(Minghui.org)

درود بر استاد! درود بر هم‌تمرین‌کنندگان!

در ماه نوامبر سال 2006، در فرانسه فا را کسب کردم. پس از 11 سال تزکیه، به‌نظر می‌رسد که اخیراً متوجه شده‌ام چگونه سعی و کوشش لازم را در تزکیه داشته باشم، درحالی‌که اکثر اوقات در حالتی منفعلانه از تزکیه و به انجام دادن کارها وابسته بودم. هر زمان تضادها بروز می‌کردند، مجبور می‌شدم با بی‌میلی به درون نگاه کنم. در اینجا تمایل دارم برخی از تجربیاتم را با شما به‌اشتراک بگذارم.

هیچ چیزی در تزکیه بی‌اهمیت نیست

از کودکی به‌طور خاصی زیاد می‌خوابیدم و خوابیدن را دوست داشتم. اگر کسی مرا بیدار کرد، بالشی را به سمتش پرتاب می‌کردم، سپس لحاف را روی سرم می‌کشیدم و به خوابیدن ادامه می‌دادم. اغلب تمرکز و انرژی نداشتم و همیشه تمایل داشتم استراحت کنم. هر روز باید بیش از 10 ساعت و گاهی حتی بیشتر می‌خوابیدم، گویا در غیر این‌صورت ذهنم نمی‌توانست هشیار بماند. هرچه بیشتر می‌خوابیدم، احساس سنگینی بیشتری در سرم می‌کردم و خسته‌تر بودم.

طی تزکیه متوجه شدم که آگاهی اصلی‌ام به‌اندازه کافی قوی نیست و ذهنم مملو از افکار کثیف و فاقد تفکری منطقی است. مهم نبود چند بار ساعت زنگ می‌خورد، قادر به شنیدن صدای آن نبودم. دوستانم همیشه به من می‌خندیدند و می‌گفتند که حتی زلزله هم نمی‌تواند مرا بیدار کند. طی سال‌های تزکیه، روش‌های بسیاری را امتحان کردم تا بتوانم صبح‌های زود برای انجام تمرینات بیدار شوم، اما تأثیر خوبی نداشتند. هنوز هم باید تمرین‌کنندگان به در منزل‌مان می‌آمدند و مرا برای تمرین با خود می‌بردند. به‌ندرت می‌توانستم خودم از خواب بیدار شوم.

در آموزش فا در کنفرانس فای نیویورک در بیست و پنجمین سالگرد اشاعۀ دافا، استاد همان ابتدا اشاره کردند:

«برای مریدان دافا به‌خوبی انجام دادن سه‌کار، صرفاً مهم‌ترین موضوع است.» (آموزش فا در کنفرانس فای نیویورک در بیست و پنجمین سالگرد اشاعۀ دافا)

احساس می‌کردم واقعاً باید صبح زود بیدار شوم تا فا را مطالعه کنم و تمرینات را انجام دهم. مصمم بودم تغییر کنم. با تمرین‌کننده دیگری قرار گذاشتیم تا به یکدیگر کمک کنیم. تصمیم گرفتیم زودتر بیدار شویم تا فا را با هم مطالعه کنیم. احتمال می‌دادیم که نتوانیم در زمان تعیین‌شده بلند شویم، اما قرار گذاشتیم که هر کدام بیدار شدیم با دیگری تماس بگیرد و او را بیدار کند. ما این کار را برای یک روز، دو روز ... یک هفته انجام دادیم. هر دوی ما تمایل زیادی داشتیم تا بر ناتوانی‌مان در بیدار شدن برای صبح زود غلبه کنیم. تمرین‌کننده دیگری پس از چند هفته به ما پیوست. به‌تدریج توانستیم به‌موقع بیدار شویم. سه تمرین‌کننده دیگر نیز به گروه‌مان پیوستند. تصمیم گرفتیم صبح زود افکار درست بفرستیم و سپس تمرینات را انجام دهیم و فا را مطالعه کنیم.

در نهایت توانستم زنگ هشدارِ ساعت را بشنوم و خودم بیدار شوم. این تجربه ثابت کرد تزکیه مستلزم این است که شخص اراده و میلی قوی و همچنین پایداری و استقامت داشته باشد. هیچ راه میانبری وجود ندارد. ما با تشویق یکدیگر و شکل دادن میدانی مثبت، ذره‌ذره پیشرفت کردیم. به این درک رسیده‌ام که تزکیه واقعاً به معنای انجام دادن کاری مهم نیست، بلکه درخصوص جذب شدن در ویژگی‌های حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری در زندگی روزانه و رها کردن تدریجی وابستگی‌ها است.

عبور از سد عقاید و تصورات بشری

سال گذشته برای شرکت در یک پروژه جدید به ایالات متحده رفتم. به‌محض ورود به آنجا، اولین آزمونم مربوط به زمان بود. از کودکی عادت داشتم کارها را به‌کندی انجام دهم. به اهمیت زمان و فوریت چندان آگاه نبودم. متوجه شدم که سرعت کار در ایالات متحده دیوانه‌وار است. مردم می‌توانند با کارآیی بالا و استراحت کم کار کنند.

در روز سوم گیج شده بودم. حجم کاری که قرار بود انجام دهم، بیش از دو برابر کاری بود که من براساس ظرفیت عادی‌ام می‌توانستم انجام دهم. واقعاً نمی‌دانستم چطور آن را انجام دهم. فکر می‌کردم تخصیص این حجم از کار به من غیر‌منطقی است، زیرا هیچ راهی برایم وجود نداشت تا بتوانم به‌موقع آن را به پایان برسانم.

تمرین‌کننده‌ای توضیح داد که برنامه کاری باید بدین صورت تنظیم شود تا با برنامه ترویج شن یون در تطابق باشد، زیرا کارهای زیادی در ارتباط با شن‌یون وجود داشت. باید این برنامه را می‌پذیرفتم، ولی نمی‌دانستم چگونه این کار را در زمان کوتاهی انجام دهم. خیلی مضطرب بودم و احساس می‌کردم کل بدنم هر روز درحال سوختن است. دمای بدنم بالا بود و احساسی شبیه این داشتم که بدنم درون اجاقی درحال پختن است. تمرین‌کننده‌ای که با من کار می‌کرد، فردی با کارایی بالا است. او در تعجب بود که چطور امکان دارد من اینقدر کُند کارها را انجام دهم. در طول زمانی که با من کار می‌کرد، مجبور بود خیلی بردباری‌اش را تزکیه کند.

در طول آن دوره، هر روز سه کار را انجام می‌دادم، ذهنم بسیار روشن بود و کارها هم می‌توانستند سریع‌تر از معمول انجام شوند، اما هنوز هیچ راهی پیدا نمی‌کردم تا کارها را به‌موقع انجام دهم. هر روز از لحظه‌ای که چشمانم را باز می‌کردم تا زمانی که می‌توانستم چشمانم را بازنگه دارم، کار می‌کردم‌.

راندمان کاری‌ام رشد معجزه‌آسایی نداشت و نمی‌توانستم وظایفم را به‌موقع انجام دهم. به‌شدت افسرده شده بودم. یک روز، در حال پخت نودل فوری، آن را سوزاندم. روزی دیگر، به‌طور تصادفی یک پله را ندیدم و به پایین پله‌ها غلت خوردم. درد و رنج قلبی‌ام خیلی بدتر از درد فیزیکی بود. گاهی احساس می‌کردم که نمی‌توانم ادامه دهم و ذهن و بدنم دیگر نمی‌توانند آن وضعیت را تحمل کنند. کاملاً در دام مفهوم و تصور زمان گیر افتاده بودم و از فکر کردن درباره زمان می‌ترسیدم.

یک روز صبح در وضعیتی بین خواب و بیداری بودم که پاراگرافی از فا در جوآن فالون در ذهنم ظاهر شد:

«به‌طور مثال‌، زمانی شخصی‌ بود که‌ او را محکم‌ به‌ تخت‌ بسته‌ بودند. یکی‌ از بازوهای‌ او را گرفته‌ و بیان کردند که‌ می‌خواهند آن‌را ببرند تا خون‌ از آن‌ جاری‌ شود. سپس‌ چشمان‌ او را با پارچه‌ای‌ بستند و مچ‌ دست‌ او را خراشیدند. (دست‌ او در اصل‌ بریده‌ نشده‌ بود و خون‌ نمی‌آمد.) یک‌ شیر آب‌ را باز گذاشتند به‌طوری‌که‌ او می‌توانست‌ چکیدن‌ آب‌ را بشنود و فکر می‌کرد که‌ خون‌ او می‌چکد. آن مرد‌ بعد از زمان‌ کوتاهی‌ درگذشت‌. درحقیقت‌، او زخمی‌ نشده‌ بود و خونریزی‌ نداشت،‌ این آب‌ بود که‌ جریان‌ داشت‌ و می‌چکید. ذهنش باعث‌ مرگ‌ او شد.» (جنون حاصل از تزکیه، سخنرانی ششم از جوآن فالون)

جمله «ذهنش باعث‌ مرگ‌ او شد» در سرم جرقه‌ زد. ناگهان متوجه شدم که اگر ذهن شخصی می‌تواند سبب مرگ او شود، پس اگر آن شخص طرز فکرش را تغییر می‌داد، می‌توانست زنده بماند. همین اصل در مورد وضعیت من نیز صدق می‌کرد. اگر می‌توانستم ذهنیتم را عوض کنم، دیگر اینطور فکر نکنم که فرد کندی هستم که آهسته کارها را انجام می‌دهم، ناتوانی‌ام در انجام به‌موقع کارهایم را تصدیق نکنم و اینطور درنظر بگیرم که استاد وظیفه‌ام را برایم نظم و ترتیب داده‌اند، آنگاه باید راه‌‌حلی وجود داشته باشد.

بلافاصله از تخت بلند شدم و کارم را با نگرشی مثبت شروع کردم. با همان حجم کاری روزانه که به من محول شده بود، دیگر در مورد زمان فکر نکردم و صرفاً بر انجام آن تمرکز کردم؛ اینکه کارها را تکه تکه انجام دهم و جلو بروم. تا پایان روز متوجه شدم که برای اولین بار تمام وظایفم را به‌طور کامل انجام داده‌ام! آن شب به‌طور خاصی احساس راحتی کردم. از آن موقع به بعد از زمان نمی‌ترسم.

به‌دلیل تغییر عقیده و تصورم، کارایی‌ام بهبود یافت. به‌نظر می‌رسد که این زمان محدود طولانی‌تر می‌شود و به من اجازه می‌دهد تا وظایفم را تکمیل کنم. این تجربه، فوق‌العاده مرا تشویق کرد- می‌توانم آن را انجام دهم! از آن زمان، آگاهانه بسیاری از عقاید و تصورات دیگری را که داشته‌ام، تغییر داده‌ام.

رها کردن وابستگی به منیت

به‌دلیل تجربه کاری به‌عنوان رهبر گروه در تیم پروژه‌مان منصوب شدم. می‌خواستم تمام کارها بر اساس ایده‌های من انجام شوند، اما تمرین‌کنندگان مختلف دیدگاه‌های متفاوتی داشتند. به‌عنوان رهبر گروه، روی ایده‌ام اصرار داشتم که اختلافاتی را در تیم‌مان ایجاد می‌کرد. همچنین نمی‌توانستم به‌موقع با افراد گروهم ارتباط برقرار کنم که سبب بروز شکاف‌هایی بین‌مان می‌شد. کارمان بسیار کند پیش می‌رفت.

در مواجهه با این وضعیت دشوار و درگیری‌های بین تمرین‌کنندگان، از میان روندی از نگاه به درون گذشتم که روند دردناکی بود. بالاخره وابستگی قوی‌ام به منیت را یافتم که برای مدتی طولانی پنهان شده بود. همیشه فکر می‌کردم که ایده‌هایم هوشمندانه هستند و به نظرات متفاوت سایرین با دقت گوش نمی‌کردم. همواره سعی می‌کردم سایرین را به پیروی از ایده خودم متقاعد کنم. به‌خاطر ذهنیت خودبرتربینی یا رقابت‌جویی‌ام، هنگام صحبت با افراد گروه، لحن صحبتم مانند این بود که درحال آموزش به آنها هستم. خودمحور بودم و همیشه می‌خواستم سایرین کارها را به روش من انجام دهند.

پس از شناسایی این وابستگی‌ها، واقعاً می‌خواستم تغییری اساسی در تزکیه‌ام ایجاد کنم. آن وابستگی‌ها خود حقیقی من نبودند. اولین گامم برای از بین بردن آن وابستگی‌ها، تغییر طرز فکرم بود. ایده‌هایم نمی‌توانستد کامل یا خیلی خوب باشند. انجام کار براساس ایده خود فرد، چیزی نیست که استاد می‌خواهند. استاد می‌خواهند مریدان منیت را رها کنند و مانند بدنی واحد هماهنگ شوند. متوجه شدم که تنها با رها کردن وابستگی به منیت و ترکیب ایده‌های خوبِ همه تمرین‌کنندگان، می‌توانیم پروژه‌مان را خوب انجام دهیم.

متوجه شدم که هنگام سخن گفتن، حرف‌هایم برای این نیستند که سایرین درک کنند، بلکه صرفاً برای نشان دادن خودنمایی و نشان دادن اطلاعاتم هستند. منبع ریشه‌ای هر کلمه خودخواهی بود. مصمم شدم این وابستگی را رها کنم و با افزایش مدت زمان و تعداد فرستادن افکار درست در روز شروع کردم.

چیزی شگفت‌انگیز اتفاق افتاد. تلفن همراهم حتی بدون اینکه زنگ هشدارش را تنظیم کنم، خودش فایل صوتی فرستادن افکار درست را پخش می‌کرد. متوجه بودم که برای یک تزکیه‌کننده هیچ چیزی تصادفی نیست. استاد بودند که به من یادآوری می‌کردند بیشتر افکار درست بفرستم. پس از تقویت افکار درستم، ذهنم روشن‌تر شد. برایم بسیار ساده‌تر بود که مهار هر فکر نادرست را در دستم بگیرم.به‌محض اینکه منیتم ظاهر می‌شد، می‌توانستم فوراً کنترلش را در دستبگیرم. به استاد اعتراف می‌کردم که اشتباه کرده‌ام و نباید چنین افکار نادرستی می‌داشتم. بلافاصله با فرستادن افکار درست، آن افکار بد را ازبین می‌بردم.

از تمرین‌کنندگانی که قبلاً با آنها تضاد داشتم نیز عذر‌خواهی کردم و تجربه تزکیه‌ام را با آنها به‌اشتراک گذاشتم. پذیرفتم که آن مشکلات ناشی از منیت من بودند. از تمرین‌کنندگان خواستم هر زمان وابستگی‌های مرا می‌بینند، مستقیماً به آنها اشاره کنند تا بتوانم به‌سرعت آنها را رها کنم. همه ما برخی از تجارب تزکیه‌مان را به‌اشتراک گذاشتیم. از آنها پرسیدم بهترین راه برای برقراری ارتباط با آنها چیست و چه چیزی قبلاً سبب ناراحتی آنها شده است. پس از تبادل تجربه‌ای صادقانه، احساس کردم شکاف‌های بین‌مان ازبین رفته‌اند. آنها می‌گفتند اغلب نمی‌توانند درک کنند که سعی دارم چه کار کنم و اینکه بفهمند چطور و چه زمانی باید با من همکاری کنند، کار سختی است.

متوجه شدم وقتی روی یک پروژه همکاری می‌کنیم، مهم است که پیشاپیش کاملاً با هم در ارتباط باشیم. باید از پیشرفت و وضعیت یکدیگر در هر زمان آگاه باشیم تا همگی بتوانیم با یکدیگر همفکر باشیم.

شروع کردم تا ایده‌های خود را با اعضای تیمم به‌اشتراک بگذارم و در عین حال به اطلاعات آنها گوش می‌دادم تا بتوانیم بهترین راه را پیدا کنیم. توجه بیشتری به پیشرفت‌ سایرین می‌کردم و هر زمان که لازم بود پیشنهاد کمک می‌دادم. در تزکیه به یکدیگر کمک می‌کردیم، تضادهای‌مان را حل‌وفصل و اشتباهات را به‌موقع اصلاح می‌کردیم.

پس از اینکه این رویکرد را به‌کار گرفتیم، وظایفی که پیش از این نمی‌توانستیم تکمیل کنیم، با نتایج بهتر و در فضایی هماهنگ‌تر انجام شدند. می‌دانم که هر چیزی در تزکیه را استاد به‌خوبی نظم‌وترتیب داده‌اند. لازم نیست که بیش‌ازحد نگران باشیم. برای یک نفر غیرممکن است که همه چیز را انجام دهد. همۀ آنچه ما باید انجام دهیم، همکاری با یکدیگر و پیروی از مسیری است که استاد برای‌مان نظم‌وترتیب داده‌اند. لازم نیست صرفاً به‌دلیل نگرانی برای وضعیتِ تزکیه شخص دیگری، کار و وظیفه او را برعهده بگیریم. نظم‌وترتیبات استاد بهترین‌ها هستند.

تغییر تفکر منفی به نگرشی مثبت

در یک نشست هفتگی، هم‌تمرین‌کننده‌ای اشاره کرد که من بیش‌ازحد افکار منفی دارم و هر بار که با من صحبت می‌کند، خیلی افسرده می‌شود. متعجب بودم که چنین تأثیر منفی زیادی روی هم‌تمرین‌کنندگانم دارم. شروع کردم به تک‌تک افکارم توجه داشته باشم تا ریشه‌شان را بیابم. متوجه شدم که عادت دارم که تقریباً درمورد همه چیز به کاستی‌هایِ آنها توجه کنم. افکارم واقعاً خیلی منفی بودند، زیرا همه چیزهایی که می‌دیدم چیزهای منفی بودند.

سابقاً به‌طور ناخودآگاه درباره خیلی از چیزها گله و شکایت کرده و به انبوهی از مشکلات اشاره می‌کردم، اگرچه سایرین از گوش دادن به حرف‌هایم لذت نمی‌بردند. نظراتم کمکی به حل مشکلات نمی‌کردند، اما گاهی کارها را بدتر می‌کردند، بنابراین این رویکرد را پذیرفتم که کمتر صحبت کنم و بیشتر عمل کنم و کار انجام دهم، البته فقط کارهایی که به من محول شده بودند. حتی اگر احساس می‌کردم راه بهتری برای انجام دادن کارها وجود دارد، تمایلی به گفتن چیزی نداشتم. احساس می‌کردم در حالی که سایرین در یک جهت حرکت می‌کنند، دشوار است که همه چیز را عوض کنم، پس چرا باید ‌مزاحم‌شان شوم؟ حتی قصدم برای امتحان کردن روشی دیگر را رها می‌کردم.

با این حال، همیشه می‌توانستم مشکلات زیادی را در روش انجام دادن کارهایِ سایرین پیدا کنم. یک بار هم‌تمرین‌کننده‌ای بازخورد مرا برای کاری که انجام داده بود، جویا شد. چیزی نگفتم، چون همه آنچه می‌د‌یدم، مشکلات بودند. فکر کردم با چیزی نگفتن می‌توانم جلوی بروز تضادها را بگیرم، ولی او از دستم عصبانی شد. اشاره کرد از وقتی وارد اتاق شده‌ام، اخم کرده‌ام و به‌نظر می‌رسد از همه چیز ناراحت و ناراضی هستم. از اینکه مرا اینطور ببیند، خسته شده بود. نمی‌دانستم که تمام وقت اخم کرده بودم.

تمرین‌کننده‌ای به‌طور اتفاقی عکسی با من در آن حالت داشت. دیدن‌ آن عکس خیلی متعجبم کرد. در آن عکس مضطرب و خسته به‌نظر می‌رسیدم و هیچ حالتی در چشمانم نبود. چنین شخصی چگونه می‌تواند یک تزکیه‌کننده دافا باشد؟ زمانی که فا را کسب کردم، بیش‌ازحد خوشحال بودم. استاد را پیدا کرده بودم! حتی اگرچه فا را کاملاً درک نمی‌کردم، اما خیلی خوشحال بودم. لبخند مشخصی تمام مدت بر لبانم بود. چه زمان و چگونه به چنین فردی تبدیل شده بودم؟ پس از سال‌های بسیار زیادی از تزکیه، چرا نارضایتی‌ام بیشتر و بیشتر شده بود، عقاید و تصورات بشری بیشتر و بیشتری داشتم و احساس خود را درباره تزکیه ازدست داده‌ بودم؛ احساسی که در شروع تزکیه داشتم؟

تزکیه در دافا تزکیه حقیقت، نیکخواهی، بردباری و جذب شدن در فا است. با این حال، من همیشه بیشتر از اینکه خودم را براساس فا تزکیه کنم، به انجام بی‌عیب و نقص کارها وابسته بودم. نگران بودم که اگر کارها به‌طور کامل و بی‌عیب و نقص انجام نشوند، قادر به نجات موجودات ذی‌شعور نباشم.

در واقع، همه اینها عقاید و تصوراتی بشری هستند. استاد از همه چیز مراقبت می‌کنند. همه آنچه باید انجام دهیم، پیروی از الزامات فا است. اگر کارها را به‌طور بی‌عیب و نقص انجام ندهیم، می‌توانیم دفعه بعد آن را بهتر انجام دهیم. باید تلاش کنم تک‌تک عقاید و تصوراتم را مورد بررسی قرار دهم، نگرشی مثبت را حفظ کنم و به جنبه‌های خوب کار هم‌تمرین‌کنندگانم نگاه کنم. مادامی که مسئولیت کاستی‌ها را بر‌عهده بگیریم و درحالی که متوجه مشکلات می‌شویم، آنها را حل‌وفصل کنیم، هر روز متوجه پیشرفت‌ها خواهیم شد.

چیزهایی که من انجام می‌دهم، تقریباً همانند قبل است، اما ذهنیتم تغییر کرده است. دیگر به این مسئله وابسته نیستم که حق با چه کسی است و چه کسی اشتباه می‌کند. می‌توانم انتقاد را بپذیرم، حتی اگر اشتباهات از سوی من نباشند. هیچ چیزی تصادفی نیست، مهم نیست چه اتفاقی می‌افتد. اگر چیزی به‌خوبی انجام نشده باشد، دفعه بعد آن را خوب انجام خواهم داد. افکارم ساده‌تر شده‌اند و بسیاری از وابستگی‌ها را رها کرده‌ام. در نتیجه، همه چیز به‌خوبی پیش می‌رود.

در گذشته اغلب از سایرین ناراضی بودم و آنها را برای این یا آن قضاوت می‌کردم. در واقع به‌دلیل وابستگی‌های خودم بود که ناراحت می‌شدم. هنگامی که وابستگی‌ها رها می‌شوند، دیگر ناراحت نمی‌شوم. تزکیه موضوع خود من است. تنها راه برای حل یک مشکل این است که به درون نگاه کنم و خودم را تغییر دهم.

پس از مدتی طولانی کار روی پروژه‌ها، متوجه شده‌ام که کلید موفقیت یک پروژه، توانایی یک فرد نیست. توانایی مهم است، اما کافی و مهم‌ترین نیست. کلید اصلی این است که با تبادل تجربۀ صادقانه و روشن میان تمرین‌کنندگان، بدن واحدی را شکل دهیم. درواقع برای فردی مثل من که از سرزمین اصلی چین آمده است، این کار آسانی نیست.

همانطور که استاد بیان کرده‌اند، غربی‌ها، حتی اگر تازه با هم آشنا شده باشند، می‌توانند با یکدیگر درباره هر چیزی، ازجمله مسائل و موضوعات خانوادگی و خصوصی صحبت کنند، اما من در سرزمین اصلی چین بزرگ شدم. با ضرب‌المثل چینیِ «به سایرین آسیب نرسان، اما مراقب آنهایی باش که سعی دارند به تو آسیب برسانند»، بزرگ شدم. بعد از پنج سال زندگی در فرانسه، به‌تدریج متوجه شدم که تفکر من متفاوت از تفکر فرانسوی‌ها است. من حس قوی محافظت از خودم را داشتم که تشخیصش برایم سخت بود. در حقیقت، هر کلمه‌ای که می‌گفتم و هر فکری که در ذهنم شکل می‌گرفت، از این ذهنیت قوی محافظت از خود نشأت می‌گرفت.

تجلی وابستگیِ محافظت از خود سبب می‌شد سایرین احساس کنند که صادق نیستم و به دیگران اهمیت نمی‌دهم. آنها نمی‌دانستند که من چه فکری می‌کنم. احتمالاً فکر می‌کردند که تمایل ندارم افکارم را آشکارا به‌اشتراک بگذارم. نیروهای کهن به‌راحتی می‌توانند از این موضوع سوءاستفاده کنند و شکافی را میان من و سایر تمرین‌کنندگان ایجاد کنند. هنگامی که این وابستگی عمیقاً ریشه‌دار را پیدا کردم، برای مدتی طولانی افکار درست می‌‌فرستادم، اما هیچ تأثیر آشکاری نداشت. اگرچه توانسته بودم این وابستگی را شناسایی کنم، اما به‌محض اینکه چیزی اتفاق می‌افتاد، دوباره در دام وابستگیِ محافظت از خودم گیر می‌کردم. در ظاهر هیچ پیشرفتی دیده نمی‌شد. خیلی افسرده بودم.

استاد بیان کردند:

«آنهایی که از کشور حزب شیطانی بیرون می‌آیند به‌شدت از خود دفاع می‌کنند و تمنای شدیدی برای پخش و ابراز نظرات‌شان دربارۀ برخی موضوعات دارند، درحالی‌که مردم خارج چین اینطور نیستند.» (آموزش فا در روز جهانی فالون دافا- ارائه شده در کنفرانس فای نیویورک ۲۰۱۴)

وقتی این سخنان را در آن کنفرانس شنیدم، آنقدر تحت تأثیر قرار گرفتم که به گریه افتادم. در قلبم به استاد قول دادم که امسال باید ذهنیت محافظت از خودم را از بین ببرم.

توجه بسیار زیادی به تک‌تک افکارم داشتم تا ببینم آیا آن افکار محافظت از خود یا خودخواهانه هستند یا خیر و وقتی ظاهر می‌شدند، آنها را ازبین می‌بردم. این وابستگی به‌آرامی ضعیف‌تر و ضعیف‌تر شد. همچنین شروع کردم تا بدون قید و شرط و پنهان‌کاری افکارم را با هم‌تمرین‌کنندگان به‌اشتراک بگذارم و اعتماد سایر تمرین‌کنندگان را به‌دست آورم.

در نمایش‌های شن یون تقریباً هر ساله داستانی از سفر به غرب وجود دارد. برخی از تمرین‌کنندگان به‌شوخی می‌گفتند که تجربه‌شان از کار در پروژه‌های دافا مانند سفرشان به غرب است.

یکی از رهبران گروه به نام راهب مانک ظاهراً توانایی‌های محدودی داشت، یکی از اعضای گروه به نام پادشاه میمون توانایی‌های فوق‌العاده‌‌ای داشت، پیگسی وابستگی‌های زیادی داشت و راهب سندی بدون شکایت، سخت کار می‌کرد. مشابهاً تمام تمرین‌کنندگانی که سعی در نجات موجودات ذی‌شعور دارند، بدنی واحد هستند. اهمیتی ندارد روی کدام پروژه کار می‌کنیم، همه ما در مسیر اصلاح فا گام برمی‌داریم. بعضی از تمرین‌کنندگان توانایی‌های بزرگی دارند، برخی سخت‌کوش هستند و برخی وابستگی‌های زیادی دارند. اما همگی ما مرید دافا هستیم و مسئولیت‌هایی بر دوش داریم. ما در توهم این جهان بشری زندگی می‌کنیم و نمی‌توانیم توانایی‌های واقعی خود را ببینیم، اما می‌توانیم شدیداً با یکدیگر همکاری کنیم تا به استاد در اصلاح فا یاری برسانیم. ما در تزکیه نیز به یکدیگر کمک می‌کنیم.

تزکیه در واقع روندی از پاکسازی افکارمان با دافا، پس از سال‌های بسیار زیاد زندگی در این دنیای مادی است. ما با خرد فا مورد برکت قرار گرفته‌ایم و باید از آن برای اعتباربخشی به فا و نجات موجودات ذی‌شعور استفاده کنیم. امیدوارم همگی با یکدیگر همکاری کنیم تا شکاف‌های بین‌مان را برطرف کنیم، بدنی واحد بسازیم، و برای عمل به عهد و پیمان‌های ماقبل تاریخی‌مان به‌طور کوشا و سخت کار کنیم.

مطالب بالا درک محدودم بر اساس تجربه تزکیه‌ام است. لطفاً به هر چیز نامناسبی اشاره کنید.

(ارائه شده در کنفرانس فای اروپا 2017)