(Minghui.org) من یک پزشک داخلی هستم. سرپرستار بیمارستان‌مان پس از بازنشستگی، برای چک‌آپ سالانه به نزدم می‌آمد.

او بسیار توانمند بود. در جامعه فاسد چین، او بدون توسل به رشوه یا استفاده از ارتباطات اجتماعی، کار خود را انجام می‌داد.

اولین بار که به نزدم آمد، برای مدتی طولانی درباره زندگی‌اش صحبت کرد. گفت که به من، بیشتر از هر کس دیگری اعتماد دارد و اینکه بسیار سخت کار کرده و همیشه دوست داشته چیزهای جدیدی را یادبگیرد تا در حرفه‌اش به‌کار گیرد. بعضی از افراد به او توصیه کرده بودند که به حزب کمونیست چین ملحق شود، اما او تمایلی نداشت. اگر چه مدیران بیمارستان از این کار او بسیار ناراحت شده بودند، اما کار عالی‌اش به او کمک کرد تا موقعیتش را حفظ کند و بعداً ارتقاء شغلی بگیرد.

می‌دانستم تصادفی نیست که او به نزدم آمده است. درباره فالون دافا به او گفتم و پرسیدم که آیا می‌خواهد از پیشگامان جوان که در مدرسه ابتدایی به آن ملحق شده، خارج شود. او گفت که هرگز آن را جدی نگرفته و فکر می‌کند نیاز نیست رسماً از آن خارج شود. او را تحت فشار قرار ندادم.

سپس درباره وضعیت سلامتی او صحبت کردیم. برایش توضیح دادم که اعداد در گزارش آزمایشگاه چه معنایی دارند و گفتم که باید به چه چیزهایی توجه کند. او خوشحال به‌نظر می‌رسید.

یک سال بعد او برگشت. نتایج آزمایشگاهی‌اش نشان می‌داد که در حال ابتلا به برخی از بیماری‌ها است.

او سال سوم با گزارش سلامت سالانه خود دوباره به نزد من آمد. آنها نشان می‌دادند که او حتی بیماری‌های بیشتری دارد. دوباره او را تشویق کردم تا از پیشگامان جوان خارج شود، اما او هنوز تمایلی نداشت.

پنج سال دیگر گذشت. یک روز با گزارش آزمایشگاهی‌اش به نزدم آمد و گفت که چطور طی ده سال گذشته، وضعیت سلامتی‌اش بدتر شده است. او در بیمارستان بستری شده، اما هنوز درمان نشده بود. از من خواست نگاه دقیق‌تری به او بیندازم و ببینم که واقعاً حالش چطور است. همچنین دوباره به من گفت که فقط به من اعتماد دارد.

به او نگاه کردم. چهره و لب‌هایش رنگ‌پریده و موهایش خاکستری شده بودند. واقعاً در وضعیت سلامتی خیلی خوبی نبود. دوباره تلاش کردم او را به خروج از پیشگامان جوان ترغیب کنم، زیرا می‌دانستم این چیزی است که واقعاً می‌تواند به او کمک کند.

این بار او موافقت کرد و معلوم شد که فقط برای این کار آمده است. قبلاً درباره نام مستعار خود فکر کرده و آن را روی تکه‌کاغذی نوشته بود.

در آن زمان بیمار دیگری آمد و او دفترم را ترک کرد.

اما دو روز بعد برگشت و واقعاً هیجان‌زده بود.

«خیلی خوشحالم! فقط آمده‌ام از شما تشکر کنم. بعد از خروج از پیشگامان جوان، چند روز پیش بیماری‌هایم درمان شدند! حالا واقعاً پرانرژی هستم. برای سال‌ها چنین انرژی‌ای نداشتم. طی دو روز گذشته کارهای زیادی در خانه انجام داده‌ام و حتی وقتی از پله‌ها بالا می‌روم، احساس خستگی نمی‌کنم. بسیار سپاسگزارم!»

برایش بسیار خوشحال بودم. چهره‌اش بسیار بهتر شده و واضح بود که وضعیت جسمانی‌اش طی چند روز گذشته به‌طور چشمگیری بهبود یافته است.

گفتم: «لطفاً از من تشکر نکن. استاد من، استاد لی هنگجی، است که به شما کمک کردند. برای این، باید از او تشکر کنید!»

سرپرستار گفت: «قبلاً در قلبم از ایشان تشکر کرده‌ام! فقط می‌خواستم شما ببینید که چقدر بهتر شده‌ام!»