(Minghui.org) آقای چن شیائودونگ، معلمی اهل استان جیلین، به‎خاطر پافشاری در باورش به فالون گونگ (فالون دافا)، متحمل کار اجباری، حبس و شکنجه بی‌رحمانه شده است. او به‌تازگی پرونده‎ای علیه جیانگ زمین، رهبر پیشین حزب کمونیست چین (ح.ک.چ)، برای راه اندازی کمپین آزار و شکنجه علیه تمرین معنوی فالون گونگ، ثبت کرده است.

آقای چن با پیوستن به ۲۰۰ هزار هم‎تمرین‎کننده دیگر در طرح دعوی علیه جیانگ، امیدوار است که بتواند برای آنچه که متحمل شده و برای حفظ حق قانونی‎ آزادی عقیده، بتواند عدالت را اجرا کند. پرونده او به دادگاه عالی خلق و دادستانی عالی خلق ارائه شده است.

ادامه قسمت اول

کار اجباری و سخت و شکنجه بیشتر

 من و سایر تمرین‎کنندگان به اصطلاح سرکش، به سلول دیگری منتقل شدیم. هر روز ساعت ۳ بامداد به اجبار بیدار می‎شدیم و تا نیمه شب روی چهارپایه‎های کوچک می‎نشستیم. اگر خوابمان می‎برد زندانیان نظارت‎کننده به ما لگد می‎زدند.

زمان‎هایی که اردوگاه کار، پروژه‎های ساختمانی داشت، ما نیروی کار اصلی بودیم. قطعه‎های بزرگ سنگ بزرگ را از کنار جاده به بالای تپه جایی که اردوگاه آنجا بود حمل می‎کردیم. من هرگز قبلا چنین کار سختی را انجام نداده بودم، و در بدن زخمی‎ام دردی مشقت‎بار را احساس می‌کردم.

کل ماه مه را صرف جاده‎سازی و آسفالت کردیم. تمام روز زیر خورشید بودم و پوستم کنده شد. آنقدر وزن کم کردم که تا پایان ماه به سختی مثل خودم به‎نظر می‎رسیدم.

  مانند بسیاری از زندانیان آنجا، از جوش‎های خارش‎دار و دردناک که گاهی اوقات از آنها خون تراوش می‎شد رنج می‎بردم. حتی وقتی آنها را بر روی باسنم هم داشتن،هنوز هم مجبور به نشستن بر روی چهارپایه‎های کوچک بودم. اگر فردی فقط کمی تکان می‎خورد، مورد ضرب و شتم قرار می‎گرفت.

بدنم متورم و به تدریج بدتر و بدتر شد. در اواخر سال، تورم طوری شده بود که دیگر نمی‎توانستم بدون کمک راه بروم. خانواده‎ام به‎طور مداوم با مقامات اردوگاه مذاکره کرده، تا در نهایت با آزادی‎ام موافقت کردند.

بازداشت و انتقال به مکانی دیگر

 به نام حفظ ثبات، جیانگ و اراذل و اوباش او، تمرین‎کنندگان بسیاری را قبل از بازی‎های المپیک در سال ۲۰۰۸ دستگیر کردند. اداره پلیس محلی از مقامات بالاتر برای تعداد تمرین‎کنندگانی که باید دستگیر می‎کردند، سهمیه دریافت کردند.

در مارس ۲۰۰۸، مأموران از اداره پلیس دهوئی و اداره پلیس چانگچون به کلاس درسم آمدند و مرا دستگیر کردند و به اداره پلیس دهوئی بردند. پلیس بعد از آن به خانه‎ام حمله کرده و یک کامپیوتر، چاپگر، کتاب‎های دافا و مطالب چاپ شده با اطلاعات دافا را توقیف کرد.

در بعد از ظهر با دست بسته و سر پوشیده شده با یک کیسه پلاستیکی سیاه، به داخل یک ماشین پلیس هل داده شدم.

   می‎توانستم حرکت خودرو را احساس کنم، اما مقصد را نمی‎دانستم. فقط می‎توانستم حس کنم که قبل از خارج شدن از جاده، برای مدت طولانی در راه بودیم و در جاده‎های خاکی، حتی برای زمان طولانی‎تری در جاده می‎راندیم تا اینکه ماشین متوقف شد.

وقتی کیسه پلاستیکی از سرم برداشته شد، هوا تقریبأ تاریک بود. درون یک چهار دیواری بسیار بلند، وسط حیاطی که با چند ساختمان کم احاطه شده بود، ایستاده بودم.

یک دور از شکنجه

در یک اتاق بزرگ خالی که شبیه انبار بودم، بر روی یک صندلی قدیمی در برابر یک ستون سیمانی بزرگ، مجبور به نشستن شدم. قسمت بالای بدنم و پشت صندلی را به ستون و دستانم را از پشت بسته بودند.

در نوری کم، فردی را دیدم که به سمت من می‎آمد. او در پشت گردنم آب سرد ریخت و در طول شب چندین بار این کار را تکرار کرد. به یاد دارم که او پرسید: «آیا تصمیم خودت را گرفته‌ای؟ آیا می‎دانی اینجا چه خبر است؟»

لباس‎هایم خیس شده بود و از سرما می‎لرزیدم. از دور می‎توانستم صدای پارس سگ‎ها را بشنوم.

روز بعد به اتاق دیگری برده شدم و افراد زیادی را در حال کارت بازی دیدم که پرسروصدا بودند. از مکالمه آنها، متوجه شدم که آنها پلیس‎های مستقر در آنجا هستند. آنها گفتند که آقای جیانگ چون‎شیان از شهر دهوئی، تا سرحد مرگ شکنجه شده بود.

   زنجیر شدم و به یک زیرزمین بزرگ خالی با ستون‎های بزرگ متعدد برده شدم. پلیس می‎دانست که تمرین‎کنندگان دافا مشروب نمی‎نوشند و سیگار نمی‎کشند. برای عذاب دادن من، آنها یک سیگار روشن داخل دماغم کرده و نیمی از یک بطری مشروب را در گلویم ریختند.

پس از آن، مرا با باتوم الکتریکی مورد ضرب و شتم قرار دادند. آنها مرا برهنه کردند، و روی بدنم آب سرد ریختند و پس از آن مرا با مقوا باد زدند. آنقدر به خود لرزیدم که تقریبأ از هوش رفتم.

سه سال در زندان

پلیس در بعدازظهر آن روز مرا به شهر دهویی برگرداند و آن شب در بازداشتگاهی زندانی شدم. سپس به سه سال حبس محکوم شدم و این دوره از محکومیت یعنی از سال 2008 تا 2010 را در زندان شیلینگ در شهر سیپینگ سپری کردم.

زمانی که برای اولین بار وارد زندان شیلینگ شدم یک نگهبان خشن از من پرسید که آیا می‌دانم که سوزن الکتریکی چیست. او گفت که اگر فالون دافا را انکار نکنم طعم آنها را خواهم چشید.

هان جینگجون رئیس بخش بی‌رحم‌تر از همه نگهبانان بود. یکبار او به‌قدری محکم به صورتم سیلی زد که برای یک ماه شنوایی‌ام را ازدست دادم. هان مرا به حمامی برد و از من خواست که آنچه درباره فالون دافا فکر می‌کنم را بنویسم و چند نگهبان دیگر در اطرف ایستاده و آمده بودند که به من حمله کنند.

یک شب کمی بعد از اینکه وارد زندان شدم، صدای ضرب و شتمی را در حمام طبقه اول شنیدم که به مدت چند ساعت به‌طول انجامید. بعداً متوجه شدم که آقای دُنگ فنگشان آن شب تا سرحد مرگ تحت ضرب و شتم قرار گرفته است. یکبار در حمام، آقای گائو ویشی یک مربی هاکی روی یخ را دیدم. او هفتادساله بود و کمرش با زخم و کبودی پوشیده شده بود.

یکبار زیر تختخواب آقای وانگ شوئه‌‎ژو، تکه‌های کاغذ حاوی اطلاعات دافا یافتند. هان او را تحت ضرب وشتم قرار داد تا جایی که صورت و لباس‌هایش غرق خون شد. پس از آن آقای وانگ شوئه‌ژو تا سرحد مرگ تحت شکنجه قرار گرفت.

مجبور بودم با چرخ خیاطی کار کنم. به‌منظور انجام سهمیه‌ام مجبور بودم که از 6 صبح تا 6 عصر و گاهی اوقات حتی طولانی‌تر کار کنم.

درست روز قبل از آزادی‌ام در سال 2010، در بیانیه رسمی‌ای اعلام کردم که هرچیزی که گفته‌ام یا انجام داده‌ام که مطابق با فا نبوده، نامعتبر است. مرا به دفتر طبق دوم بردند و رئیس بخش با باتوم الکتریکی به من شوک وارد کرد در حالی که مدیر سیاسی مرا بارها و بارها با مشت ضربه زد.