(Minghui.org) اعضای خانواده‌ام سال‌ها است که فالون دافا را تمرین می‌کنند. مایلم برخی از تجربیاتمان را درباره بازیافتن سلامتی، متبرک شدن با دافا و صحبت با مردم درباره دافا به اشتراک بگذارم.

یاد گرفتن دافا

من اولین نفری در خانواده بودم که تمرین فالون دافا را در سال 1998 شروع کردم. در آن زمان 33 ساله و به چندین بیماری مبتلا بودم. چون شنیده بودم که بیماری‌های خواهرشوهرم فقط پس از چند ماه تمرین دافا از بین رفته بود، بنابراین من نیز این تمرین را شروع کردم و بهبود یافتم.

وقتی جیانگ زمین رهبر حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) آزار و شکنجه فالون دافا را در سال 1999 آغاز کرد، کتاب‌های دافایم را واگذار نکردم اما تمرین را به مدت 4 سال متوقف کردم. تمام مشکلات جسمی‌ام از جمله فتق دیسک کمر و میگرنم بازگشت تا حدی که حتی نمی‌توانستم لباس بشویم.

دخترخاله‌ام که تمرین‌کننده دافا بود به من تأکید کرد تمرین را دوباره شروع کنم. تمرین‌کننده دیگری که کفش تعمیر می‌کرد گفت: «تو از دافا دور شده‌ای.» به این ترتیب کتاب‌هایم را بیرون آوردم و دوباره فا را مطالعه کردم و تمرینات را انجام دادم. بیماری‌هایم در عرض 3 روز از بین رفت!

شوهرم در ژوئیه 2006 تمرین دافا را شروع کرد. روزی در حال نوشیدن الکل بود و پس از اینکه من از اتاق بیرون رفتم، کتاب را برداشت و 12 صفحه خواند. روز بعد توانست برای مدیتیشن در وضعیت لوتوس کامل بنشیند و روز سوم نه می‌توانست سیگار بکشد و نه الکل بنوشد و آنها را ترک کرد.

پسر 10 ساله‌مان نیز در سال 2006 تمرین را شروع کرد.

او روی تخت من آمد و گفت: «مادر من باید الان کتاب دافا را از بر کنم.»

«تو تا به حال کتاب دافا را نخوانده‌ای چطور می‌خواهی آن را از بر کنی؟»

درحالی‌که به پیشانی‌اش اشاره می‌کرد گفت: «همه‌اش اینجاست.» او از طریق چشم سومش می‌توانست کتاب‌های دافا را ببیند.

روز بعد از طریق چشم سومش می‌توانست گل‌های نیلوفر آبی کوچک و بزرگی را ببیند و بعد از آن دچار علائم سرماخوردگی شد.

از او پرسیدم: «چه کار می‌خواهی کنی؟ به بیمارستان بروی یا در خانه بمانی فالون دافا را مطالعه کنی؟»

او پاسخ داد: «دافا را مطالعه کنم.» و پس از مطالعه طولی نکشید که بهبود یافت.

نجات یافته با دافا

زمانی که دخترم سعی کرد از نامزدش جدا شود، او چنان خشمگین شد که 50 ضربه چاقو به دخترم زد و تقریباً یکی از چشم‌هایش را کور کرد و از تراس طبقه چهارم او را به پایین پرت کرد.

پلیس با ما تماس گرفت و من و شوهرم به سرعت به بیمارستان شهر محل سکونت دخترم رفتیم. در مسیر افکار درست فرستادیم.

دخترم گفت زمانی که در حال پرت شدن از تراس بود احساس کرد دست گرمی او را نگه داشته است. استاد به او کمک کرده بودند!

کتاب‌های دافا را برایش خواندیم. او در یک اتاق دو تخته تنها بود. بیمار دیگری می‌خواست به آن اتاق بیاید اما به دلایلی چنین اتفاقی رخ نداد. می‌دانستم این فرصتی برای دخترم است تا بدون هیچ مزاحمتی بتواند دافا را مطالعه کند.

وقتی دیگران به ملاقات دخترم آمدند، من و شوهرم درباره فالون دافا و آزار و شکنجه رژیم کمونیست صحبت کردیم. به آنها توصیه کردیم ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن را ترک کنند. دخترم و 20 نفر دیگر نیز این کار را کردند.

دخترم پس از 2 هفته بستری بودن در بیمارستان توانست به خانه برود.

والدین مرد جوان 3 بار به ملاقاتمان آمدند. ما گفتیم که تصمیم گرفته‌ایم پسرشان را ببخشیم که این باعث کاهش دوران محکومیتش شد. آنها بسیار قدردان بودند. درباره دافا با آنها صحبت و متقاعدشان کردیم که ح.ک.چ را ترک کنند. آنها نیز دو نسخه جوآن فالون کتاب اصلی فالون دافا را گرفتند تا بخوانند. وقتی رئیس بازداشتگاه پسر جوان شنید که ما او را بخشیده‌ایم گفت: «نمی‌دانستم هنوز چنین انسان‌های خوبی در دنیا وجود دارند.»

دستگیری و آزادی

من در سال 2008 دستگیر شدم. وقتی مأمور پلیسی دستبند به دستم می‌زد، افکار درست فرستادم: «من هیچ کار اشتباهی نکرده‌ام. دستبند را باز کن.» او دستبند را باز کرد.

افکار درست دیگری فرستادم: «خودکارش ننویسد.» همه خودکارهایشان را امتحان کردند اما با هیچ یک نتوانستند یادداشت بردارند.

افکار درست بیشتری فرستادم: «نمی‌توانید از من عکس بگیرید.» و همین اتفاق نیز افتاد.

شوهر و پسرم به سایر تمرین‌کنندگان اطلاع دادند و آنها برایم افکار درست فرستادند. مادرشوهرم و تعدادی از خویشاوندان به اداره پلیس رفتند تا درخواست کنند من آزاد شوم. پلیس 6 هزار یوآن ( معادل هزار دلار آمریکا) به زور از آنها گرفت.

من 7 ساعت بعد آزاد شدم.

هنگام خروج، همه آن پول را پس گرفتم. مأمور پلیسی غر زد و گفت: «پس هیچ چیزی نصیب ما نمی‌شود.»

مرکز تهیه مطالب اطلاع‌رسانی

در تابستان 2007 شروع کردیم به تهیه مطالب اطلاع‌رسانی تا مردم را درباره آزار و شکنجه دافا آگاه کنیم. اولین مرکز تهیه مطالب اطلاع‌رسانی در خانه ما به راه افتاد. نرم‌افزاری نصب کردیم تا از فیلتر ح.ک.چ عبور و مطالب را از وب‌سایت مینگهویی دانلود کنیم. شوهرم از تمرین‌کننده دیگری یاد گرفت که چطور دستگاه چاپگر را نیز به کامپیوتر وصل کنیم. چندین بار پسرمان را هنگام شب بیدار کردیم تا به ما کمک کند.

کمی بعد مرکز تهیه مطالب دیگری در شهر (ما در روستا زندگی می‌کنیم) نیز راه‌اندازی کردیم. تمرین‌کننده‌ای یک آپارتمان اجاره کرد و شوهرم کامپیوتر و دستگاه چاپگر را به آنجا برد. اما پیش از اینکه بتوانیم شروع به کار کنیم، تمرین‌کننده دیگر توسط پلیس دستگیر شد و فقط او کلید آپارتمان را داشت.

سپس معجزه‌ای رخ داد. پسرم کیفی را جابه‌جا کرد که به‌ندرت از آن استفاده می‌کرد و کلیدی از آن بیرون افتاد که متعلق به آن آپارتمان بود!

من و شوهرم به آنجا رفتیم و وسایل را به مکان دیگری انتقال دادیم و آنجا را راه‌اندازی کردیم.

شکایت از جیانگ زمین

پس از اینکه من و شوهرم در سال 2015 از جیانگ زمین شکایت کردیم، سرپرست روستا گفت که به دفتر شکایات ناحیه بروم. مسئول ناحیه پرسید که چرا چنین شکایتی کرده‌ام و من برایش گفتم که جیانگ چطور مرا تحت آزار و شکنجه قرار داده بود. خود آن مسئول گفت که چقدر مهم است مردم در مجادلات، از وجدان خودشان پیروی کنند تا اینکه به دستور مسئولان عمل کنند. به او گفتیم که چقدر دافا شگفت‌انگیز است.

یک مأمور اداره 610 آمد و پرسید چرا از جیانگ شکایت کرد‌ه‌ام و من برایش گفتم که چطور تحت آزار و شکنجه قرار گرفته‌ام. او گفت: «تو مورد ظلم قرار گرفته‌ای.»

مأمور دیگری از اداره 610 آمد. به او گفتم: «فالون دافا مردم را نجات می‌دهد. شما به سمت یک تله گام برمی‌دارید. اجازه دهید برایتان بگویم چطور از آن رها شوید.»