساندم

پس از به پایان رساندن متن پیش‌نویس، می‌خواستم مطمئن شوم که مقاله فا را به‌خوبی اعتبار می‌بخشد، بنابراین ده‌ها مایل سفر کردم تا دیدگاه یک تمرین‌کننده جوان را جویا شوم که سابقاً زبان چینی را آموزش می‌داد.

او مقاله تبادل تجربه‌ام را خواند و گفت: «عمه، این مقاله به‌خوبی نوشته شده است!»

بسیار تشویق شدم. اما مهلت ارسال مقاله نزدیک به اتمام بود و من قسمت پایانی مقاله را هنوز کامل نکرده بودم، بنابراین از تمرین‌کننده جوان درخواست کردم که برای اتمام آن به من کمک کند. او بی‌درنگ آن را خیلی سریع به پایان رساند.

پس از بازگشت به خانه، بیشتر و بیشتر درباره کاری که انجام داده بودم احساس ناراحتی کردم و متوجه شدم که به اتمام مقاله تبادل تجربه وابسته بودم. فقط می‌خواستم رفع تکلیف کنم و وظیفه‌ام را سرسری به پایان برسانم.

افکار درست فرستادم تا تمامی این افکار بد را از بین ببرم  و میدان بُعدی‌ام را پاک و خالص کنم. سپس، خودم اقدام به نوشتن قسمت پایانی مقاله کردم. یک ساعت طول کشید تا آن را به پایان برسانم. پایان بسیار خوبی بود به‌طوری‌که احساس کردم بسیار تحت تأثیر‌ آن قرار گرفتم.

با کمک هم‌تمرین‌کنندگان و هشدارها و اشارات استاد، مقاله تبادل تجربه را در زمان مقرر ارائه دادم. همانند گذشته هیچ‌گونه توقعات مضطربانه‌ای از کسی نداشتم. فقط احساس کردم که کاری را انجام دادم که باید انجام می‌دادم. آن شب، وقتی دیدم که مقاله‌ام در وب‌سایت مینگهویی منتشر شد، اشک از چشمانم جاری شد.

این یک احساس شادمانی نبود، بلکه حاکی از فروکش‌کردن دردی عمیق بود. به مدت ۱۰ سال در مسیر تزکیه با فراز و نشیب‌های مختلف مواجه شدم، اما استاد هرگز مرا رها نکردند و همیشه مرا تحت محافظت قرار دادند و حتی در تمامی اوقات هشدارهایی نیز به من دادند.

ارسال مقاله از سوی من بسیار به تعویق افتاد. به‌خوبی عمل نکردم و با نگاه به گذشته، حسرت‌های بسیاری را پشت سر برجا گذاشتم.

خرد از فا سرچشمه می‌گیرد

متوجه شدم که روند نوشتن مقاله تبادل تجربه، روند تزکیه و برطرف‌کردن مداخلات است. خرد نوشتن مقاله از دافا سرچشمه می‌گیرد.

در آغاز، یک طرح کلی نوشتم. اما زمانی که مقابل کامپیوترم نشستم و شروع به تایپ کردم، آنچه به ذهنم خطور می‌کرد کاملاً متفاوت بود از آنچه که در طرح کلی نوشته بودم. برخی از جملات حتی برای من بسیار تکان‌دهنده بودند.

چند بار در طول نوشتن، اشک از چشمانم سرازیر شد و در این حالت مجبور می‌شدم خودم را در بالکن آرام‌کنم. هنگامی که نوشتن آن را به پایان رساندم و آن را خواندم، نمی‌توانستم باور کنم که این جملات نوشته‌های خودم بودند و فکر می‌کردم که آنها را ناخودآگاه از مقالاتی اقتباس کرده‌ام که در وب‌سایت مینگهویی به اشتراک گذاشته شده بودند و من آنها را مطالعه کرده بودم.

بنابراین آنها را به‌صورت آنلاین بررسی کردم، اما معلوم شد که این جملات درواقع نوشته‌های اصلی خودم بودند. متوجه شدم که تمامی این خرد را استاد به من اعطا کردند. مادامی‌که قلبی برای نوشته داشته باشم، استاد به من کمک خواهند کرد.

از آن زمان، هنگامی‌ که تمرین‌ها را انجام می‌دهم، میدان انرژی بسیار قدرتمندی در اطرافم احساس می‌کنم. احساس می‌کنم که گویی به حالتی از کوشابودن بازگشتم که برای اولین بار فا را کسب کرده بودم. قبل از اینکه مقاله تبادل تجربه را بنویسم، هرگز این احساس را تجربه نکرده بودم. احساسی واقعاً فوق‌العاده بود.

مهلت مقرر برای ارائه مقاله را از دست ندهید

کمتر از یک ماه به پایان مهلت برای ارسال مقالات امسال باقی مانده است. من درسی از گذشته را شرح دادم و سعی می‌کنم طی زمانی که باقی است مقاله تبادل تجربه‌ام را ارسال کنم.

روز جهانی فالون دافا جشنی برای همه موجودات در جهان و جشن بزرگی برای مریدان دافا است. ما بسیار خوش‌شانس هستیم که مورد رحمت آفریدگار قرار گرفتیم. هیچ زبان بشری قادر نیست قدردانی بسیار فراوان ما را از استاد محترم بیان کند. بیایید قلب‌هایمان را بر فا بنا نهیم و از همه موجودات مراقبت کنیم و تجربه‌های درخشان‌تری را در اعتباربخشی به شگفتی‌های دافا و زیبایی حقیقت، نیکخواهی و بردباری بنویسیم.

لطفاً اگر درک نادرستی در این مقاله وجود دارد، به آن اشاره کنید.

http://en.minghui.org/html/articles/2016/3/21/155985.html