(Minghui.org) من یک تمرین‌کننده 60 ساله فالون دافا هستم. در سال 1996 یک کتاب فالون دافا را در خانه خواهرم دیدم و تصمیم گرفتم آن را بخوانم. پس از مدتی مطالعه، احساسی شبیه این داشتم که جریان‌هایی الکتریکی در بدنم وجود دارند و این سبب شد تمرین دافا را آغاز کنم.

محنتی ناگهانی

مشکلی در گوشم وجود داشت و یک روز در دسامبر 2016 همه چیزهای پیرامونم ناگهان ساکت شدند. چند بار به گوش‌هایم ضربه زدم، اما هیچ چیزی نشنیدم. به‌نظر می‌رسید که از جهان جدا و وارد محیطی بدون ‌صدا شده‌ام. ناگهان ناشنوا شده بودم!

قلبم به‌شدت می‌تپید. چه کاری باید می‌کردم؟ به خودم گفتم که آرام باش، اما نمی‌توانستم، زیرا چیزهایی زیادی بودند که باید انجام‌شان می‌دادم. مهم‌تر از همه، باید با قطار به‌دنبال نوه‌ام در مدرسه‌اش می‌رفتم، اما اگر چیزی نمی‌شنیدم، چگونه می‌توانستم به آنجا بروم؟ کسی باید به دنبالش می‌رفت و تمام اعضای خانواده‌اش سرشان شلوغ بود. علاوه بر این، اگر درباره این موضوع به خانواده‌ام می‌گفتم، همگی نگران می‌شدند.

تلاش کردم آرامشم را حفظ کنم و به خودم گفتم که من یک تمرین‌کننده فالون دافا هستم.

می‌دانستم که بسیاری از تمرین‌کنندگان قدرت دافا را تجربه کرده‌اند و بیماری‌های‌شان درمان شده است. خودم هم بارها شگفت‌انگیزی دافا را تجربه کرده بودم، بنابراین به‌تدریج آرام شدم.

مواجهه با محنت با ذهنیت یک تزکیه‌کننده

سپس تمرینات را انجام دادم و فکر کردم که باید با ذهن یک ‌تزکیه‌کننده با همه چیز مواجه شوم و به شگفت‌انگیزی فالون دافا باور داشته باشم. در حین انجام تمرینات، متوجه شدم که کسی در آن نزدیکی است. چشمانم را باز کردم و شوهرم را دیدم.

او دوست نداشت وقتی چیزی می‌گوید، پاسخ ندهم، اما اگر درباره مشکلم به او می‌گفتم نگران می‌شد. بنابراین با لحنی آرام با او صحبت کردم: «گوش‌هایم کمی ناراحت است، اما خوب خواهم شد، نگران نباش.» ازآنجا که نگران به‌نظر نمی‌رسیدم، او نیز حرفی نزد و رفت.

سپس آماده شدم تا به ایستگاه قطار بروم. به عنوان تزکیه‌کننده‌ای که از اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری پیروی می‌کند، واقعاً باور داشتم که هیچ چیزی تصادفی نیست. درحالی‌که قدم می‌زدم، عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار می‌کردم و از معلم می‌خواستم توانایی‌هایم را تقویت کنند.

در ایستگاه قطار، باید دنبال بلیط‌هایم می‌رفتم. فروشنده بلیط چیزی گفت و اگرچه نمی‌توانستم بشنوم، اما احساس ‌کردم که باید در سکو منتظر بمانم. همه چیز تا آن لحظه هموار پیش رفته بود، اما برای فردی که ناگهان ناشنوا شده بود، چیزها ساده نبودند. من از دنیا جدا و وارد جهانی بدون ‌صدا شده بودم.

در این جهان بی‌صدا احساس تنهایی می‌کردم، اما قاطعانه این فکر را در ذهنم داشتم: «فالون دافا برای تزکیه حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری است. آن مطابق با قانون جهان و مورد برکت موجودات الهی و بوداها است. همه چیز به‌زودی به حالت عادی بازخواهد گشت.» در ادامه عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را زمزمه کردم.

سوار قطار شده و کنار مدرسه پیاده شدم و نوه‌ام را دیدم. درباره وضعیتم به او گفتم. همچنین به او اطمینان دادم و خواستم که نگران نباشد. سپس با قطار به خانه برگشتیم.

وقتی به خانه رسیدیم، شب شده بود. به‌سرعت شام را آماده کردم و میز را چیدم.

به هنگام خوردن غذا، ناگهان گرمایی را در گوش‌هایم احساس کردم و سپس صداهایی را شنیدم. شنوایی‌ام برگشته بود! با هیجان به خانواده‌ام گفتم که چگونه ناگهان وارد جهانی بدون صدا شدم، آن را یک روزِ کامل تجربه کردم و سپس همه چیز به حالت عادی بازگشت.

چیزهایی مانند ضعف شنوایی و تار شدن دید برای افرادی به سن من عادی هستند، حتی ناشنوایی کامل نیز ممکن است رخ دهد، اما کسی درباره ازدست دادن شنوایی و بهبود آن در همان روز، چیزی نشنیده است. بدون تجربه آنچه من تجربه کردم، هیچ‌کسی نمی‌تواند واقعاً درک کند که چقدر قدردان فالون دافا هستم.