(Minghui.org) من معلمی بازنشسته و ۶۲ ساله هستم. از سال ۲۰۱۰ شروع به تمرین فالون دافا کردم و به استاد در اصلاح فا کمک می‌کرده‌ام تا رحمت و نجات ایشان را اندکی جبران کنم.

همیشه تزکیه، خواندن روزانه جوآن‌ فالون و انجام پنج تمرین را در اولویت قرار می‌دهم. هر زمان فرصتی به دست بیاورم، بیرون رفته و دربارۀ تمرین و آزار و شکنجه  با مردم صحبت می‌کنم.

یکی از دوستانم بعد از دیدن تغییرات مثبت در من، شروع به تمرین کرد.

درمان بی‌خوابی در دو روز

قبل از تمرین فالون‌ دافا دچار بی‌خوابی و افسردگی شدید بودم. دکترها‌ی زیادی رفتم، دعا کردم و از بودا کمک خواستم اما فایده‌ای نداشت. با شنیدن اینکه فالون دافا فوق‌العاده است، به امید بهبودی شروع به تمرین کردم.

استاد به محض شروع تمرین، بدنم را پاک کردند طوری که دو روز کامل به خواب رفتم. بعد از بیداری احساس می‌کردم آدم جدیدی سرشار از انرژی هستم، تصمیم گرفتم به تمرین دافا ادامه دهم.

فشردن زمان برای نجات مردم

شش ماه بعد از شروع تمرین دافا، احساس کردم باید بیرون رفته و به مردم درباره‌ این تمرین و آزار و شکنجه بگویم، چراکه می‌خواستم سه کار را به‌خوبی انجام دهم. کمی بعد استاد به من فرصتی دادند تا با زوجی در یک بیمارستان صحبت کنم. برای آنها روشنگری حقیقت کردم تا از حزب کمونیست چین(ح.ک.چ) و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند.

می‌خواستم بیرون بروم و تا حد امکان روشنگری حقیقت کنم اما نمی‌توانستم زیرا باید از مادرشوهر هشتاد ساله‌ و نوه‌ام که نوزاد بود، مراقبت می‌کردم. در حال مطالعه فا متوجه شدم که نباید نگران باشم و فقط باید به‌خوبی از آن دو مراقبت کنم.

استاد بیان کردند:

«به‌علاوه‌، اگر هیچ نگرانی در منزل نداشته باشید، و اگر کلاً هیچ مشکلی نداشته باشید، چه چیزی را تزکیه خواهید کرد؟ تزکیه کردن در راحتی کامل- چه کسی تا به حال چنین چیزی شنیده است؟ این‌ چگونگی فکر کردن شما درباره‌ی آن، از نقطه ‌نظر فردی عادی است‌.» (جوآن فالون)

پس از اینکه به این دَرک رسیدم، بیشتر ساعات روز را به خواندن جوان فالون و سایر کتاب‌های دافا می‌گذراندم، به انجام تمرین‌ها، فرستادن افکار درست سر ساعت، گوش دادن به تبادل تجربه‌ هم تمرین‌کنندگان در حال انجام کارهای خانه و شنیدن آهنگ‌های دافا در حال نگهداری از نوه‌ام می‌پرداختم. همچنین موفق شدم بیرون بروم و با مردم درباره تمرین صحبت کنم. هر بار برای روشنگری حقیقت بیرون می‌رفتم، شعرهای دافا را می‌خواندم و با بیشترین تعدادی که می‌توانستم صحبت می‌کردم. اگر مجبور بودم سوار قطار شوم، زودتر می‌رفتم تا در زمان انتظار برای رسیدن قطار یا در داخل قطار با مردم درباره خارج شدن از ح.ک.چ صحبت کنم.

در اتوبوس مخصوصأ روی صندلی دو نفره می‌نشستم تا با کسی که کنارم می‌نشیند صحبت کنم. بطری‌های پلاستیکی را از روی زمین بر می‌داشتم تا با رفتگر‌ها صحبت کنم. همچنین وقتی به خرید می‌رفتم با فروشنده‌ها، بدون درخواست تخفیف، صحبت می‌کردم.

پس از فوت مادر شوهرم و رفتن نوه‌ام به پیش‌دبستانی، وقت بیشتری داشتم. بر فروشگاه‌ و نمایشگاه‌ها تمرکز کردم. با نوشتن تاریخ بازگشایی هیچ زمانی را از دست نمی‌دادم.

کمک به مردم برای خروج از حزب

در ابتدای شروع کارم، تنها قادر بودم تعداد کمی را  برای خروج از حزب متقاعد کنم ولی حالا روزانه تعداد بیشتری را می‌توانم ترغیب به این کار کنم. یک بار توانستم ۸۵ نفر را در یک روز مجاب کنم تا از حزب خارج شوند. با وجود اینکه تاکنون به ۸۰۰۰ نفر در جهت خروج از حزب و سازمان‌های وابسته به آن کمک کرده‌ام، اما هنوز در مقایسه با تمرین‌کنندگان سخت‌کوش راه طولانی در پیش دارم.

می‌دانم این استاد و دافا هستند که مردم را نجات می‌دهند. ولی تا زمانی که قلبی پاک برای نجات مردم دارم، استاد اشخاصی با روابط تقدیری را به سوی من خواهند فرستاد. با خردی که استاد به ما می‌‌دهند می‌توانیم موجودات ذی‌شعور را نجات دهیم.

وقتی می‌خواهم با شخصی هم‌سن خودم صحبت کنم، قبل از شروع صحبت افکار درست می‌فرستم سپس اگر کودکی همراه آنها باشد می‌پرسم که آیا نوه‌اش هست یا اینکه دختر است یا پسر.

سپس اشاره می‌کنم که من مادربزرگ هستم و پس از پرسیدن سن شخص می‌گویم: «ما بدشانس‌ترین نسل هستیم چراکه قربانی انقلاب فرهنگی شدیم.» معمولأ این جمله به دل طرف مقابل می‌نشیند.

ممکن است صحبت را به طرق مختلف ادامه دهم مانند: «زمانی که از ما خواسته شد تا شال قرمز ببندیم و قسم بخوریم که در تمام زندگی برای کمونیسم مبارزه کنیم، توسط حزب کمونیست فریب خوردیم. زیرا مقامات رسمی فاسد هستند و هرگز به مردم اهمیتی نمی‌دهند. کارگران تمام عمر خود را به ساخت و ساز گذرانده‌اند ولی هنوز هیچ خانه‌ای برای خود ندارند در حالی که مقامات رسمی تعداد بسیار زیادی خانه دارند. ح.ک.چ به‌دلیل جنایاتش نابود خواهد شد و ما نباید با او نابود شویم، ما باید از حزب و تمام سازمان‌های وابسته به آن خارج شویم.»

من به گفتگویم با درخواست اینکه صادقانه بگویند: « فالون دافا خوب است. حقیقت‌ـ نیک‌خواهی‌ـ بردباری خوب است.» پایان می‌دهم. زمانی که به این صورت روشنگری حقیقت می‌کنم، مردم به حرف‌هایم گوش می‌کنند و با خروج از حزب موافقت می‌کنند.

وقتی کسی با این کار مخالفت می‌کند من با مهربانی می‌گویم: «برای صلاح شما می‌گویم. ترک حزب و سازمان‌های وابسته به آن باعث داشتن آینده‌ای درخشان می‌شود.»

زمانی که صداقت و محبتم را احساس می‌کنند، اغلب با این کار موافقت کرده و از من تشکر می‌کنند.

http://www.en.minghui.org/html/articles/2016/4/28/156452.html